Marguerite Germaine Marie Donnadieu , known as Marguerite Duras, was a French novelist, playwright, screenwriter, essayist, and experimental filmmaker. Her script for the film Hiroshima mon amour (1959) earned her a nomination for Best Original Screenplay at the Academy Awards.
دیشب که مشغول گشت و گذار تو کتابفروشی بودم در قسمت نمایشنامه ها چشمم بهش افتاد پشت جلد رو خوندم حس کردم شاید بد نباشه، مخصوصا که اسم دوراس، کتاب رو در برگفته بود
یک گفتگوی دو نفره بین زن و مردی جوان پیرامون برش هایی از زندگی مشترک گذشته و حال و هوای روزهایی که در حال سپری کردنش هستند
ساده و صریح بود و توصیفاتش هم اندازه بود و به نظرم ب خوبی تونسته بود یک دیالوگ محترمانه و مودبانه رو توصیف کنه البته هیجانش واقعا در اون حدی که انتظار نداشتم نبود
من نسخه نشر نی رو با ترجمه تینوش نظم جو خوندم متن و برگردان خوبی داشت علی رغم اینکه بعضی از دیالوگ ها یک مقدار برام غیر مفهوم و گنگ به نظر میومد
این مجموعه از نمایشنامه هایی که نشر نی منتشر کرده (فکر کنم حدود ۲۰ جلد) به نظرم با توجه به حجم کمی که دارن گزینه های خوبی هستن برای اوقاتی که دقیقا نمی دونید دلتون هوای چه کتابی کرده و کلا چی میخواد
زن : تو چرا من رو توی ایستگاهِ راه آهن نکشتی ؟ مرد : نمی دونم فراموش کردم. شاید فراموش کردم . دیدم تون و فراموش کردم . من هیچ وقت هیچ کس رو نکشته بودم،کشتن رو بلد نبودم،این خودش خیلی شرطه ! وقتی می خوای دست به کار بشی،می بینی خیلی سخته ... با این اسلحه،خودم رو برای کشتن تون آماده کرده بودم. ولی وقتی دیدم تون خیال کردم دیگه دوست تون ندارم. پس دیگه نیازی به کشتن تون نداشتم ... کافی بود دیگه دوست تون نداشته باشم ...
برملا شدن خواست ها و کارهای گذشته و حال در طول نمایشنامه برام جذابیتی داشت. اما نمی تونم بگم تعلق خاطری داشتم به اثر. کم نبودند جاهایی که گنگ بودند بعضی جمله ها یا بندها
دو اثری که به فاصله ی بیست سال نگاشته شده: لاموزیکا و لاموزیکای دوم
در تمام این سال ها بی شک دوراس بارها به این پایان باز اندیشیده و در نهایت بعد از بیست سال این دریچه را بست... دریچه ی زیستن در گذشته از لابه لای خاطرات و رویاهای بی پایان آدمی...
برای من خوانش این اثر مثل سایر آثار دوراس دلچسب بود... وقتی اثری از دوراس رو به دست می گیرم دیگر خودم نیستم... با قلم او زن می شوم،مرد می شوم،تباه می شوم،شاد می شوم،رنج می کشم،می خندم...
عشقی آنقد� بزرگ که هرچه پیش آمد بدانی پایانش را نمیخواه�. مرزی باریک میان فراموش کردن خود و حل شدن در دیگری با خودبزرگبینیا� که مانع عاشق شدن/ماندن است. بیشت� دومی، عاشق ماندن. این نمایشنامه� دوراس از بهترین روایتهای� بود که در مورد عشق میخواند�.
کتاب جذابه کم حجمی بود که من تو مسافرت و در عرض دو سه ساعت خوندم و تمومش کردم. کتاب به صورت نمایشنامه و گفت و گوی دو نفر هست و واقعا هرکسی که بخونه راحت با هردو طرف ارتباط برقرار میکنه.
. مرد:به نظرم...آدم دیگر هیچ یادی از عشق به سر ندارد. سکوت. زن:شاید از ملال هم دیگر یادی به خاطر نمانده است؛چون دیگر رنج آور نیست ملال... سکوت. مرد:میل هنوز هست...یا شاید هم کاملا فراموش شده است... شاید هم یادی است فقط،در کل(مکث)...نه سایه ای،نه نشانی... سکوت.زن آرام و کند جواب می دهد: زن : در مورد میل،با تو همعقیده ام. مرد :منظور... این که میل،یاد و خاطره است فقط،عور و لُخت. مثل فراموشی. هیچ فرقی هم با هم ندارند. . نمایشنامه ای که دو پرده داشت پرده� دوم با اختلاف بیست سال نوشته شد. بیست سال قبل لاموزیکا را دوراس برای تلوزیون انگلستان نوشت هر دو پرده در شهر اِورُ در همون هتل اتفاق می افته.نمایشنامه دو شخصیت داره زن و مرد که دیالوگ های بینشون رو تا ته داستان میخونیم.زن و مردی که با هم زندگی می کردن و از هم جدا شدن دوباره هم دیگه رو میبینن در مورد گذشتهشو� حرف میزنن... باب دلم بود :) نشر نی هم لاموزیکا رو منتشر کرده. . جزئیاتِ #کتاب : #لاموزیکاولاموزیکایدوم #ادبیاتفرانس نویسنده : #مارگریت_دوراس ترجمه : #قاسم_روبین #انتشاراتنیلوفر ۷۲صفح ۲۴فروردین
خب من هر دو ترجمه کتاب که یکی برای انتشارات نیلوفر و یکی برای انتشارات نی هست رو خوندم و ترجمه انتشارات نی بهتره.ولی در کل متن یه جوریه که خیلی نمیشه باهاش ارتباط برقرار کرد و روون نیست. در مورد خود نمایشنامه به نظرم جز نمایشنامه های خوبه.فضای ساده نمایش و نشون دادن احساسات دو آدمی که یه زمانی عاشق هم بودن ولی اون زمان و خیلی چیزای دیگه تو زندگیشون رو از دست دادن و الان چند سال از طلاقشون میگذره و با هم رو در رو میشن.هر دو نفر میدونن که با از دست دادن هم و جداییشون در واقع یه قسمت از روحشون رو تو اون روزای گذشته جا گذاشتن و انگار یه حفره خالی تو قلبشون به وجود اومده. زن نمایش این موضوع رو پذیرفته ولی مرد نمایش از این موضوع آگاه هست ولی همچنان نمیتونه کامل بپذیرتش و یه جاهایی سرریز میشه ازش این درد و تمایل به برگشتن اون روزا. در کل از نظر این توانایی برای نشون دادن درون شخصیت ها و فضا سازیش نمیشه گفت خیلی خوبه ولی به تجربه یک بار خوندنش می ارزه.
مارگریت دوراس،برایم نویسنده ارزشمند و جدا از آن،زن جذابی است.این کتاب را به خاطر دوراس بودنش خواندم. حس کردم ترجمه در بعضی جاها لنگ میزند اما جدا از آن، ایده این نوشته بی نهایت برایم شگفتی آور بود(خاطر نشان کنم که زیاد نمایشنامه نخوانده ام!) زن و مردی که پس از جدایی نه چندان طولانی،به هتلی که در اوایل ازدواجشان،در آن زندگی میکرده اند باز میگردند تا نهایتا جدایی قطعی را به سرانجام برسانند. یکی از دیالوگهای تکان دهنده برای من آنجا بود که به یکدیگر گفتند:بازگشته ام تا ببینم چگونه بدون من روزگار گذرانده ای؟!چیزی به این مضمون عاشق نوشته هایی هستم که در آن اتفاق خاصی نمی افتد.تنها آدمها مینشینند و درباره زندگی حرف میزنند
کوتاه و خوبه. زن و مردی که قبلا با هم زندگی میکردن همدیگه رو دوباره میبینن.حرف میزنن درباره رابطه شون و کارایی که کردن و نکردن رو میگن. ترجمه قاسم روبین از نشر نیلوفر رو خوندم. فکر میکنم دلیل ادبی بودن بعضی دیالوگا حفظ حرمت و فاصله ای بود که سعی میکردن زن و مرد رعایت کنن.چون بعضی جا بعدش صمیمی تر میشدن از حالت ادبی فاصله میگرفتن. به هر حال یکبار دیگه هم باید خوندش. توی یه شرایط دیگه یا توی موقعیت دیگه. نسخه نشر نی رو هم باید امتحان کرد میگن ترجمه بهتریه.
توی کتابفروشی اتفاقی از لای کتابا برداشتم و چند سطر خوندم و ب نظرم جالب اومد حالا فرصتش پیش اومد ک کامل بخونمش قشنگ بود اما مسائل گنگ خیلی زیاد داشت شاید هم ماهیتش همین بلاتکلیفی هاست حس خاصی داشت غم و اندوه و درماندگی انتظارم ازش کمی بیشتر بود در ضمن فقط ترجمه نشر نی رو بخونید من هر دو رو خوندم و واقعا از نشر نیلوفر هیچی نفهمیدم و داستان رو خراب کرد