Dandelion - قاصدک discussion
عاشق اما عاقل
date
newest »


یادم نیست که آیا در جشن به سخره گرفتن باران عشق، عقل فرمان میراند یا دلیل؟
یاد من می ماند که همه فاصله ها دیواری است که پسش من نتوانم که به تو اندیشم
یاد من خواهد ماند در جهانی که همه چیز سراسر پر مکر است و ریا، امر این است که من یاد بگیرم که چطور، حافظه را از نفس آبی عشق پاک کنم
نبايد برسد .
پس آن سوي اين ديوار هم نبايد يافت شوي
من دو كف دست بيشتر ندارم
و جرعه اي بيش گنجايش
اي اقيانوس راز
در شان دامن تو نيست دستان ناتوان من
من دو چشم بيشتر ندارم و چشم اندازي حقير
اي وسعت بي پايان
در شان تو نيست نگاه سرازير من
من دو گوش بيشتر ندارم
و بضاعتي اندك
اي طنين ازلي عشق
در شان خطبه هاي تو نيست
گوشهاي عليل من
من زباني لال بيشتر ندارم
و شعري نه چندان زلال
در شان تو نيست زيارت من
نبايد ، نبايد در دسترس من باشي
و این پنجره ایست
گشوده بر بهاران
نگاه تو با پرده هایی
از حریر تلالو نور
که با نسیم عطر لبخندت
موج می زند و بر
کرانه های خاموش خیالم
دامن دامن ستاره های
درخشان امید
می ریزد ...
اين گونه زندگي کنيم :
ساده اما زيبا ،
مصمم اما بي خيال ،
متواضع اما سربلند
مهربان اما جدي ،
سبز اما بي ريا ،
عاشق اما عاقل....
خوشا به حال آنان
که مي بخشند بي آن که
به ياد آرند ...
و مي گيرند بي آنکه
فراموش کنند