ŷ

Farnaz Ps > Farnaz's Quotes

Showing 1-10 of 10
sort by

  • #1
    “مراسم روز امضا با حضور پتر اشتام و مترجمان آثارش
    پنجشنبه 16 اردیبهشت ساعت 5 عصر در :
    خیابان انقلاب ، بعد از دانشگاه تهران نبش کوچه اسکو، کتاب افق
    شما نیز دعوتید.”
    نشر افق

  • #2
    حمید مصدق
    “آه می بینم، می بینم
    تو به اندازه تنهایی من خوشبختی
    من به اندازه زیبایی تو غمگینم
    چه امید عبثی
    من چه دارم که ترا در خور؟
    هیچ -
    من چه دارم که سزاوار تو؟
    یچ-
    تو همه هستی من، هستی من
    تو همه زندگی من هستی
    تو چه داری؟
    همه چیز -
    تو چه کم داری؟
    یچ&ܴ;
    حمید مصدق
    tags: love

  • #3
    Carol Shields
    “Write the book you want to read, the one you cannot find.”
    Carol Shields

  • #4
    “سردار: ...او جهانی برای ما ساخت که دفاع کردنی نیست...”
    بهرام بیضایی, مرگ یزدگرد: نمایشنامه

  • #5
    “...راست بگویم اندیشه‌های� بکر نیست
    شرزین: هیچ بکری فرزندی نزائیده
    استاد: اما آنچه زائیده بکر بوده.”
    بهرام بیضایی, طومار شیخ شرزین، فیلم‌نام�

  • #6
    فریدون مشیری
    “بیمار خنده های توام بیشتر بخند
    خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب”
    فریدون مشیری / Fereydoon Moshiri
    tags: love

  • #7
    سیدعلی صالحی
    &ܴ;نیامدن
    هزار دلیل می خواست
    :و آمدن ، یکی
    !دلتنگت بودم”
    سید علی صالحی

  • #8
    فریدون مشیری
    “یاد من باشد فردا دم صبح
    جور دیگر باشم
    بد نگویم به هوا، آب ، زمین
    مهربان باشم، با مردم شهر
    و فراموش کنم، هر چه گذشت
    خانه ی دل، بتکانم ازغم
    و به دستمالی از جنس گذشت ،
    بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل
    مشت را باز کنم، تا که دستی گردد
    و به لبخندی خوش
    دست در دست زمان بگذارم

    یاد من باشد فردا دم صبح
    به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
    و به انگشت نخی خواهم بست
    تا فراموش، نگردد فردا
    زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
    گرچه دیر است ولی
    کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید
    به سلامت ز سفر برگردد
    بذر امید بکارم، در دل
    لحظه را در یابم
    من به بازار محبت بروم فردا صبح
    مهربانی خودم، عرضه کنم
    یک بغل عشق از آنجا بخرم

    یاد من باشد فردا حتما
    به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
    بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
    چشم بر کوچه بدوزم با شوق
    تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود
    و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست

    یاد من باشد فردا حتما
    باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
    و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا
    و بدانم که شبی خواهم رفت
    و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی

    یاد من باشد
    باز اگر فردا، غفلت کردم
    آخرین لحظه ی از فردا شب ،
    من به خود باز بگویم
    این را
    مهربان باشم با مردم شهر
    و فراموش کنم هر چه گذشت......ـ”
    فریدون مشیری

  • #9
    “عقل در این نیست که جلوی احساسو بگیری، بلکه در اینه که همه چیزو احساس کنی.هر طور که باشه

    کتاب خرده جنایت های زناشوهری - صفحۀ 15”
    اریک امانوئل اشمیت

  • #10
    هوشنگ ابتهاج
    “نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

    تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

    گوش کن با لب خاموش سخن می گویم

    پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

    روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید

    حالیا چشم جهانی نگران من و توست

    گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید

    همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست

    گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه

    ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

    این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت

    گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

    نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل

    هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست

    سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر

    وه ازین آتش روشن که به جان من و توست”
    هوشنگ ابتهاج



Rss