ŷ

Arna > Arna's Quotes

Showing 1-30 of 1,280
« previous 1 3 4 5 6 7 8 9 42 43
sort by

  • #1
    Irvin D. Yalom
    “Every person must choose how much truth he can stand.”
    Irvin D. Yalom, When Nietzsche Wept

  • #2
    Irvin D. Yalom
    “Despair is the price one pays for self-awareness. Look deeply into life, and you'll always find despair.”
    Irvin D. Yalom, When Nietzsche Wept

  • #3
    Irvin D. Yalom
    “If we climb high enough, we will reach a height from which tragedy ceases to look tragic.”
    Irvin D. Yalom, When Nietzsche Wept

  • #4
    Irvin D. Yalom
    “Life is a spark between two identical voids, the darkness before birth and the one after death.”
    Irvin D. Yalom, When Nietzsche Wept

  • #5
    Irvin D. Yalom
    “The spirit of a man is constructed out of his choices.”
    Irvin D. Yalom, When Nietzsche Wept

  • #6
    Irvin D. Yalom
    “It is wrong to bear children out of need, wrong to use a child to alleviate loneliness, wrong to provide purpose in life by reproducing another copy of oneself. It is wrong also to seek immortality by spewing one's germ into the future as though sperm contains your consciousness!”
    Irvin D. Yalom, When Nietzsche Wept

  • #7
    Irvin D. Yalom
    “Marriage and its entourage of possession and jealousy enslave the spirit.”
    Irvin D. Yalom, When Nietzsche Wept

  • #8
    Irvin D. Yalom
    “Religion has everything on its side: revelation, prophecies, government protection, the highest dignity and eminence. . . and more than this, the invaluable prerogative of being allowed to imprint its doctrines on the mind at a tender age of childhood, whereby they become almost innate ideas.”
    Irvin D. Yalom, The Schopenhauer Cure

  • #9
    Irvin D. Yalom
    “I dream of a love that is more than two people craving to possess one another.”
    Irvin D. Yalom, When Nietzsche Wept

  • #11
    Irvin D. Yalom
    “One thing I feel clear about is that it's important not to let your life live you. Otherwise, you end up at forty feeling you haven't really lived. What have I learned? Perhaps to live now, so that at fifty I won't look back upon my forties with regret.”
    Irvin D. Yalom, When Nietzsche Wept

  • #12
    Irvin D. Yalom
    “You will search the world over and not find a nonsuperstitious community. As long as there is ignorance, there will be adherence to superstition. Dispelling ignorance is the only solution. That is why I teach.”
    Irvin D. Yalom, The Spinoza Problem

  • #13
    Irvin D. Yalom
    “There was a time in our lives when we were so close that nothing seemed to obstruct our friendship and brotherhood, and only a small footbridge separated us. Just as you were about to step on it, I asked you "Do you want to cross the footbridge to me?" - Immediately you did not want to anymore; and when I asked you again you remained silent. Since then mountains and torrential rivers and whatever separates and alienates have been cast between us, and even if we wanted to get together, we couldn't. But when you now think of that little footbridge, words fail you and you sob and marvel.”
    Irvin D. Yalom, When Nietzsche Wept

  • #14
    Irvin D. Yalom
    “Live right, he reminded himself, and have faith that good things will flow from you even if you never learn of them.”
    Irvin D. Yalom, The Schopenhauer Cure

  • #15
    Irvin D. Yalom
    “Live when you live! Death loses its terror if one dies when one has consummated one's life! If one does not live in the right time, then one can never die at the right time.”
    Irvin D. Yalom, When Nietzsche Wept

  • #16
    “مردن دشوار است.من همیشه معتقد بوده ام که آخرین پاداش مرده این است که دیگر نخواهد مرد.”
    سپیده حبیب, When Nietzsche Wept

  • #17
    مهدی سحابی
    “ ...اینکه می گویم مترجم نباید دیده شود وقتی به ترجمه ی ادبی می رسیم ممکن است حکم بی رحمانه ای باشد. شاید تسکین این درد این است که مترجم بداند در کار بسیار مهمی دخالت کرده است. او در تب و تاب و شور آفرینش با مؤلف و نویسنده وارد مشارکت شده است. مثل آهنکاری که در ساختن یک بنای فخیم معماری از او کمک بخواهیم اما بعد از اتمام کار دیگر تیرآهن ها را نمی بینیم. ترجمه به نظر من چنین سهمی از آفرینش می گیرد. یک چیزهایی از آفرینش در او هست... منتها اصل قضیه به نظر من این است که ترجمه آفرینش نیست. ترجمه مشارکت دورادور در اثری ست که قبلاً آفریده شده. اینجاست که بحث فنی آن پیش می آید. یعنی ترجمه یک کار بسیار دقیق فنی در انتقال یک اثر آفریده شده است. این امر دوقطبی بودن یا دولبه بودن کار ترجمه را نشان می دهد... یعنی شما از یک طرف در یک اثر آفرینشی دخالت دارید و از طرف دیگر باید هرچه کمتر دیده شوید. دلداری ای که به مترجم می شود داد این است که در یک کار بزرگ مشارکت دارد و دارد در کار سترگی دخالت می کند. بنابراین هرقدر فروتنی نشان بدهد باز هم از باد آن آفرینش اصلی چیزی به او می رسد.”
    مهدی سحابی

  • #18
    محمدعلی اسلامی ندوشن
    “دوچهرگی ایرانی از محیط ناامن سرچشمه گرفته است. یک رو را به ظاهر نشان دادن و در باطن چیز دیگری اندیشیدن، آن قدر طبیعی شناخته شده که کم کسی درباره ی آن تردید یا تعجب می کند. تا زمانی که ایرانی دوچهرگی خود را تعدیل نکرده، دلیل بر آن است که در عدم امنیت روانی به سر می برد. حافظ دوچهرگی را درد بزرگ ایرانی خوانده و درست است. تا زمانی که چنین است، تکلیف هیچ کس با جامعه روشن نیست و می توان تصور کرد که در این وضع، کار چندانی از پیش نرود.”
    محمدعلی اسلامی ندوشن / Mohammad Ali Eslami Nodushan, ایران و تنهائیَش

  • #19
    Jalal ad-Din Muhammad ar-Rumi
    “The minute I heard my first love story,
    I started looking for you, not knowing
    how blind that was.
    Lovers don't finally meet somewhere.
    They're in each other all along.”
    Mawlana Jalal-al-Din Rumi, The Illuminated Rumi

  • #20
    Matei Vişniec
    “هیچ چیز از آن انسان نیست
    رگز
    نی قدرتش
    نی ضعفش
    و نی دلش حتی
    و آن دم که دست ...
    و آن دم که دست ...

    اه لعنتی!

    و آن دم که دست به آغوش می گشاید
    سایه اش سایه صلیبی ست ...
    و آن دم که می ‍پندار� خوشبختی را
    در آغوش فشرده است
    آن را له می کند.”
    Matei Vişniec, داستان خرس‌ها� پاندا: به روایت یک ساکسیفونیست که دوست‌دختر� در فرانکفورت دارد

  • #21
    محمدعلی اسلامی ندوشن
    “تاریخ و ادب فارسی دوشادوش یکدیگر حرکت کرده اند. آنچه در تاریخ نیامده، در ادب و به خصوص شعر فارسی دیده می شود؛ و در مقابل، درک ریشه های ادب فارسی، بی آنکه به حوادث تاریخی توجه شود، امکان پذیر نیست. چرا فکر صوفیانه تا این پایه نضج گرفت؟ چرا اندیشه ی خیامی به این درجه از نفوذ رسید؟ چرا عشق بر چنین مصطبه ای نشانده شد که حل کل مسائل بشری از آن خواسته شود؟ چرا شعر مدحی یک چنین دامنه ی ناهنجاری به خود گرفت؟ پاسخ همه ی این ها را از تاریخ باید شنید.”
    محمدعلی اسلامی ندوشن / Mohammad Ali Eslami Nodushan, ایران و تنهائیَش

  • #22
    Irvin D. Yalom
    “He had learned long ago that, in general, the easier it was for anxious patients to reach him, the less likely they were to call. (107)”
    Irvin D. Yalom, Lying on the Couch

  • #23
    Irvin D. Yalom
    “If we look at life in its small details, how ridiculous it all seems. It is like a drop of water seen through a microscope, a single drop teeming with protozoa. How we laugh as they bustle about so eagerly and struggle with one another. Whether here, or in the little span of human life, this terrible activity produces a comic effect”
    Irvin D. Yalom, The Schopenhauer Cure
    tags: life

  • #24
    Irvin D. Yalom
    “How much of life have I missed, he wondered, simply by failing to look? Or by looking and not seeing?”
    Irvin D. Yalom

  • #25
    Irvin D. Yalom
    “Self-awareness is a supreme gift, a treasure as precious as life. This is what makes us human. But it comes with a costly price: the wound of mortality. Our existence is forever shadowed by the knowledge that we will grow, blossom, and, inevitably, diminish and die.”
    Irvin D. Yalom, Staring at the Sun: Overcoming the Terror of Death

  • #26
    هوشنگ ابتهاج
    &ܴ;ارغوان
    شاخه هم خون جدا مانده من
    آسمان تو چه رنگ است امروز
    آفتابیست هوا یا گرفته است هنوز
    من در این گوشه که از دنیا بیرونست
    و آسمانی به سرم نیست
    از بهاران خبرم نیست
    آنچه می بینم دیوارست
    آه این سقف سیاه
    آنچنان نزدیکست
    که چو بر می کشم از سینه نفس
    نفسم را بر می گرداند
    ره چنان بسته که پرواز نگه
    در همین یک قدمی می ماند
    کور سویی ز چراغی رنجور
    قصه پرداز شب ظلمانیست
    نفسم می گیرد
    که هوا هم این جا زندانیست
    هر چه با من این جاست رنگ رخ باخته است
    آفتابی رگز گوشه چشمی هم بر خاموشی این دخمه نیانداخته است
    هم در این گوشه خاموش فراموش شده
    که از دم سردش هر شمعی خاموش شده
    یاد رنگینی در خاطرم گریه می انگیزد”
    هوشنگ ابتهاج / سایه / Hushang Ebtehaj

  • #27
    Ivan Klíma
    “به این نتیجه رسیده ام که هیچ اندیشه ای در این دنیا آنقدر خوب و خیر نیست که بتواند تلاشی تعصب آمیز برای به کرسی نشاندنِ آن اندیشه را توجیه کند. تنها امید نجات در جهانِ این دوران، تساهل و تسامح است ... این واقعیت جای بحث و فحص ندارد که هیتلر و همپالکی هایش درست مثل لنین و دار و دسته ی انقلابی اش، هیچ این نیات ویرانگرشان را پنهان نمی داشتند که می خواهند گروه های بزرگی از مردم را محدود کنند، و هیچ پنهان نمی داشتند که برای رسیدن به اهدافشان عزم جزم تعصب آلودی دارند و هیچ در قید هزینه ی آن هم نیستند. اگر بی اعتنایی، بی عملی و ضعف توجیه ناشدنیِ طرف های مقابلِ آنها نبود، حتماً می شد آنها را مهار کرد. تساهل و تسامح رگز نباید به معنای تساهل و تسامح در برابر عدم تساهل و تسامح باشد. تحمل کردنِ آنهایی که آماده شده اند آزادی را محدود کنند یا حق زندگیِ کسان دیگر را بگیرند، حتی اگر توجیهش شریف ترین اهداف باشد، روا و جایز نیست”
    ایوان کلیما

  • #28
    سیدعلی صالحی
    “ديگر سراغت را از نارنج رها شده در پياله اب نخواهم گرفت.


    ديگر سراغت را از ماه ،ماه درشت گلگون نخواهم گرفت.


    ديگر سراغت را از گلدان شكسته بر ايوان اذر ماه نخواهم گرفت.


    ديگر نه خواب گريه تا سحر،نه ترس گم شدن از نشاني ماه


    ديگر نه بن بست باد و


    نه بلنداي ديوار بي سوال ...!


    من،همين من ساده... باور كن


    براي يكبار برخواستن هزار هزار بار فرو افتاده ام.


    ديگر مي دانم..


    نشاني ها درست،كوچه همان كوچه قديمي و كاشي همان كاشي شب شكسته هفتم


    خانه همان خانه و باد كه بي راه و


    بستر كه تهي!


    ها ري را...مي دانم.


    حالا مي دانم همه ما جوري غريب ادامه دريا و نشاني ان شوق پر گريه ايم


    گريه در گريه...


    خنده به شوق...


    نوش!نوش...


    لا جرعه ليالي.


    در جمع من و اين بغض بي قرار....جاي تو خاليست”
    سید علی صالحی / Seyed Ali Salehi

  • #29
    Ivan Klíma
    “هر جامعه ای که بنیادش بر بی صداقتی ست و هر جرم و جنایتی را تحمل می کند با این بهانه که این بخشی از رفتار عادی انسان است، رفتاری منحصر به مشتی نخبگان،و گروه دیگری را هر قدر اندک و کوچک محروم می کند از غرور و شرفش و حتی حق زندگی اش ،خودش را دستی دستی محکوم به انحطاط اخلاقی و نهایتا فرو پاشی محض می کند.”
    ایوان کلیما

  • #30
    Ivan Klíma
    “معلم من ستایش اش از انشای من را به این ترتیب نشان داد که گفت آن را با صدای بلند بخوانم. شاید او با این کارش به من کمک کرد تا وظیفه و مشغله ی آینده ام را برای خودم معین کنم. اما به احتمال قوی تر وقتی که انشایم را می نوشتم به یکباره و به صورتی غیرمنتظره پی بردم که نوشتن چه قدرت رهایی بخشی به آدم می دهد. نوشتن به آدم این قدرت را می دهد که وارد زمان هایی شود که در زندگی واقعی دور از دسترس هستند،حتی ورود به ممنوع ترین مکان ها. فراتر از این، نوشتن این قدرت را به تو می دهد که هر کسی را به مهمانی خود دعوت کنی.”
    ایوان کلیما

  • #31
    رسول یونان
    “داشتم از این شهر می رفتم
    صدایم کردی
    جا ماندم
    از کشتی ای که رفت و غرق شد
    البت
    این فقط می تواند یک قصه باشد
    در این شهر دود و آهن
    دریا کجا بود
    که من بخواهم سوار کشتی شوم و
    تو صدایم کنی
    فقط می خواهم بگویم
    تو نجاتم دادی
    تا اسیرم کنی”
    رسول یونان



Rss
« previous 1 3 4 5 6 7 8 9 42 43