Salamon's Reviews > فلسفه اخلاق
فلسفه اخلاق
by
by

شاید کمتر کتابی رو اینقدر آگاهانه و از روی نیاز برای خوندن انتخاب کرده باشم. جایی که هر لحظه با مسائل مشکل اخلاقی روبرو میشیم و پیدا کردن جوابها� قانعکننده� روح و روان سختت� و سختت� میشه، به نظرم لازمه که بدونیم پیشینیان و به طور کلی دیگران در برخورد با این مسائل به کجا رسیده�. البته از ابتدا خیلی اطمینان نداشتم که این کتاب چقدر میتونه فضای ذهنم رو روشنت� کنه. ولی به هر ترتیب نتیجه مفید از کار دراومد.
چیزی که بهدس� آوردم این نیست که بتونم الزاماً بهترین تصمیم رو در شرایط سخت اخلاقی بگیرم ولی بهم کمک کرد که بدونم در کجای دایره� اخلاق ایستادها� یا نشستها�. و صد البته که اگه درون کسی نیروی تمایل به راستی و درستی حتی اگه بهصور� شکستهبست� شکل گرفته باشه، با دانش بیشتر نسبت به ذات و نتایج احتمالی اعمالش، شانس بیشتری برای گرفتن تصمیمات بهتر داره.
کتاب چندین نظریه� مهم و بنیادی اخلاقی رو بهصور� مختصر و با ارائه� چند برهان موافق و مخالف بههمرا� نظر خود نویسنده ارائه میکن�. مثالها� واضح و روشنگری هم برای فهم کاربرد یا عدم کاربرد هر نظریه مورد بحث قرار گرفته. این نظریهه� شامل ذهنیگرای� اخلاقی، خودگرایی روانشناخت� و اخلاقی، فایدهگرایی� اخلاق کانتی، قرارداد اجتماعی و اخلاق فضیلتمحو� میشن. در کنار اون نسبیگرای� فرهنگی و رابطه� اخلاق و دین بررسی شده و در نهایت نویسنده سعی کرده با تلفیق این ایدهه� نظریه� اخلاقی رضایتبخ� و نه الزاماً بینقص� رو ارائه بده.
ترجمه� کتاب هم خوبه و اگه از اشتباهات گاهگاه� ویراستاری بگذریم تجربه� خوانش روان و کمچالش� بود. در نهایت اگر مثل من دوست داشته باشید ذهن اخلاقی خودتون رو کمی نظم ببخشید این کتاب رو پیشنهاد میکن�.
بریدههای� از کتاب
_______________________________________________________________
"... هنگامی که ما احساسات شدیدی درباره� مسألها� داریم، وسوسه میشوی� چنین فرض کنیم که ما میدانی� حقیقت چیست، بدون آنکه حتی مجبور باشیم استدلالها� طرف دیگر را مورد بررسی قرار دهیم..."
"... اخلاق، در حداقل معنا، عبارت است از تلاش برای قرار دادنِ رفتار خود تحت هدایت دلیل (یعنی کاری را انجام دهیم که بهترین دلایل برای انجام آن وجود دارد) و در عین حال قائل شدن ارزشِ یکسان برای منافع کلیه� افرادی که متأثر از رفتار ما خواهند بود."
"... نسبیگرای� فرهنگی نظریها� جذاب است چون که مبتنی بر بینشی صادقانه است: اینکه بسیاری از سنته� و نگرشهای� که برای ما کاملاً طبیعی به نظر میرسن� در واقع فقط محصول فرهنگند. مضاف بر این، برای اجتناب از نخوت و برخورداری از ذهنی باز، مهم است که این بینش را جدا در نظر نگاه داریم. اینها نکات مهمی هستند که نباید با بیاعتنای� از کنارشان گذشت، اما میتوانی� این نکات را قبول کنیم، بدون آنکه کل نظریه را بپذیریم."
"...برتراند راسل به سال ۱۹۰۲، در مقالها� با نام "نیایشِ یک انسانِ آزاده" آنچه را که وی چشمانداز� "علمیِ" جهان مینام� چنین توصیف میکن�:
انسان محصول عللی است که هیچ علمی بر خاتمه� کار خود نداشتهاند� خاستگاهش، رشدش، بیمه� و امیدهایش، عشقه� و باورهایش، چیزی جز پیآمدِ آرایشِ تصادفیِ اتمه� نیستند؛ هیچ شور و اشتیاقی، هیچ دلاوریای� هیچ عمقی از اندیشه و احساس، نمیتوان� زندگیِ پس از مرگی برای او فراهم سازد؛ تمام زحماتِ انسان در طی قرون و اعصار، همه� زُهد و ایمان بشریت، همه� الهامه� و افکارِ بکر، تمام درخششِ عظیم نبوغ بشری، محکوم به فنا در گستره� مرگِ منظومهی� شمس هستند، و کل بنایِ رفیعِ دستاوردهای بشری بهنح� گریزناپذیری زیرِ آوارِ کیهانی ویران شده مدفون خواهد شد. اینها همه � اگر نگوییم کاملاً مسلم � از چنان درجها� از قطعیت برخوردارند که هیچ فلسفها� بدونِ پذیرش آنها امیدِ دوام نخواهد داشت. از حالا به بعد، تنها در درونِ این داربست از حقایق، تنها بر روی پیِ محکمِ ناامیدیِ محض است که میتوا� مأوایی اَمن برای روحِ بشر بنا کرد."
"...In his essay "A Free Man's Worship," written in 1902, Bertrand Russell expressed what he called the "scientific" view of the world:
That Man is the product of causes which had no prevision of the end they were achieving; that his origin, his growth, his hopes and fears, his loves and his beliefs, are but the outcome of accidental collocations of atoms; that no fire, no heroism, no intensity of thought and feeling, can pre-serve an individual life beyond the grave; that all the labours of the ages, all the devotion, all the inspiration, all the noonday brightness of human genius, are destined to extinction in the vast death of the solar system, and that the whole temple of Man's achievement must inevitably be buried beneath the debris of a universe in ruins-all these things, if not quite beyond dispute, are yet so nearly certain, that no philosophy which rejects them can hope to stand. Only within the scaffolding of these truths, only on the firm foundation of unyielding despair, can the soul's habitation henceforth be safely built."
"... دانش نوین جهان را به صورت قلمروی از امور واقعی ترسیم میکن� که در آن، تنها "قوانین طبیعی" همانا قوانینِ فیزیک، شیمی، و زیستشناس� هستند که کورکورانه و بدون هدف عمل میکنن�. ارزشه� � هرچه میخواهن� باشند � جزئی از نظام طبیعت نیستند. در این صورت، تا جایی که دیدگاهِ دانشِ نوین را از جهان بپذیریم، نسبت به نظریه� قانون طبیعی شکاک خواهیم بود. بیخو� نیست که این نظریه، نه محصولِ تفکر نوین، بلکه محصولِ قرون وسطی است."
"اخلاق و روانشناس� ملازم یکدیگرند. اخلاق به ما میگوی� چه کاری را باید انجام دهیم؛ اما اگر ما قادر به انجام آنچه باید انجام دهیم نباشیم، این سخن معنای چندانی نخواهد داشت. ممکن است گفته شود ما باید دشمنانِ خود را دوست داشته باشیم؛ اما اگر قادر به دوست داشتن آنها نباشیم، این حرف بیمحتو� است. یک نظام اخلاقیِ معقول باید مبتنی بر بینشی واقعبینان� درباره� آنچه برای آدمیان امکانپذیر است باشد."
"...زندگی آسوده� ما فاصله� امن و مؤثری با مسأله� گرسنگان دارد. مرگِ گرسنگان در فاصله� نسبتاً دوری از ما رخ میدهد� ما ایشان را نمیبینی� و میتوانی� حتی از فکر کردن به آنها اجتناب کنیم. وقتی هم که واقعاً به آنها فکر میکنیم� این فکر کردن صرفاً انتزاعی و به صورت آمارهای عاری از احساس است. از بختِ بدِ گرسنگان، آمارها قدرت چندانی در برانگیختنِ عمل ندارند."
"... ما میتوانی� از حیوانات به هر طریقی که دوست داریم استفاده کنیم. ما حتی "وظیفه� مستقیمی" برای خودداری از شکنجه کردن حیوانات نداریم. کانت اذعان میکن� که شکنجه کردن آنها احتمالاً عملی نادرست است، اما نه به این دلیل که آنها آزار خواهند دید، بلکه فقط به این دلیل که ما ممکن است به طور غیرمستقیم در نتیجه� این عمل لطمه ببینیم، زیرا《آ� کس که با حیوانات بیرحم� میکن� در روابطش با انسانه� نیز دچار قساوت میشود�. بدینترتیب� از دیدگاه کانت حیوانات به خودیِ خود هیچگون� اهمیت اخلاقی ندارند. با وجود این، انسانه� حکایتی کاملاً متفاوتند. به نظر کانت، هرگز نمیتوا� انسانه� را بهعنوا� وسیلها� برای رسیدن به یک هدف "مورد استفاده" قرار داد. وی حتی تا آنجا پیش رفت که ادعا کرد این قانون نهایی اخلاق است."
"ایده� قرارداد اجتماعی (هابز و روسو)
... ما همگی به چیزهای اساسی یکسانی احتیاج داریم، و آن چیزها به مقدار کافی وجود ندارند. بنابراین، ما به نوعی وارد رقابت بر سر آنها میشوی�. اما هیچک� آن قدر قوی نیست که در این رقابت پیروز شود و هیچک� � یا تقریباً هیچک� � مایل نخواهد بود که از ارضاء نیازهای خودش به نفع دیگران صرفنظ� کند. نتیجه، آنگون� که هابز بیان میکند� عبارت است از "یک وضع دائمی جنگ، جنگِ همه علیه همه"؛ و این جنگی است که هیچک� نمیتوان� امید به پیروز شدن در آن داشته باشد. هر شخص معقولی که میخواه� زنده بماند سعی خواهد کرد آنچه را لازم است به دست آورد و آماده� دفاع از آن در مقابل حمله� دیگران شود. اما دیگران هم همین کار را خواهند کرد. به همین دلیل است که زندگی در وضع طبیعی غیرقابل تحمل خواهد بود."
"... We all need the same basic things, and there aren't enough of them to go around. Therefore, we will be in a kind of competition for them. But no one has what it takes to prevail in this competition, and no one-or almost no one-will be willing to forgo the sat-isfaction of his or her needs in favor of others. The result, as Hobbes puts it, is a "constant state of war, of one with all." And it is a war no one can hope to win. The reasonable person who wants to survive will try to seize what he needs and prepare to defend it from attack. But others will be doing the same thing. This is why life in the state of nature would be intolerable."
"هر شخص باید هر آن کاری را که به بهترین وجه منافع او را تأمین میکن� انجام دهد. (خودگرایی اخلاقی)
ما باید هر آنچه را که بيشترين خشنودی را برای حداکثر تعداد افراد تأمین میکن� انجام دهیم. (فایدهگرای�)
وظیفه� ما پیروی از قواعدی است که بتوانیم به نحوی سازگار اراده کنیم که قوانینی جهانشمو� شوند � یعنی قواعدی که مایل خواهیم بود همه کس در هر زمان و هر شرایطی از آنها پیروی کنند. (نظریه� کانت)
کاری که انجام دادنش درست است آن است که از قواعدی پیروی کنیم که افراد متعقّل علاقهمن� به منافع خود بتوانند جهتِ تأمین منافع متقابل بر سر وضع آنها توافق کنند. (نظریه� قرارداد اجتماعی)
و اینها همان نظریهها� آشنایی هستند که از قرن هفدهم به بعد فلسفه� مدرنِ اخلاق را تحتالشعا� خود قرار دادهان�."
"..�. عمر کائنات تقریباً ۱۶ میلیارد سال است. این مدت زمانی است که از "انفجار بزرگ" میگذر�. و خود زمین حدوداً ۴.۶ میلیارد سال قبل شکل گرفته است. تکامل حیات بر روی این سیاره فرآیند کندی بوده است، و هدایت آن نه از روی طرح و برنامه، بلکه (تا حد زیادی) از روی جهشها� ژنی تصادفی و انتخاب طبیعی بوده است. از ظهور نخستین آدمیان مدت چندانی نمیگذر�. انقراض دایناسورهای عظیمالجث� در ۶۵ میلیون سال قبل (که احتمالاً نتیجه� یک تصادم فاجعهبا� بین زمین و یک سیارک بوده است) فضای اکولوژیک لازم را برای تکاملِ تعداد کمِ پستانداران کوچک جثه که در آن موقع وجود داشتند فراهم کرد، و پس از ۶۳ یا ۶۴ میلیون سال دیگر، یک مسیر از تکامل سرانجام ما را ایجاد کرد. از نظر زمان زمینشناختی� ما همین دیروز از راه رسیدهای�."
چیزی که بهدس� آوردم این نیست که بتونم الزاماً بهترین تصمیم رو در شرایط سخت اخلاقی بگیرم ولی بهم کمک کرد که بدونم در کجای دایره� اخلاق ایستادها� یا نشستها�. و صد البته که اگه درون کسی نیروی تمایل به راستی و درستی حتی اگه بهصور� شکستهبست� شکل گرفته باشه، با دانش بیشتر نسبت به ذات و نتایج احتمالی اعمالش، شانس بیشتری برای گرفتن تصمیمات بهتر داره.
کتاب چندین نظریه� مهم و بنیادی اخلاقی رو بهصور� مختصر و با ارائه� چند برهان موافق و مخالف بههمرا� نظر خود نویسنده ارائه میکن�. مثالها� واضح و روشنگری هم برای فهم کاربرد یا عدم کاربرد هر نظریه مورد بحث قرار گرفته. این نظریهه� شامل ذهنیگرای� اخلاقی، خودگرایی روانشناخت� و اخلاقی، فایدهگرایی� اخلاق کانتی، قرارداد اجتماعی و اخلاق فضیلتمحو� میشن. در کنار اون نسبیگرای� فرهنگی و رابطه� اخلاق و دین بررسی شده و در نهایت نویسنده سعی کرده با تلفیق این ایدهه� نظریه� اخلاقی رضایتبخ� و نه الزاماً بینقص� رو ارائه بده.
ترجمه� کتاب هم خوبه و اگه از اشتباهات گاهگاه� ویراستاری بگذریم تجربه� خوانش روان و کمچالش� بود. در نهایت اگر مثل من دوست داشته باشید ذهن اخلاقی خودتون رو کمی نظم ببخشید این کتاب رو پیشنهاد میکن�.
بریدههای� از کتاب
_______________________________________________________________
"... هنگامی که ما احساسات شدیدی درباره� مسألها� داریم، وسوسه میشوی� چنین فرض کنیم که ما میدانی� حقیقت چیست، بدون آنکه حتی مجبور باشیم استدلالها� طرف دیگر را مورد بررسی قرار دهیم..."
"... اخلاق، در حداقل معنا، عبارت است از تلاش برای قرار دادنِ رفتار خود تحت هدایت دلیل (یعنی کاری را انجام دهیم که بهترین دلایل برای انجام آن وجود دارد) و در عین حال قائل شدن ارزشِ یکسان برای منافع کلیه� افرادی که متأثر از رفتار ما خواهند بود."
"... نسبیگرای� فرهنگی نظریها� جذاب است چون که مبتنی بر بینشی صادقانه است: اینکه بسیاری از سنته� و نگرشهای� که برای ما کاملاً طبیعی به نظر میرسن� در واقع فقط محصول فرهنگند. مضاف بر این، برای اجتناب از نخوت و برخورداری از ذهنی باز، مهم است که این بینش را جدا در نظر نگاه داریم. اینها نکات مهمی هستند که نباید با بیاعتنای� از کنارشان گذشت، اما میتوانی� این نکات را قبول کنیم، بدون آنکه کل نظریه را بپذیریم."
"...برتراند راسل به سال ۱۹۰۲، در مقالها� با نام "نیایشِ یک انسانِ آزاده" آنچه را که وی چشمانداز� "علمیِ" جهان مینام� چنین توصیف میکن�:
انسان محصول عللی است که هیچ علمی بر خاتمه� کار خود نداشتهاند� خاستگاهش، رشدش، بیمه� و امیدهایش، عشقه� و باورهایش، چیزی جز پیآمدِ آرایشِ تصادفیِ اتمه� نیستند؛ هیچ شور و اشتیاقی، هیچ دلاوریای� هیچ عمقی از اندیشه و احساس، نمیتوان� زندگیِ پس از مرگی برای او فراهم سازد؛ تمام زحماتِ انسان در طی قرون و اعصار، همه� زُهد و ایمان بشریت، همه� الهامه� و افکارِ بکر، تمام درخششِ عظیم نبوغ بشری، محکوم به فنا در گستره� مرگِ منظومهی� شمس هستند، و کل بنایِ رفیعِ دستاوردهای بشری بهنح� گریزناپذیری زیرِ آوارِ کیهانی ویران شده مدفون خواهد شد. اینها همه � اگر نگوییم کاملاً مسلم � از چنان درجها� از قطعیت برخوردارند که هیچ فلسفها� بدونِ پذیرش آنها امیدِ دوام نخواهد داشت. از حالا به بعد، تنها در درونِ این داربست از حقایق، تنها بر روی پیِ محکمِ ناامیدیِ محض است که میتوا� مأوایی اَمن برای روحِ بشر بنا کرد."
"...In his essay "A Free Man's Worship," written in 1902, Bertrand Russell expressed what he called the "scientific" view of the world:
That Man is the product of causes which had no prevision of the end they were achieving; that his origin, his growth, his hopes and fears, his loves and his beliefs, are but the outcome of accidental collocations of atoms; that no fire, no heroism, no intensity of thought and feeling, can pre-serve an individual life beyond the grave; that all the labours of the ages, all the devotion, all the inspiration, all the noonday brightness of human genius, are destined to extinction in the vast death of the solar system, and that the whole temple of Man's achievement must inevitably be buried beneath the debris of a universe in ruins-all these things, if not quite beyond dispute, are yet so nearly certain, that no philosophy which rejects them can hope to stand. Only within the scaffolding of these truths, only on the firm foundation of unyielding despair, can the soul's habitation henceforth be safely built."
"... دانش نوین جهان را به صورت قلمروی از امور واقعی ترسیم میکن� که در آن، تنها "قوانین طبیعی" همانا قوانینِ فیزیک، شیمی، و زیستشناس� هستند که کورکورانه و بدون هدف عمل میکنن�. ارزشه� � هرچه میخواهن� باشند � جزئی از نظام طبیعت نیستند. در این صورت، تا جایی که دیدگاهِ دانشِ نوین را از جهان بپذیریم، نسبت به نظریه� قانون طبیعی شکاک خواهیم بود. بیخو� نیست که این نظریه، نه محصولِ تفکر نوین، بلکه محصولِ قرون وسطی است."
"اخلاق و روانشناس� ملازم یکدیگرند. اخلاق به ما میگوی� چه کاری را باید انجام دهیم؛ اما اگر ما قادر به انجام آنچه باید انجام دهیم نباشیم، این سخن معنای چندانی نخواهد داشت. ممکن است گفته شود ما باید دشمنانِ خود را دوست داشته باشیم؛ اما اگر قادر به دوست داشتن آنها نباشیم، این حرف بیمحتو� است. یک نظام اخلاقیِ معقول باید مبتنی بر بینشی واقعبینان� درباره� آنچه برای آدمیان امکانپذیر است باشد."
"...زندگی آسوده� ما فاصله� امن و مؤثری با مسأله� گرسنگان دارد. مرگِ گرسنگان در فاصله� نسبتاً دوری از ما رخ میدهد� ما ایشان را نمیبینی� و میتوانی� حتی از فکر کردن به آنها اجتناب کنیم. وقتی هم که واقعاً به آنها فکر میکنیم� این فکر کردن صرفاً انتزاعی و به صورت آمارهای عاری از احساس است. از بختِ بدِ گرسنگان، آمارها قدرت چندانی در برانگیختنِ عمل ندارند."
"... ما میتوانی� از حیوانات به هر طریقی که دوست داریم استفاده کنیم. ما حتی "وظیفه� مستقیمی" برای خودداری از شکنجه کردن حیوانات نداریم. کانت اذعان میکن� که شکنجه کردن آنها احتمالاً عملی نادرست است، اما نه به این دلیل که آنها آزار خواهند دید، بلکه فقط به این دلیل که ما ممکن است به طور غیرمستقیم در نتیجه� این عمل لطمه ببینیم، زیرا《آ� کس که با حیوانات بیرحم� میکن� در روابطش با انسانه� نیز دچار قساوت میشود�. بدینترتیب� از دیدگاه کانت حیوانات به خودیِ خود هیچگون� اهمیت اخلاقی ندارند. با وجود این، انسانه� حکایتی کاملاً متفاوتند. به نظر کانت، هرگز نمیتوا� انسانه� را بهعنوا� وسیلها� برای رسیدن به یک هدف "مورد استفاده" قرار داد. وی حتی تا آنجا پیش رفت که ادعا کرد این قانون نهایی اخلاق است."
"ایده� قرارداد اجتماعی (هابز و روسو)
... ما همگی به چیزهای اساسی یکسانی احتیاج داریم، و آن چیزها به مقدار کافی وجود ندارند. بنابراین، ما به نوعی وارد رقابت بر سر آنها میشوی�. اما هیچک� آن قدر قوی نیست که در این رقابت پیروز شود و هیچک� � یا تقریباً هیچک� � مایل نخواهد بود که از ارضاء نیازهای خودش به نفع دیگران صرفنظ� کند. نتیجه، آنگون� که هابز بیان میکند� عبارت است از "یک وضع دائمی جنگ، جنگِ همه علیه همه"؛ و این جنگی است که هیچک� نمیتوان� امید به پیروز شدن در آن داشته باشد. هر شخص معقولی که میخواه� زنده بماند سعی خواهد کرد آنچه را لازم است به دست آورد و آماده� دفاع از آن در مقابل حمله� دیگران شود. اما دیگران هم همین کار را خواهند کرد. به همین دلیل است که زندگی در وضع طبیعی غیرقابل تحمل خواهد بود."
"... We all need the same basic things, and there aren't enough of them to go around. Therefore, we will be in a kind of competition for them. But no one has what it takes to prevail in this competition, and no one-or almost no one-will be willing to forgo the sat-isfaction of his or her needs in favor of others. The result, as Hobbes puts it, is a "constant state of war, of one with all." And it is a war no one can hope to win. The reasonable person who wants to survive will try to seize what he needs and prepare to defend it from attack. But others will be doing the same thing. This is why life in the state of nature would be intolerable."
"هر شخص باید هر آن کاری را که به بهترین وجه منافع او را تأمین میکن� انجام دهد. (خودگرایی اخلاقی)
ما باید هر آنچه را که بيشترين خشنودی را برای حداکثر تعداد افراد تأمین میکن� انجام دهیم. (فایدهگرای�)
وظیفه� ما پیروی از قواعدی است که بتوانیم به نحوی سازگار اراده کنیم که قوانینی جهانشمو� شوند � یعنی قواعدی که مایل خواهیم بود همه کس در هر زمان و هر شرایطی از آنها پیروی کنند. (نظریه� کانت)
کاری که انجام دادنش درست است آن است که از قواعدی پیروی کنیم که افراد متعقّل علاقهمن� به منافع خود بتوانند جهتِ تأمین منافع متقابل بر سر وضع آنها توافق کنند. (نظریه� قرارداد اجتماعی)
و اینها همان نظریهها� آشنایی هستند که از قرن هفدهم به بعد فلسفه� مدرنِ اخلاق را تحتالشعا� خود قرار دادهان�."
"..�. عمر کائنات تقریباً ۱۶ میلیارد سال است. این مدت زمانی است که از "انفجار بزرگ" میگذر�. و خود زمین حدوداً ۴.۶ میلیارد سال قبل شکل گرفته است. تکامل حیات بر روی این سیاره فرآیند کندی بوده است، و هدایت آن نه از روی طرح و برنامه، بلکه (تا حد زیادی) از روی جهشها� ژنی تصادفی و انتخاب طبیعی بوده است. از ظهور نخستین آدمیان مدت چندانی نمیگذر�. انقراض دایناسورهای عظیمالجث� در ۶۵ میلیون سال قبل (که احتمالاً نتیجه� یک تصادم فاجعهبا� بین زمین و یک سیارک بوده است) فضای اکولوژیک لازم را برای تکاملِ تعداد کمِ پستانداران کوچک جثه که در آن موقع وجود داشتند فراهم کرد، و پس از ۶۳ یا ۶۴ میلیون سال دیگر، یک مسیر از تکامل سرانجام ما را ایجاد کرد. از نظر زمان زمینشناختی� ما همین دیروز از راه رسیدهای�."
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
فلسفه اخلاق.
Sign In »
Reading Progress
March 14, 2025
–
Started Reading
March 14, 2025
– Shelved
March 23, 2025
–
36.51%
"اخلاق و روانشناس� ملازم یکدیگرند. اخلاق به ما میگوی� چه کاری را باید انجام دهیم؛ اما اگر ما قادر به انجام آنچه باید انجام دهیم نباشیم، این سخن معنای چندانی نخواهد داشت. ممکن است گفته شود ما باید دشمنانِ خود را دوست داشته باشیم؛ اما اگر قادر به دوست داشتن آنها نباشیم، این حرف بیمحتو� است. یک نظام اخلاقیِ معقول باید مبتنی بر بینشی واقعبینان� درباره� آنچه برای آدمیان امکانپذیر است باشد."
page
111
April 22, 2025
–
Finished Reading