انجمن شعر discussion
شعر و شاعر
>
پاییز
date
newest »


کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم.
برگهای آرزوهایم ، یکایک زرد می شد،
آفتاب دیدگانم سرد می شد،
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.
وه � چه زیبا بود، اگر پاییز بودم،
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم،
شاعری در چشم من میخواند �
شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد،
در شرار آتش دردی نهانی.
نغمه ی من �
همچو آواری نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته.
پیش رویم :
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر :
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام :
منزلگه اندوه و درد و بد گمانی.
کاش چون پاییز بودم
درختان لخت و عریان
زمین پوشیده از برگ فراوان
منظر:
پلاسیده و پژمرده به چشم عابران این خیابان
ولی خون جاری جاری درون عمق رگ های گیاهان
روح من در جسم من نالان نالان
به دنبال بهاران
در زمینی عاری از مهر و وفا
سرگردان و حیران
به زیر پای باران