ŷ

Jump to ratings and reviews
Rate this book

سگ و زمستان بلند

Rate this book
کتاب بازگو کننده‌� زندگی نسلی از جوانان ایرانی است که در دهه‌ها� ۴۰ و ۵۰ شمسی با تقابل سنت و مدرنیته دست و پنجه نرم می‌کردن� و آسیب می‌دیدن�. داستان زندانیان سیاسی، واکنشهای سنتی خانواده و افسردگی شخصیت اصلی داستان.

348 pages, Paperback

First published January 1, 1973

12 people are currently reading
266 people want to read

About the author

Shahrnush Parsipur

20books146followers
(Persian: )

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
37 (21%)
4 stars
69 (39%)
3 stars
51 (29%)
2 stars
9 (5%)
1 star
8 (4%)
Displaying 1 - 30 of 30 reviews
Profile Image for محمد شکری.
171 reviews170 followers
June 13, 2015
نمیتوان باور کرد نویسنده «سگ و زمستان بلند» و «زنان بدون مردان» یک نفر است
این یکی از درخشانترین رمانهای فارسی بود که تاکنون خوانده ام: توان نویسنده در روایتگری (ارتباط فصول مختلف، بخصوص فصل یک و سه، یعنی خاطره مرموز زندان حسین، کارمندی حوری و سرنوشت مشترک حسین و حوری)، استعداد او در همراه کردن شما (دلبستگی به بدرالسادات) و شراره های محتوایی عمیقی که گاه و بیگاه به شما منتقل میکند (برای مثال اینکه چگونه «اندوه آدمها را به هم نزدیک میکند» یا چرا کسانی که «مرگ را بهتر از زندگی میشناسند» میتوانند هم دوست داشتنی و هم تنفر آور باشند) در متن او کم نیست

گذشته از اینها، شخصیت پردازی خاکستری «سگ و زمستان بلند» (برخلاف «زنان بدون مردان») متن را خودمانی تر و گیراتر میکرد*: حسین که با همه عمق اندیشه اش (به روایت حوری) میتوانست چقدر «ابله» باشد؛ علی که میتوانست حوری را دوست داشته باشد و از او حمایت کند و درعین حال چقدر کم سطح باشد؛ و بدرالسادات که میتوانست در ماجرای پسرش با حوری از ترس مردم خلاف قاعده خود رفتار کند
شخصیتها من را به یاد داستانهای داستایوفسکی می انداخت: حسین (جدا از کله شقی هایش) شدیدا شبیه ابله بود و خود حوری (بخصوص در رابطه با بچه اش) یاد شاتوف، شخصیت دوست داشتنی «جن زدگان» را ذر ذهن من زنده کرد

نکته پایانی درمورد مفهومی است بسیار عمیق و پیچیده که من در هر دو اثر پارسی پور دیده ام، اما هیچ گاه آن را پرورده نکرده است: «ترس ظالم از مظلوم» که در آثار او به عنوان «ترس پدرسالار از زن» خود را نشان میدهد-اینکه ظالم ناگهان از ظلمی که مدتها بر مظلوم روا داشته میترسد و این زمانی است که هم خود و هم مظلوم از این ظلم آگاه شده و هم هر دو از آگاه شدن دیگری به این ظلم خبردار میشوند: در اینجا خشونت ظالم، بر اساس این ترس افزوده میشود و دیگر راهی جز اقدام وجود ندارد. اقدام هر دو سمت ظلم: برای رهایی یا برای تسلط
حوری هم بالاخره از ترس پدرش آگاه میشود و میداند که آنها هم از آگاهی حوری مطلعند... صحنه تکان دهنده آخر فصل سوم برآمده از همین اقدام دوسویه، یکی از ماندگارترین صحنه های داستان است


پی نوشت: *
پیرنگ داستان، روایت زندگی حوری به عنوان یک زن ایرانی است
علی و حسین برادران بزرگتر حوری اند که اولی با جهان جدید همراه و ظاهر کامیاب بود اما دومی توان مسامحه با تجاوزکاری دنیای نو (زندگی کارمندی، نسبت بیمار روانی با روان پزشک و رعایت سلسله مراتب خانواده و دولت) را برنمیتافت... اولی به امریکا رفت، دکترا گرفت با زنی فرنگی ازدواج کرد اما اولی به زندان رفت و دائما! در «تب» آشتی ناپذیری با دنیای پیرامونش میسوخت

باتشکر از:
خانم صارمی که کتاب را به من معرفی کرد
و سیدمحمد یارندی که نسخه مکتوب کتاب را در اختیارم قرار داد
Profile Image for Behzad.
593 reviews110 followers
January 3, 2024
قبل از هر چیز، این رمان برای من بی نهایت غم انگیز و تاریکه و این تلخ بودنش تا حد زیادی به دلیل اینه که تصاویر و تجربه های بسیار آشنا و شخصی ای رو در ذهن من تداعی میکنه. البته باید گفت که این تلخی مازاد بر رمان و روایت و شخصیت هاش نیست، بلکه طبیعتاً برمیاد از پرداخت خاص و ترکیب مشخص فُرم و محتوای این رمان.
شهرنوش پارسی پور بر مقدمۀ کوتاهی که بر تازه ترین نسخۀ کتاب، متعلق به قرن بیست و یک، نوشته دو توضیح میده که گمانم میتونه راهگشا باشه فهم بهتر رمان: اول اینکه برای اجتناب از تیغ سانسور، رمان در هاله ای از ابهام و روایت استعاری فرو رفته و دوم اینکه نویسنده توصیه کرده رمان با در ذهن داشتن کشتارها دهۀ 60 خوانده بشه. البته میدونیم که رمان تاریخ سال 1353 رو در پایان خودش داره، و منظور نویسنده از کشتارهای دهۀ 60 شاید دقیقاً همون رخداد تاریخی نباشه، بلکه داره از اونجا نقبی میزنه به رخداد کلی تر زندان و شکنجه و اسارت و تراژدی های آشنای مشابه.

فهم من از رمان به اختصار خلاصه میشه در تجربۀ زندان و شکنجه و کاری که این تجربه با فرد میکنه، و سپس بلایی که این تجربه بر سر اطرافیان فرد میاره؛ کل رمان برای من نوعی شرح فروپاشی جهان پیرامون انسان های حبس کشیده و عزیزانشون بود. منتها خب شرح این فروپاشی لزوماً عینی و رئال نیست در همه جای رمان، بلکه بسیار ذهنی و استعاری میشه و هرچه بیشتر به انتهای رمان نزدیک میشه گویی یه روان اسکیزوفرنیک داره برای ما دیده ها و شنیده هاش رو شرح میده.

در هر حال، چه حیف که اینقدر دیر اومدم سراغ این رمان. بسیار رمان جدی و شاید پیشگویانه ایه که باید در زمان خودش خونده میشد و اگر نشد، امروز باید خوانده بشه و درموردش بگیم و بنویسیم.
Profile Image for Tahmineh Baradaran.
555 reviews133 followers
July 10, 2019
اولین کتاب ازپارسی پورکه درجوانی خواندم . عجیب بود وافسردگی غریبی برکتاب حاکم بود که برمن تاثیر خوبی نداشت .وحال بدرابدتر میکرد. اگرهنوزداشته باشمش ، میخواهم دوباره بخوانم و درباره احساس آن روزها قضاوت دقیق تری داشته باشم . کتابهای بعدی پارسی پور هم نشان داد که نویسنده روحیه ای خاص دارد.
Profile Image for Arman.
351 reviews313 followers
October 2, 2018
سه فصل ابتدایی رمان، داستان رئالیستی و حالا تکراری نسلی ست که دیگر قادر به تحمل جزم اندیشی ها و سنت های کهنه و پوچ پدرانش نیست و می کوشد بر علیه قید و بندهای آن قیام کند.
با وجود تکراری بودن این مضمون (حداقل دیگر برای زمانه ی ما)، اما نویسنده با شخصیت پردازی های گرم، رفت و برگشت های ظریف زمانی، و حتی تغییر راوی در چندین جای رمان، کتاب را تا همین جایش هم خواندنی و شیوا ساخته است.

اما به نظر من آنچه از "سگ و ..." کتابی ارزشمند ساخته است، فصل پایانی (فصل چهارم) است که روایت رئالیستی قسمت اعظم کتاب را به کناری گذاشته و نویسنده و خواننده در این فصل کوتاه اما گیرا و احتمالا در زمانه ی خودش بی همتا، پا به سفری در لایه های تاریک روان شخصیت اصلی (حوری) می .
گذارند.

پ ن: سوررئالیستی ای که پارسی پور به کار گرفته بود(اگرچه فقط در پایان کتاب)، بسیار زنده و عالی پرداخت شده است.
پ ن 2: امیدوارم کتاب های دیگری که از نویسنده خواهم خواند، خاطره ی خوب خواندن این اولین کتاب از او را برایم تکرار کند.
Profile Image for Setareh Ezzatabadi.
22 reviews14 followers
March 28, 2015
کتاب را دو سه هفته پیش تمام کردم و الان تا حد زیادی احساس و دیدگاهی که نسبت به آن داشتم را فراموش کرده ام. اما بعد از این مدت هم هنوز نتوانسته ام خودم را قانع کنم که چهار ستاره برای کتاب مناسب است یا پنج تا.
توان پارسی پور برای روایت گری این داستان بی نظیر است، هرچند ابهام قلم او خواننده را گیج می کند. مطمئن نیستم سیر داستان را به درستی فهمیده باشم و با خواندن یادداشت هایی که راجع به این کتاب نوشته شده و گپ زدن با یکی � دو تا از دوستانی که رمان را خوانده اند، به روایت ها و برداشت های مختلفی از برخی جزئیات روند داستان رسیده ام. اما چیزی که مهم است، توان این داستان است در بیگانه کردن شما از دنیایی که در آن به آسودگی زندگی می کنید و این بیگانه شدن باعث می شود که دوباره و دوباره به خود و نسبتی که با دنیا برقرار کرده اید فکر کنید. دنیای شما چیزی است اعم از جامعه ی اطرافتان، عقایدتان، و عشق و احساس درونی تان.
سگ و زمستان بلند، داستانی است در فضای یک خانواده ی سنتی پیش از انقلاب که فرزندانش مسیرهای مختلفی را طی می کنند. علی (فکر می کنم فرزند ارشد)، در نظم جامعه جا می افتد و از آن برای رشد کردن استفاده می کند. به خارج می رود و درس می خواند و زنی فرنگی می گیرد و خوشبخت است. حسین اما نمی تواند مانند علی باشد. او با نظام سیاسی و اجتماعی درگیر می شود. به زندان می افتد و با عقیده ی خود که برایش هزینه ی بسیار داده است هم درگیر می شود. عاشق می شود و با معشوق خود هم درگیر می شود و وقتی چیز دیگری برایش نمی ماند، با پناه بردن به مشروب، از سرمای مطرود شدن و خفگیِ غرق شدن در خود می میرد. حوری خواهر کوچکتر که با حسین بسیار صمیمی است هم راه حسین را پی می گیرد، اما نمی تواند از نظم مستبد جامعه ی مردسالار و دیوان سالار بگریزد و در تمام زندان هایی که حسین آنها را پس می زند گرفتار می شود و پا به پای حسین، حتی با شکنجه گر او هم دیدار می کند.
سگ و زمستان بلند داستانی خواندنی است. پارسی پور اعجاب انگیز است و با انتقادهای تندی که من از دو کتاب طوبا و زنان بدون مردان او شنیده ام، باورم نمی شود که او می تواند بد هم بنویسد!
(البته در این رمان هم می توان پرداخت ناقص برخی از شخصیت ها را دید. شخصیت های داستان در عین دلنشین بودن، گاهی رفتارهای سازگاری ندارند. واکنش مادر خانواده نسبت به حسین بسیار عجیب است، درگیری پدر با حوری، با آن ساختارشکنی های اساسی حوری، تا حد زیادی تلطیف شده است، بدرالسادات در بزنگاه خود از منطقش بیرون می آید و حسین با شخصیت عمیقی که دارد، بیش از حد شکننده و رها است. زمان کارمندی حوری هم به نظر من تا حد زیادی کاریکاتوری است و نثر نویسنده در آن فصل عوض می شود. شاید این موارد در کتاب های دیگر پارسی پور به نحو آزاردهنده ای بروز می کنند.)
Profile Image for Asad Asgari.
152 reviews48 followers
September 21, 2021
بی شک "سگ و زمستان بلند" یک اثر درخشان و ماندگار در ادبیات ایرانه، قدرت روایت، کشش داستان، شخصیت‌پرداز� و پرداختن دقیق به جنبه‌ها� روحی و روانی شخصیت‌ه� در این اثر کم نظیره و همه و همه حکایت از قدرت قلم و نبوغ شهرنوش پارسی پور داره. نثر شیوا و گیرای اثر لذت خواندن سطر سطر کتاب را دوچندان کرده و خاطره‌ا� بس ماندگار در ذهن خواننده بجا میذاره. دلم می‌خوا� باز بخوانمش و ساعت‌ه� در کتاب گم بشم. از آن کتاب‌هایی� خواندنش لرزه بر تن آدم میا��دازه، اشک بر چشم آدمی میاره و او را به شدت متاثر می‌کن� و این همان قدرت جادویی ادبیاته.

و من در خلاء تاریکی رها شده بودم. آزاد و بی تکیه‌گا� می‌رفتم� جایی نبود که بگیرم، جایی نبود که دستم به آن قفل شود، می‌رفت�. حرکت می‌کرد� و سرجایم بودم. این غبار سیاه که مغزم را پوشانده بود، ابدی شده بود. چیزی بود که مرا از تمام جهان دوروبرم جداکرده بود. در جایم درجا می‌زدم� خستگی نمی‌آم� که تب رفتن را تخفیف بدهد. خستگی امر فراموش شده‌ا� بود و رفتن دیگر تب نبود، رفتن فقط ایستادن بود، درجا حرکت مداوم بود ....

نمیشه کمتر از نمره 5 به این اثر شگفت‌انگی� بدم.
Profile Image for Khparisa.
85 reviews43 followers
July 4, 2016
تمام مدنى كه كتاب رو نداشتم،، دلم مبخواست بخونمش ،، وقتى خيلى اتفاقى وو از روى خوش شانسى،، نسخه چاپى كتاب رو خريدم از دستفروش،، مثل اثار ديگر نويسنده دلسردم كرد
نميدانم بانو پارسى پور چرا انتهاء داستان هايش رو اينگونه مبهم رقم ميزند،، دلم مبخواست از حسين شخصيت بهترى ميساخت.
Profile Image for Miss Ravi.
Author1 book1,143 followers
March 29, 2025
رمان دو تکه‌� مشخص دارد؛ تکه‌� اول درباره قسمتی از زندگی حوری است که تماشاگر و نظاره‌کنند� است، هر چند از آنچه برای برادرش حسین اتفاق می‌افتد� اثر می‌پذیر�. او می‌بین� و حس می‌کن� و بعد آنچه برای حسین اتفاق می‌افت� را در تمام طول زندگی پیش خودش نگه می‌دار�. توی تکه‌� دوم، حوری از انفعال بیرون می‌آی�. عصیان می‌کند� از برادرش حسین هم سرکش‌ت� می‌شو� و احتمالاً چون زن است، بیشتر از حسین صدمه می‌بین� و بیشتر از او سرکوب می‌شو�. توی این تکه حتی لحن و زبان راوی عوض می‌شود� می‌فهم� که دیگر آن دختر بچه‌� نوجوان و منفعل نیست که نمی‌توانس� وضعیت خودش و برادرش را تفسیر کند. راوی زبانی پیدا می‌کن� که متناسب با دنیای ذهنی جدیدش است. زبانی که به� نظر من گاهی خیلی نزدیک به شعر می‌ش� و به روایت هم حالتی غیرواقعی و شاعرانه می‌دا�. این تفاوت و عدم‌یکپارچگ� زبانی که ممکن است توی ذوق خواننده بزند، قابل توجیه است و آدم می‌توان� خیال کند که با تغییر و تحول شخصیت، زبان فکری‌ا� هم عوض بشود. و بعد در انتهای کتاب، وقتی راوی دیگر کاملاً از واقعیت جدا می‌شو� هم می‌توا� دلیلش را در صفحه آخر رمان فهمید.
Profile Image for Seyed Mohammad.
76 reviews17 followers
August 5, 2014
کتاب از چهار بخش تشکیل شده. سه بخش اول کتاب سه ساختار روایی متفاوت دارد. نثر این سه بخش هم تا حدی با هم متمایز است. بخش چهارم بسیار کوتاه است (در حدود چند صفحه). کتاب یکی از خلاقترین و خواندنی‌تری� رمانهای فارسی است که من تا به امروز خواندم
Profile Image for Sedaghat.
32 reviews15 followers
Read
January 6, 2021
ازون داستان‌ها� تلخ و گزنده که مزه‌ا� رو دیگه دوست ندارم تکرار کنم؛ قلم نویسنده توانا بوداما زهر قلم، لذت این توانایی رو ازم گرفت!
قصه حسین از همه بیشتر دردآور بود...
Profile Image for Hana Hmp.
124 reviews38 followers
January 21, 2024
خیلی دوست داشتم کتاب رو. گفتم که انگار داشتم یه چیز کاملا جدید می‌خوند�. به‌خصو� از نیمه‌ی� دوم کتاب که حوری مستقل از حسین درباره‌� احساسات و فکرهاش صحبت می‌کن�. بخش دوم واقعا درخشان بود و لکچردادن‌ها� متعدد حسین تو نیمه‌� اول رو جبران می‌کر�. از این که چقدر تونستم تجربه‌ه� و تصویرهای متفاوت و جدیدی رو بخونم با یک را‌و� زن، شگفت‌زده‌ا�. آدم توقع نداره انقدر همه‌چی� فرق کنه ولی واقعا فرق می‌کر�. پایان‌بند� هم به‌نظر� درخشان بود. کلاس راغب و شنیدن حرف‌ها� خود پارسی‌پو� هم مزید بر دوست‌داشتن� شد. مشتاقم که بقیه‌� شهرنوش پارسی‌پوره� رو هم بخونم.
186 reviews122 followers
October 18, 2017
تا وسط‌ها� کتاب، جهان سنتی مردسالار به خوبی به تصویر کشیده شده و� قوت داستانی ‌خوب� هم داره به نظر من، ولی قسمت پایانی از نظر سبک و نگارش تفاوت فاحشی با بقیه کتاب داره و به نظر من تو� ذوق می‌زن�. هرچند قسمت پایانی به تنهایی می‌تونس� بخشی از یک داستان نمادین و سورئال باشه، ولی قرار گرفتنش در کنار بخش‌ها� اول که کاملا از سبک رئالیسم و روایی پیروی می‌کنن� به نظر من زیاد جالب نبود.
در کل کتاب خوبیه و کشش داستانی خوبی هم داره.
Profile Image for Ali.
Author17 books672 followers
May 19, 2008
در مورد "بانوان نویسنده" در وبلاگ گودریدز، یک مطلب کلی نوشته ام و تا اندازه ای به همه ی آثارشان اشاره کرده ام، پس نیازی به "ریویو"ی جداگانه نیست، اگر مایلید، اینجا را بخوانید؛

Profile Image for Payam Nazari.
128 reviews7 followers
April 29, 2024
�4.5�
نقد و بررسی کتاب:

از اصلی‌تری� درون‌مایه‌ها� رمان، در کنار این‌ک� داستانی سیاسی محسوب می‌شود� تقابل نسل‌هاس� که در کنش‌ه� و گفت‌وگوها� داستانی آشکارا مشاهده می‌شو�. حوری و حسین نماینده نسلی هستند که در پی تحول و دگرگونی است؛ و شخصیت‌ها� دیگر داستان اعم از تحصیل‌کرد� و عامی، همه در صف مقابل با این دو قرار گرفته‌ان�. نسل تحول‌خوا� همواره در پی نقد قدرت و نظم موجود است؛ اما نسل سنت‌گر� نمی‌توان� چرایی این مبارزات و جنبش‌ه� را درک کند.
اما آیا حسین و بعد از او حوری، چقدر در تغییر سنت‌ه� موفق بوده‌اند� عدم موفقیت آنان ناشی از چیست؟ در این‌جاس� که ما در رمان با روشنفکری روبه‌ر� می‌شوی� که به خاطر عدم شناخت عمیق از جامعه و مردم و اعتقاداتشان از سویی و به‌خاط� طرد شدن از طرف خانواده از سوی دیگر؛ به‌جا� این‌ک� موجب تحولی در جامعه خود باشد، به انسانی سرخورده و طرد شده بدل می‌شو�. در رمان‌ها� این دوره، روشنفکر معترض به سنت‌ه� بر سر دو راهی قرار می‌گیر� یا مهاجرت بیرونی یا مهاجرت درونی.
حسین و حوری از آن کسانی هستند که حتی با وعده‌� فریبنده‌� آزادی حاضر به مهاجرت بیرونی نیستند. از این رو سفری درونی را در خود آغاز می‌کنن�. اما همان‌طو� که ذکر شد، به دلیل عدم شناخت درست از خود و اجتماع؛ و از طرفی به دلیل طرد شدن از سوی همان جامعه‌ا� که در صدد دگرگون کردن آنند، نه خود به تحولی دست می‌یابن� ( که اگر تحولی نیز باشد سیر نزولی دارد )، و نه تاثیری در جامعه و نسل بعد از خود دارند. تنها کاری که می‌کنن� انتقال بدبینی به نسل بعد است، نسلی که در پی تحول بخشیدن به زندگی اجتماعی است. اما می‌بینی� حسین به ولگردی مِی‌خوار� بدل می‌شو� و حوری که نماینده همین نسل است در چرخه تکرار بوروکراتیک سازمان‌ها� اداری می‌پوس� و تبدیل به مرده‌ا� کفن‌پو� می‌شو�.

در سخنان حسین می‌توا� به چند نکته اساسی توجه کرد. اول این‌ک� حسین حتی نسبت به مدرنیستی که قدرت حاکم مبلغ آن است معترض است. او شاید به دنبال مدرنیستی برخاسته از میان خود مردم است. یعنی معتقد است که تغییر و تحول باید از متن جامعه و متناسب با اعتقاد و نیازهای خود مردم باشد. تفکرات وارداتی نمی‌توان� جامعه‌ا� مثل ایران را رستگار کند و این تحقق نمی‌پذیر� مگر با زدودن عقب‌ماندگی� فرهنگی. در مسئله‌ا� که حسین مطرح می‌کن� تعریفی از عقب‌ماندگ� فرهنگی گنجانده شده است؛ عدم هماهنگی امکانات اجتماعی با خواست‌ها� مردم.

می‌توا� رمان سگ و زمستان بلند را عرصه‌ا� برای ابراز نظرهای فمینیستی ماتن با رویکرد به نقد اوضاع کلان سیاسی جامعه دانست؛ سوگ‌نامه‌ا� برای هویت و فردیت زن ایرانی. حوری، قهرمان داستان، در آغاز تحول روحی خود، نخست به تحول جسمی خویش توجه دارد. به عبارت دیگر، نویسنده شروع تحول این شخصیت را هنگامی می‌دان� که او خود را همچون یک زن می‌نگر�: اشکال کار فقط این بود که هیچ پسری مرا دوست نداشت. آن‌قد� لاغر نحیف بودم که کسی اعتنایی به من نکند.
حوری نخستین تجربه‌ها� عشق جسمیِ ممنوعِ خود را در ارتباط با فریبرز تشریح می‌کن� و در حین روایت این ماجراها به باورهای سنتی حاکم بر جامعه‌ا� می‌پرداز�. اما کم‌ک� این تحول شخصیت، او را به سوی بی‌پروای� می‌کش�. حوری که نخست حتی از نگاه‌ها� دزدانه نیز احساس گناه می‌کرد� در برابر قوانین و باورها سر به عصبان برمی‌دار� و آشکارا از بارداری نامشروع خود دفاع می‌کن�. تعریف آبرو از نظر حوری با آن‌چ� دیگران حتی برادر فرنگ رفته‌ا� علی دارد، متفاوت است ( فرهنگ آبرو محوری که در ذهن اشخاص حکاکی شده است ). آن‌چ� حوری را وامی‌دار� تا در برابر قوانین جامعه عیان کند از نظر او، دیدگاهی است که سنت‌ها� جاری به زن دارد؛ و جالب توجه این است که سنت‌ها� جاری را می‌توا� از زبان شخصیت‌ها� مختلف و گاه متضاد داستان، به طور یکسان شنید. پدر، علی و آقا ( دوست روشنفکر حسین ) همه برداشتشان از زن با برداشت حوری متفاوت است. حتی زنان داستان نیز در مقابل او هستند. آقا، که حوری برای شناخت اندیشه‌ها� حسین به او نزدیک شده نیز به حوری مانند دیگر مردان نگاه می‌کن� و گویی از حوری همچون یک زن، ویژگی انسانی نمی‌طلب�. او زن مطلوب را این‌گون� تعریف می‌کن�: " زن مجبور نیست راست بگوید."
و همین مطلب است که حوری را به عصیان برای اثبات هویت خود وادار می‌کن�.
"��ن از این‌ک� دائمن مثل شی‌ا� منتظر شوهر باشم، خسته هستم. می‌خواه� آدم باشم. من نمی‌دان� چرا نباید آدم باشم."





بخش‌های� از متن کتاب:

می‌دان� حوری، بعضی مردم یک عقیده را مثل زیارتگاهی که در نزدیکی خانه‌شا� قرار داشته باشد انتخاب می‌کنن�. در خانه‌شا� زندگی می‌کنن� و در زیارتگاه عبادت. عقیده، اما در جریان حرکت زمان متحول می‌شو�. علاوه بر آن که بعضی اندیشه‌ه� در اساس بر اصل حرکت و تحول قرار دارند و فرزانه کسی است که در هر آن بتواند تحول را در متن حرکت و تغییرات زمانه درک کند. اما این هم البته روشن است که فردفرد افراد جامعه نمی‌توانن� به سرعت و در یک آن باهم مسیر حرکت خود را تغییر دهند. جامعه گویا دارای ثقل است و برحسب قانونمندی‌های� که نه مشکل، اما سهل و ممتنع هستند، این ثقل متوجه قطبی می‌شو� که ثقل سنگین‌تر� دارد. از این مرحله به بعد جامعه به چر��ش می‌افت� و همیشه حول محور قطب... می‌فهم� درک حرف‌های� برایت مشکل است، اما توضیح می‌ده�. ببین جامعه از بچه‌های� که هنوز در شکم مادرشان هستند تشکیل می‌شو� تا آدم‌های� که از شدت پیری خمیده راه می‌رون�. جامعه از این هم گسترده‌ت� است و تمام نسل‌های� را که نیامده‌ان� و تمام نسل‌های� که مرده‌ان� و پوسیده‌ان� در برمی‌گیر�. می‌توان� در این حال پیکره‌� زنده متحرکی را در نظر بگیری که البته شبیه یک آدم نیست ولی پدیده‌� زنده‌ا� است. در عین حال من کم‌ک� به این باور می‌رس� که همانند عقاید پیشینیان، این پیکره جانورواره است. سیمرغ است یا که اژدها، یا از همه زیباتر، ققنوس. چرا آدم‌وار� نیست؟ چون عقل واحدی ندارد. اجزا جامعه به عنوان افراد، هر یک به نحوی می‌اندیشن�. هنگامی که دوشیزه جوانی مثل تو می‌خواه� بپرد، برقصد، پرواز کند، جفت پیدا کند، دقیقن اعمالی را انجام می‌ده� که مخل آسایش پیرزنی است که حتی وقتی در محکم بسته می‌شو� می‌ترس�. این را می‌فهمی�
کمی می‌فهمید�. گفتم، "بله". گفت: به این ترتیب جامعه همیشه مجبور است بر سر اصولی به توافق برسد. این اصول هیچکس را نمی‌توان� راضی کند، چون از هرکسی مقداری می‌گیر� تا به دیگری بدهد. مردم همه، بدین ترتیب مجبورند به پذیرش قانونمندی‌های� که با آزادی روحیشان در ستیز است. اما اغلب افراد این قانونمندی‌ه� را می‌پذیرن�. بعضی‌ه� عاقلانه می‌پذیرند� بعضی با تشویق و بعضی با تهدید. مثلن مراسم ازدواج با شکوه و جلال برگزار می‌شو�. حتی فقیرترین مردم این اصل را رعایت می‌کنند� چون ازدواج یک نهاد ضروری اجتماعی است. تشریفات ازدواج فرد را از اضطراب آن که این کار درست بود یا نبود، تا حدودی می‌رهان�. جمعیتی که به جشن دعوت شده است پیوند یک زوج را شهادت می‌ده�. زوج در قبال این شهادت متعهد می‌شو�. متعهد اموری که باعث ایجاد نهاد ازدواج شده است، و چرخ اجتماعی می‌چرخ�.
اما گاهی پیش می‌آی� که این قانونمندی‌ها� جاافتاده، با روح زمان ناسازگار می‌شو�. فرض کنیم مثلن مقرراتی برای ازدواج تعیین شده، و این مقررات را مردمی که کشاورز بوده‌ان� ایجاد کرده‌ان�. اکنون این مقررات با روش زندگی مردمی که در کارخانه‌ه� کار می‌کنن� ناسازگار است. همین رباب را در نظر بگیر. او را از ده آورده‌ان� تا زير دست و پای پسرهای خانوم شازده بلولد و به اصطلاح نقش صیغه را بازی کند، چون دختر پولداری نبوده و می‌شد� او را با قیمت کمی بخرند و بیاورند، و او نیز، چه راضی و چه ناراضی سرنوشتش را پذیرفته بوده است. چون در نظام ارباب رعیتی این درست تلقی می‌شد� است. یک نانخور از روستایی کم و چند پسر ارباب راضی. اما خانوم شازده دیگر ارباب نیست، قطعه قطعه املاکش را فروخته تا در شهر جا خوش کند. پیوند او با نظام اربابی بریده شده است. و پیوند رعیت با او. حال رباب در این میانه، در برهوت جامعه پرتاب می‌شود� و اقبالش بلند بوده که کنجی در خانه‌� ما پیدا کرده است، گرچه که این به قیمت از دست دادن پسرش و همیشه بی‌شوه� ماندن به کف آمده است. اما رباب‌ها� دیگر را در ذهن مجسم کن. هزاران هزار رباب بی‌آیند� و بی‌گذشت� که در برزخ تحول جامعه‌� ارباب رعیتی، همانند اتم‌ها� سرگردانی به پهنه‌� جامعه پرتاب می‌شون�... این رباب‌ه� همه ناراضی‌ان� و نسبت به آن‌چ� که به عنوان قانونمندی‌ها� لایتغیر به آن‌ه� تفهیم شده شک می‌کنن�. اما جامعه که دیدیم پیکره‌ا� بزرگ و تاریخی است و عقل واحدی ندارد، برحسب غریزه از قانونمندی‌های� دفاع می‌کن�. رباب‌ه� مثل موج _بی‌آن‌ک� حتی خود خواسته باشند_ به صخره اجتماع می‌خورند� برمی‌گردن�. دوباره با آن� برخورد می‌کنن�. صخره کاملن هم صخره‌وا� نیست. از این برخوردها ستیز می‌زای�. دو گروه متخاصم رودرروی هم قرار می‌گیرن�. بعد حادثه آغاز می‌شو�. از آن بخش جمعیت به بیرون پرتاب شده از متن سنت اجتماعی، گروه‌های� که در جستجوی ایمنی هستند به دامن اندیشه جدید می‌چسبن� که این اندیشه‌� جدید، اغلب خود دارای قطبی است تا پیکره‌� جمعیت به خود گرونده را، در چرخش، یک پارچه کند. بدنه‌� مخالفی در درون بدنه‌� سنتی شکل می‌گیر�. موجودات متعصبی پیدا می‌شون� که همیشه آماده‌� ستیز با بدنه‌� قدیمی هستند.

ببین حوری من هرگز بحثی درباره‌� خدا ندارم. عقلم بسیار کوچک‌ت� از آن است که بدانم خدا هست یا نیست�. اما آن‌چ� که می‌فهم� این است که مردم تصوری از خدا دارند، هرکس تصوری دارد، در حد اندیشه و عقل خودش. خوب به نظر من خدای خانوم بدرالسادات، یا درست‌ت� بگویم، اندیشه‌ا� که خانوم بدرالسادات درباره‌� خدا دارد قابل پذیرش است. این‌ه� یکی از گرفتاری‌ها� من با دوستانم بود. همیشه فکر می‌کن� می‌شو� خدای خانوم بدرالسادات را دوست داشت. آن‌ه� می‌گفتن� خدا مرده است، یا می‌گفتن� خدا وجود ندارد. من می‌اندیشیدم� از کجا می‌دانید� و چگونه است که شما این همه می‌دانید� یکبار از خانوم بدرالسادات شنیده‌ا� که می‌گف� _ خدا با انسان بزرگ می‌شو� _ این هم حرف قابل تاملی است. خدای خانوم بدرالسادات از خاک زاییده شده، مثل خودش. این همان خاکی است که از آن بوته یاس برمی‌خیز�. این خدایی است که روستاییان ایرانی ساخته‌اند� خدای حرف‌شن� و خوبی است. رحمان و رحیم است. حتی ممکن است وقتی غصه‌دا� می‌شو� گریه کند. این خدا از روستا آمده و در سوراخ هر نی‌ا� مخفی شده است. در رودخانه‌ه� آب‌تن� می‌کن� و اگر تمام زمستان فرصت حمام کردن نداشته باشد، البته از سرما، بهار یک‌ج� غسل می‌کند� ممکن است زنش را یک وقت کتک بزند، ولی گاهی در مهتاب می‌نشین� و به صدای سیرسیرک گوش می‌ده�. گاهی با حجب گلویش را صاف می‌کند� گاهی تار می‌زند� ماهور، و برگ‌ها� گل ماهور می‌ریز� و این تصور خدا، بهتش می‌زن�.

《نمی‌دان� چطوری بگویم. هزاران هزار کاج از رعد و برق سوخت، هزاران هزار کاج روی زمین پوسید و هزاران هزار کاج تبدیل به خانه شد برای مردمی که از سرما میلرزیدند و هزاران هزار کاج تبدیل به مواد دیگر شد. ولی تحول وجود داشت. کاج‌ه� تغییر شکل می‌دادند� خیلی جزئی و خیلی نامحسوس و کاج به این صورت حالا در حیاط خانه‌� ماست و ما به آن می‌گویی� کاج. حالا چند بار بگو کاج.�
من گفتم: کاج، کاج، کاج.
و یک‌بار� لغت در ذهنم بیگانه شد. چه‌کس� به من یاد داده بود که به این درخت کاج بگویم؟ یادم نمی‌آم�. اما من این لغت را نمی‌شناختم�. لغت بیگانه و دور از ذهنی بود. کاج ترکیب شده بود از سه حرف. اما این کمکی به شناخت آن نمی‌کر�. چرا به این درخت و بخصوص به این درخت کاج گفته بودند؟ علتش چی بود؟ کاج اصلن یعنی چه؟ یعنی درختی که سردسیری است که برگ‌ها� سوزنی دارد و همیشه سبز است، ولی کاج این است و در عین حال این نیست.
حسین گفت: حالا کاج را تعریف کن.
گفتم، نمی‌توان� حسین جون.
حسین گفت، 《مشک� فقط این نیست. کاج به هر حال وجود دارد. حالا چه آدم برایش اسمی انتخاب می‌کر� چه نمی‌کر�. خیلی عناصر و گیاهان دیگر هست که هنوز نامی ندارند. مشکل از جایی شروع می‌شو� که ما بخواهیم راجع به آن‌چ� که آدمیزاد اختراع کرده است صحبت کنیم. بگو دیوار.�
و لغت دیوار گنگ و بیگانه از من دور می‌ش�. به دوروبر حیاط نگاه کردم به چهار دیوار بلند کاهگلی آن که گچ رویش کشیده� بودند.
《چر� دیوار در این‌ج� کاهگلی است؟ چرا حالت نااستواری دارد؟ تقریبن بیست سال است من منتظر فروریختن این دیوارها هستم. می‌بینی� شکم داده است. مثل این‌ک� پیر شده، مثل این‌ک� سال‌هاس� به انتظار آوای کلنگی شب و روز را سپری می‌کن�. دیوار کهنه‌� کاهگلی، راستی هیچ فکر کرده‌ا� چرا دیوارهای خانه‌ها� ایرانی این همه بلند است؟ هیچ دیده‌ا� که مردم حتی پشت دیوارهای بلند آهسته صحبت می‌کنن�... �
گفتم، � بالای شهر حالا دیوارها کوتاه است. �
� ببینم حوری، تو تا به حال اصلن به دیوار فکر کرده� بودی؟�
� نه، فقط روزی که شما از زندان آمدید و راجع به تیرهای سقف حرف زدید من شب‌ه� به تیرهای سقف نگاه می‌کن�.�
� خوب تو یک کلمه بلد هستی که دیوار است و آن را برای تمام دیوارها بکار می‌بری� دیوارهای سیمانی بتن آرمه و دیوارهای کاهگلی، همه دیوار هستند. قطعن در آینده دیوارها تغییر شکل خواهند داد. اما باز تو کلمه را حفظ می‌کن�. به نظر می‌رس� که ما با کلمات طبیعت اشیا را به بند می‌کشیم� این در حالی است که آن‌ه� دائم در حال تغییرند�. خوب ما مجبوریم چنین کاری کنیم، چون واسطه‌ا� برای ارتباط با یکدیگر لازم داریم. این واسطه کلمه است و کلمه بسیار مهم است. آن‌قد� مهم است که می‌گوی�: " در ابتدا کلمه بود و کلمه خدا بود." البته در این‌ج� کلمه را با فعل به یک معنا استفاده می‌کن�. تصوری که انسان از کلمه دارد آن‌قد� مهم است که اغلب خود طبیعت را بر اساس کلمه درک می‌کن�. طبیعت نبوده است. او گفته: باش! و از آن پس طبیعت بوده است. پس بر این اساس کاج وجود ندارد، دیوار هم وجود ندارد. آن‌قد� وجود ندارد تا تو نام آن را بیاموزی. این "نبودن" خیلی مهم است و در نظر بگیر هنگامی که با کلماتی نظیر کاج و دیوار آن‌ه� موجود می‌شوند� کلماتی نظیر آزادی، خوشبختی، سعادت، شر، خیر و... چقدر اهمیت دارند، چون این معانی نیز با نامیدن موجود می‌شوند� بی‌آن‌ک� بتوانی آن‌ه� را ببینی. می‌دان� حوری، فکر می‌کن� بخش اعظم گرفتاری‌های� که میان انسان‌ه� پیش می‌آی� به این مشکل کلمات بازمی‌گرد�. دریافت معنای بسیاری از کلمات برای همه‌� ما با اشکال توأم است. بسیاری از ما بسیاری از کلمات را نمی‌دانی�. وقتی هم که می‌دانی� به صور مختلف از آن‌ه� دریافت معنا می‌کنی�. سگ را در نظر بگیر. کوشش کن تفاوت یک سگ را برای یک اسکیمو و یک مرد بیابانی عرب درک کنی. پوستین را در نظر بگیر، به نظر تو مردی که در سیبری زندگی می‌کن� و آن‌ک� که در مناطق حاره� عمرش را به سر می‌آور� آیا درباره‌� پوستین یک احساس مشترک دارند؟
پس مشکل دو تا می‌شو�. نخست شی‌ا� که تو آن را "می‌نام�". همانی است که تغییر می‌کند� دوم این‌ک� من و تو، وقتی شی‌ا� را می‌نامی� اغلب دو معنای مختلف از آن استنباط می‌کنی�. بدین ترتیب جهنم مردمان منطق حاره، گرم و سوزان است و جهنم مردمان مناطق سرد، یخ‌زد�. پس تو کلمه را نمی‌دانی� می‌آموزی� اما این آموخته، با آموخته دیگری متفاوت است، شما با یکدیگر صحبت می‌کنید� اما درک مشترکی به دست نمی‌آی�. از این قرار گروهی دائم باید حرف بزنند، به عنوان واسطه‌� میان انسان‌ه�. اما این نیز دردی را دوا نمی‌کن�. من و عموی بزرگمان هر دو از کلمه‌� انسان استفاده می‌کنی�. انسان در ذهن او موجودیت ویژه‌ا� دارد، او مردی است صاحب اقتدار، با فر کیانی، تاجی از نور به سر دارد. این مظهر انسان برای عموست، جدا از این موجود، بقیه رعیتند، زن‌اند�. غلام و برده‌اند� نه انسان. انسان برای من معنای دیگری دارد، همین حضور عادی است که در خیابان راه می‌رو�. زن یا مرد بودنش تفاوت نمی‌کن�. هنگامی که ما دو نفر از انسان حرف می‌زنی� کلمات مشترکی به‌کا� می‌بریم� اما تعابیر مختلفی در ذهن ماست�. سوتفاهم از این تفاوت می‌زای�. از آن گذشته، هر دوی ما دائم در حال تغییریم. من در حقیقت از انسان عمو حرکت کرده‌ا� تا به انسان دیگری برسم. تصویر او هنوز در ذهن من مبهم است�. تعریف کاملی پیدا نکرده است، انسان عمو به شدت تثبیت شده و دارای شخصیت است. ما دقیقن در دو جهان مختلف به سر می‌بری�.

با آقا در نم‌ن� باران راه می‌رفتی�. گفت: مرگ یک واقعیت است، اگر این را بتوانی بپذیری آن وقت همه‌چی� ساده می‌شو�.
"اگر بپذیرمش آن‌وق� زندگی مشکل می‌شو�."
"این حرف درست نیست، مرگ هست، هر لحظه می‌توان� باشد و ممکن است آمدنش خیلی طول بکشد. این را باید دانست. بعد وقتی این را دانستی زندگی می‌کنی� حرکت می‌کنی� کار می‌کنی� زن می‌گیری� بچه می‌آور� و همه‌� این کارها را با آرامش می‌کن�. بدون شور زدن، بدون خیلی دروغ گفتن و خیلی پشت هم‌انداز�."
"یعنی مرگ را همیشه حاضر بدانیم برای این‌ک� زندگی آسان بشود؟"
"بله فکر می‌کن� این حرف درستی است، منتهی فهمیدنش مشکل است."
پرسیدم: دروغ نمی‌گویید� هیچ وقت؟
"خیلی‌کم� ولی وسوسه‌ا� هست، آدمیزاد گاهی این را فراموش می‌کن� که مرگ هست، من هم آدمیزادم و فراموشکار. تو، تو از تولستوی چیزی می‌خوان� چیزی می‌دانی� "
"یک‌ک�."
"خوب آخر عمری، بالای هشتاد سال مثل اینکه، درست یادم نیست، از خانه‌ا� فرار کرد. می‌دانست� که تو ایستگاه راه‌آه� مرد؟"
"ن."
"خوب فکر می‌کن� چی فرارش داده بود؟ این سوال است، همیشه یک سوال است."
"شاید زندگیش. شاید فکر کرده� بود همه‌� این کارهایی که تا آن لحظه کرده احمقانه بوده."
"شاید. می‌گوین� زنش را هم لحظه مردن پیش خودش راه نداده. زن بدبخت، فکر کن یک عمر این مرد را به‌دو� کشیده بود. باهاش ساخته بود، برای هر کاری، بعد موقع مردن..."
گفتم: شاید تولستوی زن را به دوش می‌کشید�.
"نمی‌شو� گفت کدام کدام را به دوش می‌کشید�. ولی به نظر من زن بیشتر عذاب می‌کشید�. تحمل آدمی مثل تولستوی حتمن خیلی سخت بوده، می‌گوین� جنگ و صلح را هفت دفعه پاکنویس کرده."
"خیلی عجیب است."
"بله، با این حال لحظه‌� آخر، از مرگ ترسیده. من همیشه فکر می‌کن� برگشته به طرف در و پشت شیشه مرگ را دیده. مرگ که آرام و شاید خجول دست‌های� را بهم می‌مالید�."

پرسید: از نظامی چیزی خواندی؟
"ن."
"خوب نظامی وصف مرگ کرده، شاید بدون این‌ک� بخواهد."
"چطور"
"با قصه‌� فرهاد، اصلن قصه‌ها� عاشقانه وصف مرگ است، مثل این‌ک� آدم وقتی خیلی عاشق باشد در واقع با مرگ، نرد عشق می‌بازد� آدم با عشق می‌خواه� به اصل برسد و اصل همیشه مرگ است."

گفت: "من عشق را مثل ماده‌� مخدر مصرف می‌کن�. کم و به اندازه. همین. مثلن حالا از عشقم به اندازه‌� کافی مصرف کردم. این تا یک هفته کافی است."
دستم را فشار داد و رها کرد. من در خلأ می‌رفت�. نمی‌توانست� عشق را مثل ماده‌� مخدر مصرف کنم. عشق یا بود یا نبود. اگر بود که آدم با تمام سلول‌های� جذب آن می‌ش� و اگر نبود پس تنهایی بود. خیلی کمتر از او می‌فهمید� اما می‌دانست� حق با من است. دلم می‌خواس� سرم را پیش ببرم و رگی را که روی گردنش می‌ز� ببوسم. نمی‌توانست� جلوی این میل را بگیرم. سرم را پیش بردم و رگی را که روی گردنش می‌ز� بوسیدم.

زندگی مثل قطره‌ها� باران ساده بود. ساده و شفاف. گفتم: من فکر می‌کن� باید برای دنیا کاری کرد. باید از زندگی متشکر بود. برای سپاسگزاری باید کاری کرد.
"می‌شود� بله، چرا نه."
"یک کار خوب، کاری که بیارزد، کاری که حرمت باران و ابر و آفتاب را حفظ کند، کاری که طبیعی‌تری� کارها باشد."
"چرا نه."
"ولی سخت است. برای من تا حالا سخت بوده. وقتی کوشش می‌کن� با دیگران تماس بگیری سرت به سنگ می‌خور�. همیشه یک دیوار بین تو و دیگران هست. به هیچ‌وج� نمی‌توان� بشکافیش، خرابش کنی، همیشه سوتفاهم هست."
Profile Image for Sanam.
95 reviews30 followers
May 12, 2021
دوستش داشتم:)
خیلی:)
#دی‌_اند
Profile Image for Somayeh.
224 reviews40 followers
May 27, 2018
این کتاب در سال پنجاه‌و‌س� نوشته شده، اما فرقی نمی‌کنه� الان هم که می‌خونی� می‌بین� درد همون درده، حوری و حسین اگر توی دهه نود هم زندگی میکردند احتمالا سرنوشت چندان متفاوتی نداشتند.
شدیدا به یک انقلاب فرهنگی نیازمندیم، نه از نوع سال پنجاه و هشتی‌ا� قطعا!
Profile Image for Parnian.
26 reviews19 followers
May 19, 2024
تحلیلی که پارسی‌پو� از جامعه ایران دهه ۱۳۵۰ ارائه داده برای ایران امروز هم کاربرد داره. زن ایرانی هنوز هم داره برای به دست آوردن هویتش می‌جنگ� تا "آدم" باشه و نه یک " شیء".
المان‌های� مثل عشق به برادر یا ارتباط تم آب با زنانگی من رو یاد آثار دوراس انداخت و فکر می‌کن� بشه مقایسه خوبی بین این دو نویسنده انجام داد.
تکامل مهارت نویسنده در طول رمان به وضوح دیده می‌شد� این مسئله انگیزه بیشتری برای خوندن آثار دیگه پارسی‌پو� بهم داد.
Profile Image for Mehdi khani.
167 reviews38 followers
June 25, 2010
از بارزترین آثار ادبیات فارسیِ نگاشته شده در دهۀ 1350،رمانی گرم و تأثیر گذار با دو شخصیت محوری:حسین،جوان روشنفکری که پس از سالها تحمل زندان به خانه باز می گردد و هنگامی که هیچ مأوایی-نه عقیده،نه خانواده و نه عشق- برای خود نمی یابدبه مشروب خواری و هرزه گردی می پردازد و در پیِ این سقوط،می میرد.دیگر شخصیت محوری داستان،حوری خواهر حسین است که مرگ برادر مسیر زندگی اش را تغیی می دهدو وقتی می فهمد که مرد همراهش همان بازجو و شکنجه گر حسین است به مرز جنون رسیده و بالاخره به گورستان پناه می برد

اصلا" سعی کن یک جوری زندگی کنی که هیچ وقت رازی نداشته باشی
آدم با عشق می خواهد به اصل برسد؛و اصل همیشه مرگ است
برای این که می دانم کجا هستم،برای همین آرامم،برای همین هیچ اتفاقی برایم نمی افتد؛هیچ اتفاق بدی.برای همین است که از زور احساسات نمی میرم
This entire review has been hidden because of spoilers.
Profile Image for Shokufeh شکوفه  Kavani کاوانی.
353 reviews169 followers
March 27, 2010
این کتاب را بیشتر از سی بار خوانده ام و برایم یکجور حدیث نفس است ؛ تا به حال نویسنده زنی را نشناخته ام را که چنان درک درستی از زندگی یک دختر ایرانی در یک خانواده متوسط الاحوال داشته باشد....شهرنوش نقبی میزند به درونی ترین لایه هائ روح من.
Profile Image for Bahman Bahman.
Author3 books237 followers
October 2, 2013
فکر کنم احتمالا این چیزی که می نویسم خیلی مسخره باشه.ولی نمی دونم چرا این کتاب شدیدا من رو یاد کتاب شب هول انداخت
101 reviews1 follower
September 23, 2018
پیرنگ بچه روشنفکر کتابخوان که بدست خانواده سنتی و دگم آرام آرام زجرکش می شود تم تکراری داستانهای دهه های 40 تا 60 است و تقریبا همه نویسنده های این مقطع یک اثر با چنین تمی دارند! این رمان هم همین قصه تکراری را از دریچه دید حوری دختر نوجوانی روایت می کند که نابودی برادرش حسین را پیش چشمان خودش می بیند و حسین زندگی او را عوض می کند.
فصه اول رمان به نظرم بهترین و محکمترین فصل داستان است. حوری مثل یک دوربین فیلم برداری ما را به میان مناسبات یک جامعه سنتی و خرافات زده و دگم می برد و تنهایی و بی کسی حسین را به خوبی به تصویر می کشد. داستان روایت و نثر خوب و خوشخوانی دارد و پس و پیش رفتن در زمان و شروع قصه از دوران پس از مرگ حسین و رفت و آمدهای زمانی کمک زیادی به فضاسازی قصه می کند. هر چند شخصیتهای فرعی همه در حد تیپ باقی می مانند اما نگاه انتقادی به مناسبات اجتماعی به خوبی به خواننده منتقل می شود.
فصول بعدی به تدریج و با رفتن به سوی انقلاب فکری حوری و جا پای حسین گذاشتن پس از مرگ او کیفیتش را از دست می دهد. عصیان و انقلاب شخصیتی روحی، به ویژه آنکه وجه زنانه غلیظی هم به خود می گیرد به خوبی پرداخت نشده است. بعضا به نظر می رسد نویسنده برای رسیدن به نقطه ای که بتواند "شعارهایش" را از زبان حوری بیان کند کمی عجله می کند و فاصله پرشهای زمانی را افزایش می دهد. از سویی شاید بنا به محدودیتهای سیاسی شخصیت حسین در یک رازآلودگی باقی می ماند و این کمی خواننده را سر در گم می کند.
محتوای زنانه-فمینیستی رمان احتمالا در زمان خودش در اوایل دهه 50 بسیار پیشرو بوده و از این منظر کاراکتر تابوشکن روحی می توانست در آن برهه جذاب باشد، هر چند شاید بشود گفت علیرغم تمامی تغییرات این 4 دهه روحی و چالشهایش هنوز هم برای جامعه امروز ایران کهنه نیست و می توان به بخشی از جامعه تعمیمش داد، آن تابوهایی که روحی به جنگشان می رود امروزه زوی کمتری دارند.
Profile Image for Nazanin.
270 reviews20 followers
March 2, 2022
راوی داستان حوریه. حوری دو برادر به اسم حسین و علی داره. حسین طرفدار چپ‌هاس� و زندان رفته. علی توی آمریکا زندگی می‌کنه�

شروع کتاب پر از شخصیته. افراد زیادی از همسایه‌ه� و فامیل به‌خونه‌� حوری‌‌این‌ه� میان. حسین از زندان آزاد شده ولی به‌خاط� افکار متفاوتش با خانواده نمی‌تون� کنار بیاد و کم‌ک� مریض می‌شه�

با اینکه حوری هنوز سنش کمه ولی حسین از عقایدش باهاش حرف می‌زن� و سعی داره آگاهش کنه و من این قسمت‌ها� کتاب رو خیلی دوست داشتم📖

نویسنده خیلی زود یکی از اتفاقات مهم داستان رو لو می‌د� و من واقعاً دلم نمی‌خواس� این‌قد� زود بفهمم که چی شده📖

تمرکز نویسنده کم‌ک� به‌سم� حوری می‌ر� و ما رو با افکار و شخصیتش آشنا می‌کنه�

کتاب� حرف‌ها� زیادی برای گفتن داره از خانواده‌ها� سنتی و طرز تفکرشون بهمون می‌گه� از خرافات و اعتقادات مردم، از تفکر سنتی مردمی که در ظاهر مدرن شدن، از سختی‌ها� زن بودن در جامعه‌� مرد‌سالا� و نویسنده خیلی جاها سنت رو به‌چال� کشیده📖

بااینکه خیلی از قسمت‌ها� کتاب رو دوست داشتم ولی خیلی جاها هم همه‌چ� آشفته بود. نویسنده یه حرفی برای زدن داره ولی نتونسته بود به‌صور� یه داستان که جذبش بشی درش بیاره📖
Profile Image for Ali Mousighidan.
82 reviews10 followers
November 1, 2021
چه رفت و برگشت های زمانی درخشانی
و در انتها فصل ۴ چه سورئالیسمی در دل رئالیسم آقا، آنهم سال ۵۳!
مرحبا
2 reviews
February 16, 2020
توصیفات زیبایی از ساده ترین جزئیات زندگی در ایران قبل از سال ۵۷ به تصویر می کشد. البته از فصل سوم به بعد پیوستگی داستان از بین می رود و برای من گنگ بود.
Profile Image for Hosna.
428 reviews17 followers
August 10, 2022
چون کتاب ماجراهای ساده و کوچک روح درخت از خانم پارسی‌پو� در گودریدز ثبت نشده و به گمانم همانندی بی‌نظیر� با این کتاب دارد اینجا نظرم را می‌نویس�. در کتاب ماجراها، راوی برخلاف دیگر داستانهای پارسی‌پو� مرد است و داستان به گرد دوست راوی، "حسین" می‌گرد� همچون سگ و زمستان بلند. حسین همان شهید ایدئولوگ و آرمانخواه و همزمان ضدانسان. تب و تاب نویسندگان آن دوران این بوده که ضدقهرمانها را قهرمان نشان دهند. کسانی که می‌خواهن� جهان را دگرگون کنند شده به بهای جان هزاران هزار. خب همان هم شد که می‌خواستن�. این کتاب تابستان پنجاه و هفت نوشته شده و اندیشه‌ه� و پیشامدهای آن دوران را به خوبی می‌نمایان�. اینکه قهرمان، پیشرفتهای اقتصادی ایران را پوچ و استخوان جلوی سگ می‌پندار� و به دنبال ارزشهایی والا می‌گرد� که خودش هم نمی‌دان� چیست نشان از بی سر و تهی اندیشه‌ها� مبارزان آن دوران می‌ده�. پارسی‌پو� خیلی خوب می‌نویس� و خیلی خوب شخصیتهای گوناگون را در آورده است. کتاب خواندنی‌س�.
Profile Image for Marzieh Zal.
2 reviews
April 4, 2017
. طرز روایت درخشان... کششش عالی و داستان معرکه
Displaying 1 - 30 of 30 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.