ŷ

حمید مصدق discussion

31 views
شب

Comments Showing 1-2 of 2 (2 new)    post a comment »
dateDown arrow    newest »

message 1: by Fatima (new)

Fatima | 4 comments دوباره شب شد و با من
حدیث بیداری
گذشته بود شب از نیمه من ز هشیاری
و پلکهای تو این حاجبان سحر مبین
چو پرده های حریری برآفتاب افتاد
در آن شب تاری
نسیم از سر زلف تو
بوی گل آورد
شب از طراوت گیسوی تو نوازش یافت
به وجد آمدم از آن طراوت و خواندم
به چشمهای سیاهت که راحت جانند
به آن دو جام بلور
آن شراب بی مانند
به آن دو اختر روشن
دو آفتاب پر از مهر
به آن دو مایه امید
به آن دو شعر شرر خیز
آن دو مروارید
مرا ز خویش مران
با خود آشنایی ده
مرا از این غم بیگانگی رهایی ده
بیا
بیا و باز مرا قدرت خدایی ده


message 2: by Leili (new)

Leili | 1 comments تو به اندازه تنهایی من زیبایی
من به اندازه خوشبختی تو غمگینم
چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد!!!!!!


back to top