What do you think?
Rate this book
85 pages, Paperback
First published January 1, 2005
یک روز بیدار می شویم و می بینیم که نمی خواهیم فکرمان هیچ جا برود، نمی خواهیم فکر کنیم به چیزهای نیامده و آمده و کارهای نکرده و کرده و هر انچه که پیش یا بعد از این ممکن است اتفاق بیافتد. و اصلاً نمی خواهیم فکری وجود داشته باشد تا یادمان بیاید که هنوز هستیم و هنوز خیلی کارها می شود کرد. می فهمیم دیگر پایین تر از این، تحمل ناپذیرتر از این، ممکن نیست.
بعضیما� یکمرتب� بیدار می شویم، بعضی آهسته، و بعضی هیچ وقت. اما اگر بیدار شویم، دیگر فکر و نظر دیگران هیچ تاثیری در حالما� ندارد. این که وقتی ما را میبینن� چشمانشا� برق بزند، یا برعکس، پره های دماغشا� با نفرت باز و بسته شود، هیچ اهمیتی ندارد. مهم فقط این است که خودمان جلو ِ آینه که می ایستیم چه ببینیم. اگر نتوانیم جلو آینه بایستیم و به خودمان نگاه کنیم، یا اگر نتوانیم یا خیالهاما� بازی کنیم، نتوانیم و نخواهیم که به هیچچی� و هیچک� فکر کنیم، چه کار می کنیم؟ شاید همان کارهایی که معشوق من کرد، یا من دارم می کنم.
صفحات 55 و 56