داستان كوتاه discussion
تفسیر داستان
>
داستان شماره 2

*
روسری را میانداز� روی سَرَم. رد عطرم را توی راهپل� جا میگذار�. خسرو توی ماشین منتظرم نشسته. حالا شوهر تو هم دارد جادهها� ترکیه را میران�. اصلاً هم عین خیالش نیست که هفتها� پنجهزا� تومان هزینه تمیز کردن خانها� میشو�. سوار که میشو� غٌرغٌری میکن� و وقتی میخواه� دنده را عوض کند، چشمش به روسری میافت�. چند ثانیه که زل میزن� به روسری، "کِی بر میگردی�" را که گوشه� لبش گیر کرده بود را قورت میده� و در سکوت راه میافتی�. نزدیک ایستگاه اسلامشه� پیادها� میکن�. تا تاکسی پٌر شود، با سیگار دستش توی ماشین بیحرک� منتظر میمان�. تاکسی که حرکت میکن� میبین� که راه میافت�. درست مثل همین کفشدوزک که راه گرفته از رگ گردنم به سمت سینها�. باید متوقفش کنم.
- پیاده میش�...
راننده با تعجب و دلخور� با زحمت ماشین را به گوشه میکشان�. نگاهها� سنگین مسافرها را حس میکن�. روسری را جلو میکش� و با سرعت از ماشین پیاده میشو�. حالا کفشدوزک هم پشت وَرَم گلویم کز کرده و جرأت جیک زدن ندارد. برمیگرد�. ماشین خسرو در سایه دیوار دراز کشیده. از تعجب نکردن اینک� چرا خسرو سرکارش نرفته دلم آشوب میشو�. تا به دمِ در برسم، نخ کشِ روسری را صاف میکن� و با احتیاط کلید را توی قفل میانداز�. پاهایم به زمین قفل شدهاند� میترس�. از این خانه� قدیمی و از خودم که دارم شبیه تو میشو�...

بذار اول سپید خوانی ش کنیم
زنی هست که فرزند ندارد زندگی گرمی ندارد
و شوهرش با مستاجر جوان تازه ، سر و سری دارد و خیانت می کند
زن خشمش را اول با پر کردن عقده ء حقارت خود پر می کند و سعی می کند مانند زن همسایه شود چون فکر می کند چه از او کم دارد؟....
و در انتها هم می خواهد مچ آنها را بگیرد.و به خودش به خودی که بوده ... برگردد.

و اینکه یه نفر تصمیم می گیرد ریسک کند و یه داستان کلیشه ی را بنویسد جسارت می خواهد .
نویسنده داستان را با چنان سبک نویی نوشته است که آدم خسته نمی شود از خواندنش ، به ادامه موضوع علاقمند است ، و دوست دارد بخواندش
اما چیزی که عجیب به نظر می رسد آرامش عجیب این زن است که بعد از پیدا کردن روسری دم نمی زند و هنوز صبر می کند .
آیا شوهرش را خیلی دوست دارد؟
یا شوهرش انقدر خشن و زورگو هست که زن می ترسد اعتراضش را نشان دهد ؟
و این ها عقیم بودن شخصیت هارا نشان می دهد
شخصیت پردازی ضعیف است
من هیچ اطلاعی ندارم تا بنا به آن حدس بزنم این زن چرا فریاد نمی زند؟

لحن شاعرانه ء داستان را حس کردم دو موضوع به فکرم رسید
و آن ،1 سوپریز های داستان است
اگر نویسنده در همان سطور اول اشاره ء مستقیم به زن مستاجر نمی کرد
شاید اینطور فهمیده می شد که این زن خسرو هست که عاشق شده است و کمی خواننده در انتظار می ماند تا سر اصل موضوع
2این ضعف داستان است که یک لحن کاملا زنانه است و شاعرانگی و احساس ازش می بارد
البته این یک نظر سلیقه ی حساب می شود
در کل :
اگر روی شخصیت ها که در حد تیپ مانده ند کار شود و لحن شاعرانه داستان کمتر شود
یک داستان خوب است که من لذت بردم از خواندنش .
موفق باشید
۲ بار داستان را خوندم ولی� هنوز متوجه منظور نشدم درست. دوباره میخون� و برمیگرد�.
ArEzO.... wrote: "داستان های در رابطه با خیانت خیلی زیاد است
و اینکه یه نفر تصمیم می گیرد ریسک کند و یه داستان کلیشه ی را بنویسد جسارت می خواهد .
نویسنده داستان را با چنان سبک نویی نوشته است که آدم خسته نمی شود از خ..."
مرسی� آرزو جان مشکل نفهمیدن من با خواندن تحلیل شما حل شد. و اما که چرا زن فریاد نمیزنه� به نظر من بستگی داره خیانت در کجای دنیا اتفاق بیفته، جایی که زن خیلی� هم حق ابراز وجود نداره یا شرایطی براش وجود نداره که از زندگی مشترک خارج بشه یا بهش یاد ندادند که جلوی بی� عدالتی قد علم کنه یا جایی که میدونه با فریاد زدن به جایی میرسه.
و اینکه یه نفر تصمیم می گیرد ریسک کند و یه داستان کلیشه ی را بنویسد جسارت می خواهد .
نویسنده داستان را با چنان سبک نویی نوشته است که آدم خسته نمی شود از خ..."
مرسی� آرزو جان مشکل نفهمیدن من با خواندن تحلیل شما حل شد. و اما که چرا زن فریاد نمیزنه� به نظر من بستگی داره خیانت در کجای دنیا اتفاق بیفته، جایی که زن خیلی� هم حق ابراز وجود نداره یا شرایطی براش وجود نداره که از زندگی مشترک خارج بشه یا بهش یاد ندادند که جلوی بی� عدالتی قد علم کنه یا جایی که میدونه با فریاد زدن به جایی میرسه.
در دو پاراگراف اول ، موضوع داستان نامفهومه و در پاراگراف سوم(نم از دیوار پذیرایی راه گرفته به این سوی دیوار...) موضوع برای خواننده روشن می شه.این به نظر من نقص نیست.چون تعلیق نه خیلی سریع و نه خیلی دیر ، برطرف می شه.اطلاعات تکمیلی در رابطه با زندگی زن و شوهرش که راننده ی جاده هست در جای خوبی گفته شده.
شخصیت راوی برای من باور پذیره و عکس العمل هاش ، یاد آور محدودیت و مظلومیت زن هست، مظلومیتی که خودش هم در پرورش اون بی تقصیر نبوده
و خیلی زیباست که برخلاف همه ی ترس های که بهش هجوم میاره و همه ی بدبختی هایی که تهدیدش می کنه، مخصوسا از نظر مالی، باز هم جرئت به خرج می ده و تصمیم می گیره دست شوهرش رو ، رو بکنه
و دیگه خاری و حقارت رو به خودش تحمیل نکنه
اما اون لحظه ای که این تصمیم رو می گیره من انتظار داشتم لحظه ی اوج داستان باشه، البته اوجی که با روند یکنواخت داستان خیلی هم فاصله نداشته باشه
ولی تنها جیزی که در این نقطه ی حساس گفته شده همین بوده:
تاکسی که حرکت میکن� میبین� که راه میافت�. درست مثل همین کفشدوزک که راه گرفته از رگ گردنم به سمت سینها�. باید متوقفش کنم
یادمون باشه ، اگر قراره شخصیت های داستانمون یه تغییر اساسی بکنن و دچار تحول بشن ،باید یه دلیل خوب و قانع کننده براش داشته باشیم
وگرنه هیچکس در یه چشم به هم زدن افکار و عقایدش دگرگون نمی شه
در مورد شخصیت خسرو ، من فکر می کنم که جای کار بیشتری داشت، حتی بیان رفتار هاش قبل از حضور زن و بعد از حضور زن ، می تونست علت دگرگونی رفتار راوی در آخر قصه باشه
چیزهای گنگی که من از شخصیت خسرو دستگیرم شد ، مستبد بودن ، مرد سالار بودن و حتی دست بزن داشتنه
این سوال برام پیش اومده که خسرو چرا به خاطر تمییز کردن پله ها به راوی پول پرداخت می کرده
آیا خسیس بوده؟ در این صورت چرا زنش رو با تاکسی می فرسته بره و نه با اتوبوس، باید روی این بعد از شخصیت خسرو، شاید حتی به عنوان یه المان، بیشتر کار می شد
اما شخصیت زن، که من هیچ ارتباطی باهاش برقرار نکردم.
داستان با اون شروع می شه و بدون حضور پر رنگی از اون تموم می شه
این شخصیت هم جای کار بیشتری داشت
داستان لحن غم انگیزی داره ولی به غیر از یکی دوجا ، من اثری از دلسوزی راوی برای خودش ندیدم که نکته ی خیلی مثبتیه
پایان داستان و جملات آخر بسیار عالی نوشته شده و من از خوندنش به هیچ وجه پشیمون نیستم، بلکه تاثیر گذاریش رو هم کاملا حس می کنم
شخصیت راوی برای من باور پذیره و عکس العمل هاش ، یاد آور محدودیت و مظلومیت زن هست، مظلومیتی که خودش هم در پرورش اون بی تقصیر نبوده
و خیلی زیباست که برخلاف همه ی ترس های که بهش هجوم میاره و همه ی بدبختی هایی که تهدیدش می کنه، مخصوسا از نظر مالی، باز هم جرئت به خرج می ده و تصمیم می گیره دست شوهرش رو ، رو بکنه
و دیگه خاری و حقارت رو به خودش تحمیل نکنه
اما اون لحظه ای که این تصمیم رو می گیره من انتظار داشتم لحظه ی اوج داستان باشه، البته اوجی که با روند یکنواخت داستان خیلی هم فاصله نداشته باشه
ولی تنها جیزی که در این نقطه ی حساس گفته شده همین بوده:
تاکسی که حرکت میکن� میبین� که راه میافت�. درست مثل همین کفشدوزک که راه گرفته از رگ گردنم به سمت سینها�. باید متوقفش کنم
یادمون باشه ، اگر قراره شخصیت های داستانمون یه تغییر اساسی بکنن و دچار تحول بشن ،باید یه دلیل خوب و قانع کننده براش داشته باشیم
وگرنه هیچکس در یه چشم به هم زدن افکار و عقایدش دگرگون نمی شه
در مورد شخصیت خسرو ، من فکر می کنم که جای کار بیشتری داشت، حتی بیان رفتار هاش قبل از حضور زن و بعد از حضور زن ، می تونست علت دگرگونی رفتار راوی در آخر قصه باشه
چیزهای گنگی که من از شخصیت خسرو دستگیرم شد ، مستبد بودن ، مرد سالار بودن و حتی دست بزن داشتنه
این سوال برام پیش اومده که خسرو چرا به خاطر تمییز کردن پله ها به راوی پول پرداخت می کرده
آیا خسیس بوده؟ در این صورت چرا زنش رو با تاکسی می فرسته بره و نه با اتوبوس، باید روی این بعد از شخصیت خسرو، شاید حتی به عنوان یه المان، بیشتر کار می شد
اما شخصیت زن، که من هیچ ارتباطی باهاش برقرار نکردم.
داستان با اون شروع می شه و بدون حضور پر رنگی از اون تموم می شه
این شخصیت هم جای کار بیشتری داشت
داستان لحن غم انگیزی داره ولی به غیر از یکی دوجا ، من اثری از دلسوزی راوی برای خودش ندیدم که نکته ی خیلی مثبتیه
پایان داستان و جملات آخر بسیار عالی نوشته شده و من از خوندنش به هیچ وجه پشیمون نیستم، بلکه تاثیر گذاریش رو هم کاملا حس می کنم

نام داستان کفشدوزک هست حشره ای دوست داشتنی که وقتی رو دست بگیریش خیلی بامزه رو دست راه میره و وقتی یه جای مناسب پیدا کرد میچرخه دور خودش چند دور؟ معلوم نیست اونوقت انگار مسیری رو انتخاب میکنه و پرباز میکنه و پرواز میکنه. به خاطر همین خصلتش از قدیم از اون برای فالگیری استفاده میکردند .
کمتر کسی حس چندش بهش داره
کمتر کسی دوست داره لهش کنه زیر دمپایی.
حالا اینجا چرا نویسنده از کفشدوزک استفاده کرده برای یه نماد مهم کمی جای سوال داره که من سعی میکنم که کشفش کنم.
مریم خانوم اینجا بوی خیانت حس کرده اما به روی خودش نمیاره. شوهر مستاجر که راننده هس و تو داستان فقط یه بار موقع گرفت خونه پیداش میشه و یه بار هم راوی به دوریش اشاره میکنه. وخواننده رو متوجه علت غیبتش میکنه که تو جاده های ترکیه هستش.
اینجا مریم هست و خسرو و خانوم جوان مستاجر با عطر خوشبو و روسری کفشدوزک دار.
خلاصه مریم که بوی خیانت رو حس کرده و حس میکنه که رفتا مستاجر همونطور که برای اون جذابه برای خوسرو هم جذابه. سعی داره با شبیه کردن خودش به مستاجر شوهر رو متوجه خودش بکنه. و به خودش میرسه. کرم میزنه عطر مشابه میخره 65 هزار تومن. یعنی سیزده تا از اون پنج هزارتومنی های پس انداز شده. خودش رو نو میکنه و نویسنده اینجا یه تمثیل غیر مستقیم به کار برده و اون هم خانه کلنگی وو مریم خانوم هست که با گفتن این جمله تعمدی بودن این تشبیه زیبا مشخص میشه:
وقتی چیزی قدیمی میشود� هرچه بیشتر به آن میرسی� کمتر به چشم میآی�.
صحنه ها و توصیف اونها در راستای داستان به چشم میخوره .
مریم خانم بر خلاف موارد مشابه از مستاحر کینه به دل نداره و تا حدودی خسرو رو درک میکنه. و مبهوت زیبایی مستاجره. و میخواد مثل اون باشه. اما.....
راوی با اشاراتی که میکنه میگه که این بار اول نبوده که بهشخیانت شده:
عطری که ماهه� بود میشناخت�. شاید ساله� و شاید همیشه.
این جمله همونجایی که روسری کفشدوزک دار مستاجر خونه راوی جا مونده. و اینجا منظور از عطر بدون شک همون خیانته.
. درکِ بیرحم� از بیطاقتی� خسرو روی این تختخواب� که ساله� در آن به خودم خیانت کردهام�
اینجا هم اشاره به همین داره. وفای به تو خیانت به خودم بود نمیدونم این جمله رو کجا شنیدم اما این قسمت داستان میتونه همین رو بگه
مریم خانم تا با چشای خودش موضوع رو نمیبینه باور نمیکنه. اگرچه رو سری رو دیده تو خونشون. اگرچه عطر مستاجر پیچیده اونجا . اگرچه زیر چونه مستاجر کبوده!. اگرچه خسرو از دیدن روسری رو سر مریم خشکش میزنه اما باز دلایل کافی نیست و لازمه مریم پیاده شه از تاکسی و برگرده مطمءن شه به چیزی که مطمءن هست.
یه نماد هم من حس کردم توی داستان. اینکه تعداد پله ها تفاوت سنی دو شخصیت زنه یعنی 12 .
مریم خانم ایرادی به زن مستاجر نمیگیره و اون رو هم یه قربانی میدونه . من این رو از روی تشبیهی که در موردش بکار میبره میگم . ماهی همیشه قربانی و به دام افتادس.
تحلیل بسیار زیبایی بود محمد جان، در اشاره به اینکه چرا کفشدوزک این حشره دوست داشتنی اینجا عنوان شده، من فکر میکن� که چون زن صاحب خانه بیشتر این خیانت را از چشم شوهرش میبین� نه زن مستاجر. زن مستاجر از نظر اون ی� به دام افتاده دیگر و شاید حتا قابل ترحم باشد. اون حتا زن مستاجر را زیبا و دوست داشتنی میبیند� انقدر که دلش میخواس� به جای اون بود. کفشدوزک کنار روسری به عنوان ی� نماد دوست داشتنی و جایی که زن صاحب خانه حتا به دنبال لانه میگردد مطرح شده. برعکس تمام مواقع دیگر که خیانت به آدم از راه رسیده نسبت داده میشود اینجا به شوهری برمیگردد که هوسباز هست و البته شاید هم خسیس. پولی� که زن از شوهرش میگیر� تا پله را تمیز کند هم نشان دادن خست و هم زورگویی و جبری میباش� که خسرو به زنش دارد.
داستان بسیار جالبی� بود فقط برای من معما شده که چرا در تصور عمومی بیشتر مواقع این مرد هست که خیانت میکن�!!
داستان بسیار جالبی� بود فقط برای من معما شده که چرا در تصور عمومی بیشتر مواقع این مرد هست که خیانت میکن�!!

باید باور کرد که نمی توان در داستان نویسی زمان و مکان را بی هیچ زمینه ای به خارج از داستان کشانید و این همان اهمیت فضاسازی را می رساند. هرچند که گنگ بودن درونمایه را در آغاز پسندیدم ولی فضاسازی شایسته بنود که این چنین باشد. �
به باور من باید فضا داستانی به گونه ای باشد که حتا اگر نویسنده می خواهد با تخیل خواننده بازی کند، تخیلی هدفمند را پدید آورد و نه آن که آن را به سوی ناکجای ذهنی فرد هدایت کند
محسن من هم اول فکر کردم که راوی باید لِزبین باشه و یا اگر نیست ، علت اون طور عاشقانه حرف زدن در مورد زن رو من نمی تونم درک کنم، اما در پاراگراف سوم تعلیق به نرمی و به زیبایی برطرف می شه
چه جالب که میگی این داستان به نظرت کاملا رئاله به این دلیل که هم جنس هات رو خوب می شناسی
اما نباید این قضیه رو خیلی کلی و به جنس مرد تعمیم داد
نگاهت فمینیستی بودها
عکس خیلی زیبایی گذاشتی
ممنون
چه جالب که میگی این داستان به نظرت کاملا رئاله به این دلیل که هم جنس هات رو خوب می شناسی
اما نباید این قضیه رو خیلی کلی و به جنس مرد تعمیم داد
نگاهت فمینیستی بودها
عکس خیلی زیبایی گذاشتی
ممنون

خیلی وقتها سکوت بهترین کاره
من از جنس خودم دفاع میکنم و میگم همه مردها اینطور نیستن
شاید نود و نه در صد اینطور باشن اما همه اینطور نیستن
چه بد که اون ی� درصد کار اون نودو نه� درصد را خراب کرده!!!!!
چه بد
محمد کاشکی نمی گفتی نود و نه درصد
با این حساب تو بد دنیایی داریم زندگی می کنیم
راه حل کسی نداره تا فقط با اون یک درصد سر و کار داشته باشیم؟
یا برعکس، اگه با اون نود و نه درصد روبرو شدیم ، چی کار کنیم؟
هیچی ، روی پای خودمون بایستیم، مستقل باشیم ،بهترین کاره
رویا چه جالب گفتی
:)
محمد کاشکی نمی گفتی نود و نه درصد
با این حساب تو بد دنیایی داریم زندگی می کنیم
راه حل کسی نداره تا فقط با اون یک درصد سر و کار داشته باشیم؟
یا برعکس، اگه با اون نود و نه درصد روبرو شدیم ، چی کار کنیم؟
هیچی ، روی پای خودمون بایستیم، مستقل باشیم ،بهترین کاره
رویا چه جالب گفتی
:)

خواهش میکنم راجع به داستان حرف بزنید.
قول میدم در آینده نه چندان دور تو قسمت بحث و گفتگو تاپیکی در این مورد بسازم.
کسی دیگه در مورد کفشدوزک تحلیلی نداره؟

این پاراگراف را بنا به دو زمان حال و گذشته به شکل زیر از هم مجزا کردم: ـ
روسری در فاصله تختخواب و دیواره افتاده۰ هنوز هم رد عطرت در آن بجا مانده۰ عطری که ماه ها, ساله� و گویی همیشه می شناسم۰
روز اول که با همسرت برای دیدن طبقه پایین به این خانه کلنگی پا گذاشتی و مثل آشنایی قدیمی در آغوشم گرفتی, از همان لحظه ۰۰۰۰
این ورودی بسیاری از پرسشهایم را در تحلیل شخصیت راوی پاسخ داد و فاصله زمانی میان دو زن را برایم از میان� برداشت و گویی این همان است که در بازگشتی به گذشته خویش را میبیند۰ این دو یکی هستند۰ زن خسرو در همین بازگشت به گذشته داستان زن جوانتری را برایم تعریف می کند که خود اوست در یک زمانی دیگر (رایحه ای که همیشه میشناخت� از نقطه نظر روانی برایم باز میشو� و شمولیت پیدا میکن�) تا جایی که دیدم بعضی از آن برداشتها� فمینیستی هم کردهان� که به نظر من اینطور نیست۰ این هر دو زن برای من یکی و آن راوی ست که خود را قربانی خیانت به خویش می کند۰
پله ها در این ساختمان کلنگی دو طبقه بالا و پایین را نه از نظر مکانی بلکه زمانی از هم جدا میکنند و به شکل دو گستر متفاوت زمانی تجسم میبخشند� طبقه پایین همچون خاطره ای در گذشته راوی اتفاق میافت� که او تلاش دارد به آن بازگردد و برای چنین بازگشتی گرچه راه را دایم می ساید و تمییز نگه میدار� (یا تلاش برای یافتن عطری مشابه) اما این امکانپذیر نیست مگر اینکه در این تلاش خود را قربانی گذشته خویش نماید۰
به همین دلیل هم عمل خسرو زمانی که روسری با نماد کفشدوزک را که نماد خیانت در این داستان است پیش از رسیدن به ایستگاه تاکسی بر سر راوی میبین� برایم احمقانه جلوه نمیکند که به (خانه) بازگردد و در آن منتظر او بماند۰
بازهم حرف زیاد دارم در تحلیل خوداز این روایت که به نظر من در ژانر واقعگر� در نیامده و برایم داستان بیشتر تخیلی مینماید� تخیلی که بیشتر به ناخودآگاه نویسنده باز می گردد۰

چرا
همانطور که در بالا اشاره کردم من داستان بالا را در زیرلایه های نوشتاری برای رد یابی کدهاو نمادهایی که به ذهنیت نویسنده خطور کرده در ذهن خود با تغییرات و حذف و اضافاتی تحلیل میکن� و این ممکن است باعث شود به من خرده بگیرید که خواستم داستان را آن طوری که میخواهم تفسیر نمایم نه آنگونه که هست۰
به تعبیر دیگه سعی کردم روند و روکش آن ماجرای به ظاهر واقعی را که نویسنده پیش چشمانم نهاده بشکافم و به ذهنیت او در بافت و ترکیب داستانی نگاه کنم۰ گرچه با ورود شخصیتهای� مثل همسر زن جوان (که از نظر من چندان هم بدان اهمیت داده نشده چرا که در ذهنیت نویسنده نقش نبسته و فقط برای منطقی نشان دادن روال واقعی در داستان به آن افزوده شده) و یا چند دیالوگی که در راه پله میان راوی و زن جوان رد و بدل شده (همانگونه که در بالا اشاره کردم آنرا به شکل دیالوگ ذهنی راوی با خودش در زمانی خیالی در نظر می گیرم) برایم باقی میمان� زندگی زنی میانسال که دوران زیبایی و اوج بلوغ جسمانی خویش را در بطالت پشت سرنهاده ـ میخواست� با هفتها� سه روز به اکابر رفتن ـ تکیه خود به زندگی را از دوش زیبایی برگرفته و بر دوش دانایی بزند( اینکه چرا به چنین هدفی نرسیده به ظاهر دلایل بسیار دارد که برای من هنوز بدرستی باز نشده در پرده ابهام مانده نمیخواهم فشار از جانب مرد و همسر را دلیل اصلی بدانم شاید هم بتوان به دلایل اقتصادی که نویسنده آورده یعنی آن زمان که این خانه را به قسط خریده اند اشاره کرد)۰ اینک در فضای نمور و کهنه� این خانه در برابر خود قرار گرفته و در راه پله ی عمر راهی برای فرار از خود ندارد و از اینکه واقعیت دنیایی را که در خویش ساخته بشکند هراس دارد۰ در انتهای داستان هنوز هم پاهایش به زمین قفل شده میترسد از بازگشت به این خانه قدیمی, در برابر خود قرار گرفتن (دارم شبیه تو می شوم)۰
می ترسم از از این خانه ی قدیمی و از خودم که دارم شبیه تو می شوم
جمله ی آخر داستان هست محمد.چرا علامت تعجب گذاشتی؟
آرتمیس جان در قسمت تحلیل داستان هر کس حق داره تحلیل خودش رو داشته باشه
تو تحلیلت با بقیه کاملا فرق داشت ، اما من باید بگم باهاش مخالفم
به هیچ وجه ، هیچ جای داستان حس نکردم که راوی داره خودش رو با خودش مقایسه می کنه، اگر این طوره چرا خسرو شغلش توی شهره و شوهر زن راننده ی بیابان؟
چرا راوی در آخر می ترسه که شبیه زن بشه ، یعنی به نظر من دزدکی وارد حریم خصوصی دیگران شدن بدلیل نا امید شدن از شوهر؟
و خیلی چراهای دیگه
من فکر می کنم همونطور که خودت اشاره کردی ، ترجیح دادی با کلمات این داستان ،داستان خودت رو بسازی
اگر هم نویسنده آخر سر بیاد و بگه آرتمیس تحلیل درست رو گذاشته ، اونوقت من پیشنهاد می کنم داستان رو کلا جور دیگه ای بنویسه که برای مخاطب ،در حد امکان قابل درک باشه، چون من اگه صد بار دیگه هم این داستان رو می خوندم به اون تحلیلی که تو رسیدی نمی رسیدم
البته قبول دارم که راوی می خواد خودش رو هرچه بیشتر شبیه زن بکنه ولی اینکه تمام این ها در ذهن راوی صورت گرفته رو قبول ندارم
جمله ی آخر داستان هست محمد.چرا علامت تعجب گذاشتی؟
آرتمیس جان در قسمت تحلیل داستان هر کس حق داره تحلیل خودش رو داشته باشه
تو تحلیلت با بقیه کاملا فرق داشت ، اما من باید بگم باهاش مخالفم
به هیچ وجه ، هیچ جای داستان حس نکردم که راوی داره خودش رو با خودش مقایسه می کنه، اگر این طوره چرا خسرو شغلش توی شهره و شوهر زن راننده ی بیابان؟
چرا راوی در آخر می ترسه که شبیه زن بشه ، یعنی به نظر من دزدکی وارد حریم خصوصی دیگران شدن بدلیل نا امید شدن از شوهر؟
و خیلی چراهای دیگه
من فکر می کنم همونطور که خودت اشاره کردی ، ترجیح دادی با کلمات این داستان ،داستان خودت رو بسازی
اگر هم نویسنده آخر سر بیاد و بگه آرتمیس تحلیل درست رو گذاشته ، اونوقت من پیشنهاد می کنم داستان رو کلا جور دیگه ای بنویسه که برای مخاطب ،در حد امکان قابل درک باشه، چون من اگه صد بار دیگه هم این داستان رو می خوندم به اون تحلیلی که تو رسیدی نمی رسیدم
البته قبول دارم که راوی می خواد خودش رو هرچه بیشتر شبیه زن بکنه ولی اینکه تمام این ها در ذهن راوی صورت گرفته رو قبول ندارم

راستش دفعه اول که داستان رو خوندم این حس توی من به وجود اومد که راوی علاوه بر توصیف مستاجر داره جوونیای خودش رو هم به خاطر میاره منظورش از اکثر توصیفات خودش بوده و خیانت از شوهرش باعث شده بوده که تبدیل به یه شخصیت توهمی تبدیل بشه . جمله آخر داستان کلید گیج کننده ای بود.

من اشاره کردم به اینکه میترس� نتیجه تحلیلی خود از داستان را بگویم به همین دلیلی که توبا آن برخورد کردی۰ اما درست میگی و هر که تحلیل خود را دارد۰ به باور من هر داستانی بازتاب ذهنیت خودآگاه و همچنین ناخودآگاه هر نویسنده است۰ در تحلیل ذهنیت آگاه او میتوان به روال منطقی روایت برگشت و از میان آنچه در کنار هم نهاده (با تمامی ماجراها و شخصیتهای� که آفریده) لایه ظاهری داستان را مورد بررسی قرار داد که در بالا بسیاری آنرا باز کردند و شکافتند و به این آن موضوع (درست یا نادرست) رسیدند۰ در زیر این لایه به گمان من در هر داستانی ذهنیت ناخودآگاه هنرمند نقشی گاه اوقات قوی و گاه ضعیف در آفریده ذهنی او ( در اینجا داستان) بر عهده دارد۰ ما بعنوان یک خواننده میتوانی� رد واقعی و روال منطقی را در یک یا دو خوانش پیگیر� نموده و آنرا شکافته و به نقاط ضعف و یا تواناییها� آن پی ببریم۰ اما این فقط نیمی از ماجراست در تحلیل یک اثر هنری, چرا که بخش چپ مغز و ناخودآگاه هنوز برما مکشوف نشده و فقط با پیگیر� نمادها و اشارات و کنایاتی که از این بخش در اثر هنری بروز نموده به درک مفاهیم و معانی درونی روایت نائل آمده و میتوانی� به گوشههای� از این دنیای ناشناخته دست یابیم۰ این همه بستگی به مقدار آگاهی نویسنده از ناخودآگاه خویش دارد۰ مثلا ۰ وقتی جویس میخوانی� بخوبی میدانی� که او در این گستره یک استاد به تمام معناست که آگاهانه میداند بروزات آن بخش از ناخودآگاه خویش را در کجای روایت و چگونه بیاورد۰ در بسیاری از آثار هم با روایت هایی مواجه هستیم که نویسنده به این جنبه توجهی نداشته و طی جریانی منطقی و آگاهانه بروزات ذهنیت نا آگاه خویش را بر صفحه کاغذ به شکلی پراکنده در این جمله یا آن معنا باقی می گذارد۰
به شخصه در این داستان با چنین قصد قبلی ژرف شدم و از میان روابط بهم پیوسته منطقی که در پیش رویم نهاده شده به نکاتی اشاره کردم که میتواند جریان تحلیل آگاهانه و منطقی را در ذهن خواننده بشکند و او را در مقابل علامت سؤال قرار دهد۰
آرتمیس جان دلیلی برای ترسیدن وجود نداره،من هم فقط نظرم رو گفتم
اگر بد عکس العمل نشون دادم معذرت می خوام
خوشحالم که از فکر و اندیشه ات به خوبی دفاع کردی
و خوشحالم که هستی
اگر بد عکس العمل نشون دادم معذرت می خوام
خوشحالم که از فکر و اندیشه ات به خوبی دفاع کردی
و خوشحالم که هستی

اگر بد عکس العمل نشون دادم معذرت می خوام
خوشحالم که از فکر و اندیشه ات به خوبی دفاع کردی
و خوشحالم که هستی"
مریم جان نه واکنش تو احتیاج به عذرخواهی داره و نه آنچه گفتم جنبه دفاعی داره۰ چرا که از نظر من درتبادل آزاد افکار و اطلاعات نبایستی هیچ جنگ و جدالی برای اثبات عقاید وجود داشته باشه
هیچ جنگ و جدالی هم نبوده
منظور از دفاع، این بود که وقتی آدم پای حرفی که می زنه و پای اندیشه ای که توی سرش هست ، مستند و منطقی می ایسته،، نشان از اعتقاد قلبیش به اون حرف یا اندیشه داره
نشان از اعتماد به خود و به فکر خود داره
و این خیلی خوبه
منظور از دفاع، این بود که وقتی آدم پای حرفی که می زنه و پای اندیشه ای که توی سرش هست ، مستند و منطقی می ایسته،، نشان از اعتقاد قلبیش به اون حرف یا اندیشه داره
نشان از اعتماد به خود و به فکر خود داره
و این خیلی خوبه
اشکان تفاوت چیه؟
جدل هم خوب نیست البته
جدل هم خوب نیست البته

اما بهترین راه حل گفتمانِ
نه جنگ و نه جدل هیچکدوم رو دوست ندارم اما تا هر وقت دوست داری بیا حاضرم پای میز مذاکره بشینم
راستی محمد جان مراسم اختتامیه داستان دوم چه شد جانم
فرش قرمز دوست داری یا آبی؟

کفشدوزک نوشته طیبه تیموری نیا بود
تی تی
مداد رنگی.
طیبه جان مرسی� از داستان زیبا، هم داستان زیبا بود هم تحلیل و تفسیرش. چیزی که من درک کردم اینکه:
- نودو نه� درصد مردا اون جوریند، ی� درصد اینجوری (خودشون هم فقط خبر دارند از خودشون)
- اشکان دائی جان ناپلئون هست
- جدل خوبه ولی� جنگ نه
- کفشدوزک ی� سوسک به حساب میاد که برای زیست بسیار مفید هست در عین حال که چندش آور هم نیست (لذت بردم از عکس زیبا محسن جان)
اما از همه مهمتر فهمیدم که چه احساس زجر آوریست وقتی� که میفهم� سالها به خود خیانت کردها� با سوکتت!
- نودو نه� درصد مردا اون جوریند، ی� درصد اینجوری (خودشون هم فقط خبر دارند از خودشون)
- اشکان دائی جان ناپلئون هست
- جدل خوبه ولی� جنگ نه
- کفشدوزک ی� سوسک به حساب میاد که برای زیست بسیار مفید هست در عین حال که چندش آور هم نیست (لذت بردم از عکس زیبا محسن جان)
اما از همه مهمتر فهمیدم که چه احساس زجر آوریست وقتی� که میفهم� سالها به خود خیانت کردها� با سوکتت!
حدسم درست بود
ممنون تی تی جان از داستان زیبا و دوست داشتنیت
واقعا که قلم پر احساسی داری، و خوب می دونی چطور بنویسی
حالا وقتشه که بیای و یه کم در مورد داستانت توضیح بدی، البته اگه خودت دوست داری دوست خوب و نویسنده ام
ممنون تی تی جان از داستان زیبا و دوست داشتنیت
واقعا که قلم پر احساسی داری، و خوب می دونی چطور بنویسی
حالا وقتشه که بیای و یه کم در مورد داستانت توضیح بدی، البته اگه خودت دوست داری دوست خوب و نویسنده ام

درتمام لحظههاي� كه داشتيد نكته به نكته تحليلها� زيباتون و نقدهاي آموزندهتو� رو مينوشتيد� با اشتياق و علاقه بيحد� به اين صفحه سرميزد� و ميخوندمتو� و توي ذهنم تا ساعته� و روزها مرورتان ميكرد�
آفرين به نگاهها� زيبايتان
به نكتهسنجيتا�
به اكتشافاتي كه حتي خودم را غافلگير كرديد با آنها
به سوالاتي كه در خودآگاه و ناخودآگاه من بوجود آورديد و پاسخهاي� كه به فراخور ديدگاهها� مختلف دوستان دريافت كردم
ترجيح شخصي من عدم دفاع از نوشته و پاسخ به نقدهاي دوستان است
مطمئناً آنچه كه دريافت من از آموزهها� اين صفحه است، بايد در داستانه� و نوشتهها� بعدي خودش را نشان بدهد
من خيلي ياد گرفتم
و بخاطر حضور و نظرتان بسيار سپاسگذارم
اگر واقعاً نكتها� جاي توضيح دارد درخدمت دوستان هستم
اما بهترش اين است كه بگذاريم اتفاقي كه در ذهن يك يك دوستان افتاده با همان شكل اوليه خودش و با همان برداشته� باقي بماند
در انتها اين شعر را به همه� شما عزيزان تقديم ميكن�
كفشدوزكي آوارها�
بين اين واژهه� جايم بده
برايم وطن شو
...
دوستتان دارم
ممنون تی تی جان از جواب خوب و کاملی که دادی
mohammad wrote: "از همه کسایی که تو تحلیل داستان دوم شرکت کردند تشکر میشه. فرش ارغوانی رو پهن کنید . لحظه باشکوهیه
کفشدوزک نوشته طیبه تیموری نیا بود
تی تی
مداد رنگی."
محمد جان داستان شماره ۳ نداریم؟؟
کفشدوزک نوشته طیبه تیموری نیا بود
تی تی
مداد رنگی."
محمد جان داستان شماره ۳ نداریم؟؟
مدی این داستان نوشته ی مدادرنگی هست، منظورت شاید راه اندازی قسمت تفسیر داستانه
مدی
این قسمت تفسیر داستان ، یه قسمت جدید هست که با کمک محمد راه اندازی شده ، هرکسی که دوست داره داستانش از لحاظ محتوایی مورد بررسی قرار بگیره ، داستانش رو برای محمد پُست می کنه و محمد هم پسُستش می کنه اینجا
اسم نویسنده اعلام نمی شه تا بچه ها برای تحلیل ، پیش زمینه ی فکری نداشته باشن از نویسنده
وقتی همه تحلیل هاشون رو گذاشتن ،در آخر ، نویسنده معرفی می شه
تاپیک توضیحات و قوانین ف کاملتر توضیح داده
بیشتر سر بزن مدیر عزیز
چای خالیتو فقط خودت می تونی پُر کنی
این قسمت تفسیر داستان ، یه قسمت جدید هست که با کمک محمد راه اندازی شده ، هرکسی که دوست داره داستانش از لحاظ محتوایی مورد بررسی قرار بگیره ، داستانش رو برای محمد پُست می کنه و محمد هم پسُستش می کنه اینجا
اسم نویسنده اعلام نمی شه تا بچه ها برای تحلیل ، پیش زمینه ی فکری نداشته باشن از نویسنده
وقتی همه تحلیل هاشون رو گذاشتن ،در آخر ، نویسنده معرفی می شه
تاپیک توضیحات و قوانین ف کاملتر توضیح داده
بیشتر سر بزن مدیر عزیز
چای خالیتو فقط خودت می تونی پُر کنی
من به این رویه اشکال دارم. مسابقه است مگه که بخوایم چیزی و انتخاب کنیم که اسم نویسنده رو حذف می کنند؟
هدف نقد داستانه که اتفاقن در نقد باید به رویه کاری طرف ، پیشینه، استعداد، توانایی و خیلی چیزهای دیگر اون شخص هم فکر کرد و نقد کرد.
یه مثال می زنم. اگر دو صفحه اول "صید ماهی قزل آلا در آمریکا" از براتیگان رو بدن به یکی و نگن مال براتیگان هست و اون هم ندونه مطمئن باش نقد که هیچی نمی کنه کلی هم فحش می ده که چرا وقت منو گرفتین.
اصولن نقد داستان وقتی سازنده است که منطبق با توانایی های فرد باشه. نمی شه از کسی که اول راه هست توقع داشت عین ویکتور هوگو داستان بنویسه که. نقد هر کس با اقتضائات زمانی هست که نقد رو سازنده می کنه. در غین اون شاید اون نقد فقط یه جور ایراد گرفتن و غرلند کردن باشه.
این نظر منه.
هدف نقد داستانه که اتفاقن در نقد باید به رویه کاری طرف ، پیشینه، استعداد، توانایی و خیلی چیزهای دیگر اون شخص هم فکر کرد و نقد کرد.
یه مثال می زنم. اگر دو صفحه اول "صید ماهی قزل آلا در آمریکا" از براتیگان رو بدن به یکی و نگن مال براتیگان هست و اون هم ندونه مطمئن باش نقد که هیچی نمی کنه کلی هم فحش می ده که چرا وقت منو گرفتین.
اصولن نقد داستان وقتی سازنده است که منطبق با توانایی های فرد باشه. نمی شه از کسی که اول راه هست توقع داشت عین ویکتور هوگو داستان بنویسه که. نقد هر کس با اقتضائات زمانی هست که نقد رو سازنده می کنه. در غین اون شاید اون نقد فقط یه جور ایراد گرفتن و غرلند کردن باشه.
این نظر منه.

مدی امیدوارم در داستان های بعدی که خودتم شرکت کردی ، نظرت عوض بشه
تو هم همراه ما باش
تو هم همراه ما باش
روسری در فاصله تختخواب و دیوار افتاده. هنوز ردِ عطرت در آن بجا مانده بود. عطری که ماهه� بود میشناخت�. شاید ساله� و شاید همیشه. از روز اول که با همسرت برای دیدن طبقه پائین این خانه کلنگی پا به حیاط گذاشتید. مثل آشنایانی قدیمی در آغوشم گرفتی، از همان لحظه عطرت تمام بینیا� را پٌر کرد و تا به امروز که ششما� و دوازدهرو� گذشته، هر روزِ فرد، چادر میانداز� سرم که پشت سرت هرچه عطر توی راهپل� باقیماند� را نفس بکشم. هر روزِ فرد که جزوهها� درسيا� را دست میگیر� و میرو� دبیرستانشبان� که دیپلم بگیری. شاید اینطو� فاصله� زندگیا� را با زیباییا� کم کنی. این روسری را بارها سرت دیده بودم. همان بار اول که چشمم خورد به کفشدوزک حاشیهاش� حس کردم سالهاس� دارم در حاشیه� روسریا� دنبال لانها� میگرد�.
*
نگاهم را از نمِ دیوار به سمت خسرو میگردان� و میگوی�:
- کاش میش� يه وام میگرفتی� و یه خونه نوساز میخریدی�.
- الان وقتش نیست، کمی که وامِ خرید همین آلونک سبک شد یه فکری میکن�.
اینجا هرکاری که میکنی� باز انگار هیچ کاري نکردها�. خانه که قدیمی میشو� دیگر کاری از دستت برنمیآی�.
*
از راهرو طبقه بالا تا پاگردِ منزل تو 12 پله فاصله است. دستمال را توی سطل خوب که خیس میکنم� آبِ داخلِ سطل دیگر کاملاً سیاه میشو�. با وسواس پلهها� باقیماند� را دستمال میکش�. روزهای فَرد اینکا� را میکن� که نباشی. خجالت میکش� پيش چشمِ تو این پلهها� رنگ و رو رفته را بسابم. پول تمیز کردنشان را از خسرو گرفتهام� هفتها� پنج هزارتومان. پسانداز� میکن� برای روز مبادا.
با کفشدوزک که از راه میرس� گرمای هوا، لٌپهای� را گٌل انداخته. دارم میرو� یک سطل ماست بگیرم. تعارف میكن� که برای تو هم بگیرم، داری تشکر میکن� که چشمت به پلهها� براق میافت�.
- پول کارگر را هم با هم حساب کنیم، چقدر هم تمیز کار میکن�...، راستی باهاش صحبت کنید ببینید کارهای خونه رو هم انجام میدن�
یک لحظه نفسم میگیر�.
- میپرس� ازش.
- قربون دستت، بیخبر� نذاری پس.
*
نَم، از دیوارِ پذیرایی راه گرفته به اینسو� دیوار. کار از تشخیص ترکیدگیلول� گذشته. دیوار را باید بشکافند که اینروزه� در توان ما نیست. دستم را روی دیوار که میکش� خیسی را حس میکن�. دستم که نم کشیده ... .
به دستهاي� فقط انگشتری مرواریدنشان میآید� به صورتت روسری کفشدوزکدار� آوارها� که دارد دنبال لانها� میگرد�. روسری را میگیر� نزدیک بینیام� بین بدی و خوبی ابدی مردد ماندها�. درکِ بیرحم� از بیطاقتی� خسرو روی این تختخواب� که ساله� در آن به خودم خیانت کردهام� وجودم را پر کرده است. وقتی چیزی قدیمی میشود� هرچه بیشتر به آن میرسی� کمتر به چشم میآی�. کِرِم نرمکنند� را روی پوست دستم میمال� اما گوشه� ناخن شکستها� سالهاس� به همهجای� این خانه گیر میکن�.
*
یك چیزِ عجیبی توی عطر تو هست که آدم را هوایی میکن�. وارد مغازه که میشو� میپرس� عطر چه دارید؟ ردیف شیشهها� رنگی را که نشانم میده� کم میآور�. آهسته میگوی�:
- از اون عطرایی که یه کیسهمحاف� داره که پٌر از گٌلها� سٌرخه...
- منظورتون باید Paul Smith باشه. Rose عطر جدیدشه.
دستش را میبر� پشت قفسه. جعبه� سفیدرنگی را میکش� بیرون.
- بازش رو هم دارید که امتحان کنم؟
- نه خانم. اما عطرش خیلی نزدیک به این یکیه.
شیشه را جلوی بینیا� میگیر�. بوی گل مشامم را پٌر میکن�.
- قیمتش چنده؟
- 65 هزار تومان.
سری تکان میده� که یعنی مشکلی نیست. پوله� را از جیب پشتی کیفم بیرون میآور�. شصتوپن� اسکناس هزاری را جدا میکن�. یادم میافت� که تخفیف نگرفتها�. پنجتای� را برمیگردان� توی کیفم و پول را میده� دست فروشنده.
*
- مریم خانم، از این کارگره پرسیدی چه روزهایی وقت داره؟
- روزهای فَرد، هربار هم پنجهزا� تومان میگیر�.
- روزهای فَرد... چه بهتر، مشکلی نداره... فقط...
دیگر هیچچی� نمیشنو�. لبهای� شبیه لبها� ماهی، باز و بسته میشون�. لبهای� که انگار با سرخیِ ابدی قرارداد بستهان� و این کبودیه� زیرِ چانهات� که سعی کردها� زیرِ لایهها� کرم پودر، پنهانش کنی، باید کارِ خسرو باشد. متوجه نگاهها� خیرها� میشو�. دستت میرو� سمت گِرِه� روسری که ديگر کفشدوزک ندارد.
- ... میتونید�
- چی؟ ببخشید حواسم نبود.
- میگ� میتونی� بگيد این یکشنبه بیاد؟ فقط چون خودم نیستم کلید رو مید� به شما زحمتش رو بکشید. آدم مطمئنیه دیگه؟
- آره. میشناسم�. مطمئنه، منتها من یکشنبه باید برم اسلامشه� که مادرم رو ببرم دکتر.
- ... ا ...، اشکالی نداره. خودم میمون� که کلید رو بهش بدم.
- ...
- ...
ماهی قرمز مدام لب میزند� هیچ نمیشنو�.
*