ŷ

انسان محکوم به آزادی است discussion

31 views
وجدان متنفر از قرن خويش

Comments Showing 1-1 of 1 (1 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Critique (last edited Jul 16, 2011 12:53AM) (new)

Critique | 1 comments نادر فتوره چی

نويسنده: رابرت برناسكوني
مترجم: نادر فتوره چي عليرضا عليخاني فرد

وقتي سارتر در سال 1980 و در سن هفتاد و چهار سالگي چشم از جهان فرو بست، بيش از پنجاه هزار نفر در مراسم خاكسپاري او در پاريس شركت كردند. چنين حضوري، بي سابقه و برجسته است. اين تجليلِ واپسين درحالي اتفاق افتاد كه اكثر آثار فلسفي سارتر در زمان مرگش كهنه و مردود تلقي مي شد و مواضع سياسي راديكال او، و مشخصا دلگرمي اي كه به گروه هاي چپ راديكال داده بود، ديگر هيچ جايگاهي نداشت. با اين حال، شهرت سارتر از جايگاه وي در ساحت فلسفه و سياست بالاتر بود. او شخصيت تراز اول روشنفكري براي حداقل بيست سالِ پس از جنگ جهاني دوم، نه تنها در فرانسه بلكه در سراسر جهان بود. هركس و در هركجا، نام او را شنيده بود. آوازه سارتر از مرزهاي سياسي بلوك غرب و شرق و البته مرزهاي اقتصادي شمال و جنوب فراتر رفته بود. او را رمان نويس، نمايشنامه نويس، روزنامه نگار و مقاله نويسي مي توان دانست كه با گسترش دامنه نگاشته هايش هر دم بر تعداد مخاطبان خود مي افزود. حال آنكه سرانجام، تمامي تلاش ها و جستارهاي علمي او به يك تصوير ساده ختم شد: «سارتر اگزيستانسياليست، در گوشه كافه اي مي نشست و عظيم ترين و ثقيل ترين كتب فلسفي ممكن را مي نوشت؛ كتبي كه قابل خواندن نيستند. »
در اينكه بخشي از مسووليت ثقيل بودن و دشواري نوشته هاي سارتر بر عهده خود اوست، شكي وجود ندارد. با اين حال سارتر قابليت بالايي در نوشتن نثرهاي ناب داشت، هرچند كه در اغلب نوشته هايش نتوانست اين كيفيت ممتاز را حفظ كند و امتداد دهد. او بي وفقه مي نوشت و مي نوشت. هر چند سارتر در بسياري مواقع زبان فرانسه را شكنجه مي داد و اين طور نبود كه هميشه نثرهاي برجسته بنويسد. حتي براي بيان خود، به خصوص در اواخر عمرش، ترجيح داد به جاي آنكه با تجديدنظر و اصلاح فرمول هاي اصلي، نوشته هايش را شفاف تر كند، صرفا بر همان سياق سابق بيشتر و بيشتر بنويسد.
سارتر فقط دشوار نيست، او در نوشته هايش هوس ايجاد سوء تفاهم دارد. همچنين اكثرا در بيان و انتقال يك عبارت قابل اندازه گيري ناتوان است؛ چرا كه به نظرش لابد اغراق جنجالي تر و برانگيزاننده تر است. او بيش از آنكه در پي جذب مخاطب باشد، در جست وجوي راهي براي اخذ موافقت خواننده با نظرهاي خود است. متاسفانه اين گرايش به همان اندازه كه در مصاحبه هايش ديده مي شود (زماني كه كارهاي آخر خود را به عنوان كار بي ارزش مردود شمرد.)، در تار و پود نوشته هاي واپسين اش نيز وجود دارد. و اين نكته، سارتر را به يك طعمه و «هدف آسان» براي منتقدان اش تبديل مي كند.
هرچند كه تصور رويكردي متعادل از سارتر ممكن نيست، با اين حال عدم استفاده از صفت «خارق العاده» نيز براي كارهاي وي دشوار است. نه تنها برخي كارهاي ادبي متاخرش به غايت آموزنده اند، بلكه مجموعه داستان كوتاه هاي او از جمله «ديوار» و نيز رمان «تهوع» كه هر دو در 1930 به چاپ رسيدند را مي توان از جمله شاهكارهاي تاريخ ادبيات دانست. همچنين مقولاتي چون احساسات، عزت نفس و تخيل را نيز مي توان از جمله علايق فلسفي دانست كه سرانجام به خلق «هستي و نيستي» منجر مي شوند. كتابي كه بيش از آنكه به لحاظ محتوايي مورد نقد قرار گيرد، به واسطه نحوه نگارش اش شماتت شده است. اين در حالي است كه «هستي و نيستي» از جمله معدود كتاب هاي فلسفه قاره اي است كه بدون استثنا توجه فيلسوفان تحليلي را - كه غالبا به واسطه زبان تخصصي و نحوه نگرش شان شهرتي همپاي فيلسوفان قاره اي ندارند - به خود جلب كرده است. همچنين، برخي از متون اواخر دهه 1940 كه به نثري ساده و هر يك به مناسبت خاصي نگاشته شده اند، مثل «ضد يهود و يهود»، «ارفئوس سياه» و «اگزيستانسياليسم و اصالت بشر» در جايگاه متون كلاسيك قرار مي گيرند. در 1947 در كتاب «ادبيات چيست؟»، سارتر به توسعه و تعميق ايده نويسنده متعهد پرداخت و از آن زمان، در تعهد خود به تغيير جهان هرگز شك نكرد. او بيشتر دهه 1950 را نيز به بازآموزي خود پرداخت و در انتهاي اين دهه، توانست در «نقد عقل ديالكتيكي» ايده يك «ماركسيسم جان گرفته توسط اگزيستانسياليسم» را ارايه دهد.
سارتر گويي از روي احساس اضطرار مي نوشت. او آن چنان با سياست روزمره و مقولاتي چون شكنجه، مستعمره زدايي، جنگ ويتنام و انقلاب دانشجويي مي 1968 آميخته بود كه سلامتي اش را براي كارهايش به خطر انداخت. سارتر تا آخر عمر از فعاليت دست نكشيد. او همواره از سوي برخي از دوستان چپ گرايش به واسطه مخاطب قراردادن طبقه بورژوا مورد انتقاد بود، با اين حال او همچنان در پروژه طولاني اش به نوشتن بيوگرافي روانكاوانه گوستاو فلوبر تحت عنوان «ابله خانواده»، در سه جلد قطور در 1970 پرداخت. به طور خلاصه، او ايده روشنفكر متعهد را به شكل موفقيت آميزي، با تركيب زندگي يك رمان نويس، يك فيلمنامه نويس، يك فيلسوف، يك ويراستار و يك فعال سياسي به تصوير كشيد.
سارتر، امروزه نيز كماكان در مجامع آكادميك، به عنوان گونه اي از تفكر مورد مطالعه است. و اين در حالي است كه با وجود آنكه نام او براي همگان آشناست، اما آنطور كه بايد و شايد، ايده هاي وي توسط مردم عادي خوانده نشده و نمي شود. بخشي از اين عدم خوانش، به دشواري متن ها و مصائبي كه خواننده را درگير خود مي كنند، باز مي گردد. كسي كه با عطش فهم و درك اگزيستانسياليسم به سراغ سارتر مي رود، به جاي رسيدن به خواسته خود با اين جمله مواجه مي شود كه «مسووليت كل دنيا به عهده توست». تصوير معروف اگزيستانسياليسم سارتري از خودپسندي نشات مي گيرد، ولي به سرعت مي توان فهميد كه او مخاطب را مستقيما به سوي سياست هدايت مي كند. فلسفه سارتر تعهد مي طلبد: نه از آن قسم تعهداتي كه شخص را مقيد به آينده خويش كند، بلكه به لحاظ درگيرشدن و كنش براي «ديگري» از مجراي سياسي. سياستي كه سارتر از آن سخن مي گويد، امروزه از اقبال كمتري نسبت به زمان خود وي برخوردار است. در جهان سرمايه داري، غالبا از او با موضع پوزشگرايانه در قبال حكومت هاي ستمگر ياد مي شود. مستنداتي بر اين امر گواه هستند: او تعداد زيادي قضاوت سياسي اشتباه از خود به جاي گذاشته است. هرچند خيلي از آنها را با نگاهي رو به پس مي توان عاملي در جهت شفاف تر شدن حوادث سياسي مهم دوران حيات سارتر دانست. براي خوانندگان نسل هاي پس از جنگ، درك تحولات ناگهاني جهانِ مابعد جنگ جهاني دوم هميشه آسان نيست. تنها ايالات متحده آمريكا و بريتانيا ناجي فرانسه نبودند، بلكه اتحاد جماهير شوروي نيز به نجات فرانسه آمده بود. در آن مقطع حكومت شوروي بر خلاف ايالات متحده آمريكا كه از وجود آپارتايد نژادي در درون خود شرمسار بود، به واسطه آرمان هايي كه ترويج مي كرد بيش از همه در كانون توجه و اقبال سياسي بود. و بي علت نيست كه جان گراسي در تحرير بيوگرافي سارتر از زير عنوان «وجدان متنفر از قرن خويش» استفاده كرده است.
تصويرسارتر در جهان سوم بسيار متفاوت تر است و هنوز نيز از او به عنوان قهرمان مظلومان ياد مي شود. او نه تنها پرچم آرمان هاي آنان را برافراشته بود، بلكه هرچه در توان داشت براي شنيده شدن آنها انجام داد. در نشريه «دوران مدرن» (Les Temps Modernes) كه سارتر بعد از جنگ جهاني دوم به همراه گروهي از متفكران پاريسي آن را پايه گذاري كرد، صفحاتي به مردان و زنان جهان سوم جهت اظهار نظر و نگارش مقاله اختصاص داده شد و سارتر از شهرت خود براي شنيده شدن آنها استفاده كرد. بعضي از مقدمه هايي كه او در كتاب هاي خود آورده است، هنوز به خاطر كشش ذاتي و دروني آنها خوانده مي شود. بي شك اشتياق او براي به گوش رساندن پيام نويسندگان گمنامي كه امروز مشهور شده اند يك دستاورد مسلم است تا جايي كه بعضي از موقعيت هايي كه سارتر به آنها تن در مي داد، امروز ديگر واجد گذاردن به منصه انتقاد به نظر نمي آيند. مصداق ديگر نكته مزبور، در رابطه با كتاب «ارفئوس سياه» و مقدمه سارتر بر ادبيات منظوم همراه شده با جنبش سياه پوستان است. در سال 1948 و البته در طي دو سال قبلش، فرانس فانون در حالي از آن جنبش انتقاد مي كرد كه تحسين بي وفقه خود را از سارتر نمي توانست پنهان كند. سارتر در اواخر عمر خود، با توزيع روزنامه مائوئيست ها خطر دستگيري را به جان خريد، نه به خاطر گرايش به ايده هاي مائو، بلكه چون فكر مي كرد آنها نيز سزاوار شنيده شدن هستند.
اما نبايد سارتر را بيش از حد تحسين كرد. توضيح اش كمي دشوار است، كافي است به مقوله حمايت او از فمينيسم اشاره كنم، چگونه مي توان آن را توجيه كرد؟ جالب اين است كه سارتر بيشتر عمر خود را با سيمون دوبووار، نويسنده كتاب «جنس دوم» سپري كرد، ولي به جنبش فمينيسم كه يكي از جنبش هاي جهاني سرنوشت ساز وقت بود، بيشتر از ديگران اقبال نشان نداد.
سارتر در زماني مي نوشت كه خط فكري فلسفه به كلي مسووليت هاي نوع بشر و معني اصلي زندگي كه پرسش اصلي مردم عادي بود را فراموش كرده بود. سارتر بيش از هر كس، اين سوالات كهن و البته دغدغه هاي مردمان عادي را زنده كرد، و از اين روست كه حتي در پيشگاه كساني كه پاسخ هاي وي را نمي پسنديدند، او كماكان عنوان «فيلسوف نسل خود» را بر دوش مي كشد. سارتر بيش از آنكه يك فيلسوف آكادميك باشد، يك فيلسوف محض بود. در حقيقت در زماني كه قبل از جنگ جهاني دوم براي خدمت سربازي به ارتش اعزام شد تدريس فلسفه را ترك كرد و هرگز به آن بازنگشت. اگزيستانسياليسم هنوز هم يكي از معروف ترين گرايش هاي فلسفي است كه دانشكده هاي فلسفه مي توانند آموزش دهند و امروز كه دوباره به نظر مي رسد خط فكري اصلي فلسفه تعامل با مردم عادي را فراموش كرده، دقيقا زمان خواندن سارتر و يادگرفتن از او فرا رسيده است.

* اين متن مقدمه كتاب «چگونه سارتر بخوانيم» است

روزنامه شرق ، شماره 1219 به تاريخ 23/1/90، صفحه 8 (انديشه)


back to top

9689

انسان محکوم به آزادی است

unread topics | mark unread


Authors mentioned in this topic

نادر فتوره‌چ� (other topics)