ŷ

(setareh).ساینا ستاره > (setareh).ساینا's Quotes

Showing 1-10 of 10
sort by

  • #1
    Nader Ebrahimi
    “براي زنده ماندن به 2 خورشيد نياز داريد :
    يكي در قلب و يكي در آسمان”
    نادر ابراهيمي

  • #2
    Ali Shariati
    “ می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
    ستایش کردم ، گفتند خرافات است
    عاشق شدم ، گفتند دروغ است
    گریستم ، گفتند بهانه است
    خندیدم ، گفتند دیوانه است
    دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم”
    علي شريعتي

  • #3
    حسین پناهی
    “هنوز از اتاق همینگوی بوی باروت میاد
    هنوز هم ادکلن مرلین مونرو نیمه تمام مانده
    و پیرزنان به وقت گذشتن از کف آخرین اتاق مایاکوفسکی دامن خود را جمع می کنند
    یکی می آید به زور
    یکی می رود به انتخاب”
    حسین پناهی

  • #4
    حسین پناهی
    “معنای این همه سکوت چیست؟
    من گم شدم در تو؟
    یا تو گم شدی در من ای زمان؟
    کاش هرگز آن روز
    از درخت انجیر
    پایین نیامده بودم.”
    حسین پناهی

  • #5
    حسین پناهی
    “و رسالت من این خواهد بود
    تا دو استکان چای داغ را
    از میان دویست جنگ خونین
    به سلامت بگذرانم
    تا در شبی بارانی
    آن ها را
    با خدای خویش
    چشم در چشم هم نوش کنیم”
    حسین پناهی

  • #6
    حسین پناهی
    “دیوونه کیه؟
    عاقل کیه؟
    جوونور کامل کیه؟
    واسطه نیار به عزتت خمارم
    حوصله هیچ کسی رو ندارم
    کفر نمیگم سوال دام
    یک تریلی محال دارم
    تازه داره حالیم می شه چیکارم
    میچرخم و میچرخونم سیارم
    تازه دیدم حرف حسابت منم
    طلای نابت منم
    تازه دیدم که دل دارم بستمش
    راه دیدم نرفته بود رفتمش
    جوانه نشکفته را رستمش
    ویروس که بود حالیش نبود هستمش
    جواب زنده بودنم مرگ نبود! جون شما بود؟
    مردن من مردن یک برگ نبود! تو رو به خدا بود؟
    اون همه افسانه و افسون ولش؟!!
    این دل پر خون ولش؟!!
    دلهره گم کردن گدار مارون ولش؟!
    تماشای پرنده ها بالای کارون ولش؟!
    خیابونا , سوت زدنا , شپ شپ بارون ولش؟!
    دیوونه کیه؟
    عاقل کیه؟
    جوونور کامل کیه؟
    گفتی بیا زندگی خیلی زیباست ! دویدم
    چشم فرستادی برام
    تا ببینم
    که دیدم
    پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه ؟
    کنار این جوی روون نعناش چیه؟
    این همه راز
    این همه رمز
    این همه سر و اسرار معماست؟
    آوردی حیرونم کنی که چی بشه ؟ نه والله!
    مات و پریشونم کنی که چی بشه ؟ نه بالله
    پریشئنت نبودم ؟
    من
    حیرونت نبودم؟!
    تازه داشتم می فهمیدم که فهم من چقدر کمه!
    اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه!
    گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه!
    انجیر میخواد دنیا بیاد آهن و فسفرش کمه!
    چشمای من آهن انجیر شدن!
    حلقه ای از حلقه زنجیر شدن!
    عمو زنجیر باف زنجیرتو بنازم
    چشم من و انجیر تو بنازم
    دیوونه کیه؟
    عاقل کیه؟
    جوونور کامل کیه؟ ”
    حسین پناهی / hossein panaahi

  • #7
    حسین پناهی
    “>کودکی ها<

    به خانه می رفت
    با کیف
    و با کلاهی که بر هوا بود
    چیزی دزدیدی ؟
    مادرش پرسید
    دعوا کردی باز؟
    پدرش گفت
    و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
    به دنبال آن چیز
    که در دل پنهان کرده بود
    تنها مادربزرگش دید
    گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
    و خندیده بود”
    حسین پناهی / hossein panaahi

  • #8
    حسین پناهی
    “ما بدهکاریم...
    به کسانی که صمیمانه زما پرسیدند: «معذرت می‌خواهم� چندم مرداد است...؟»
    و نگفتیم، چونکه مرداد،
    گور عشق گل خونرگِ دلِ ما بوده‌اس�...

    Hossein Panahi , گزیده اشعار حسین پناهی

  • #9
    احمد شاملو
    &ܴ;مرا
    تو
    بی سببی
    نيستی.
    به راستی
    صلت کدام قصيده ای
    ای غزل؟
    ستاره باران جواب کدام سلامی
    به آفتاب
    از دريچه ی تاريک؟

    کلام از نگاه تو شکل می بندد.
    خوشا نظر بازيا که تو آغازمی کنی!”
    احمد شاملو, ابراهیم در آتش

  • #10
    مهدی اخوان ثالث
    “خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز
    هر طرف می سوزد این آتش
    پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
    من به هر سو می دوم گریان
    در لهیب آتش پر دود
    وز میان خنده هایم تلخ
    و خروش گریه ام ناشاد
    از دورن خسته ی سوزان
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ی فریاد
    خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم
    همچنان می سوزد این آتش
    نقشهایی را که من بستم به خون دل
    بر سر و چشم در و دیوار
    در شب رسوای بی ساحل
    وای بر من ، سوزد و سوزد
    غنچه هایی را که پروردم به دشواری
    در دهان گود گلدانها
    روزهای سخت بیماری
    از فراز بامهاشان ، شاد
    دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب
    بر من آتش به جان ناظر
    در پناه این مشبک شب
    من به هر سو می دوم ، گ
    گریان ازین بیداد
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد
    وای بر من ، همچنان می سوزد این آتش
    آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
    و آنچه دارد منظر و ایوان
    من به دستان پر از تاول
    این طرف را می کنم خاموش
    وز لهیب آن روم از هوش
    ز آندگر سو شعله برخیزد ، به گردش دود
    تا سحرگاهان ، که می داند که بود من شود نابود
    خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
    صبح از من مانده بر جا مشت خکستر
    وای ، ایا هیچ سر بر می کنند از خواب
    مهربان همسایگانم از پی امداد ؟
    سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد ”
    مهدی اخوان ثالث / Mehdi Akhavan Sales



Rss