ŷ

Leili > Leili's Quotes

Showing 1-7 of 7
sort by

  • #1
    مهدی اخوان ثالث
    “ما چون دو دریچ روبروی هم
    آگاه ز هر بگو مگوی هم
    هر روز سلام و پرسش و خنده
    هر روز قرار روز آینده

    عمر آیینه بهشت اما آه
    بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه

    اکنون دل من شکسته و خسته ست
    زیرا یکی از دریچ ها بسته ست
    نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
    نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد
    نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد”
    مهدی اخوان ثالث

  • #2
    مهدی اخوان ثالث
    “قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
    از کجا وز که خبر آوردی ؟
    خوش خبر باشی ، اما ،‌ام�
    گرد بام و در من
    بی ثمر می گردی
    انتظار خبری نیست مرا
    نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
    برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
    برو آنجا که تو را منتظرند
    قاصدک
    در دل من همه کورند و کرند
    دست بردار ازین در وطن خویش غریب
    قاصد تجربه های همه تلخ
    با دلم می گوید
    که دروغی تو ، دروغ
    که فریبی تو. ، فریب
    قاصدک 1 هان ، ولی ... آخر ... ای وای
    راستی ایا رفتی با باد ؟
    با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای
    راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟
    مانده خکستر گرمی ، جایی ؟
    در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
    قاصدک
    ابرهای همه عالم شب و روز
    در دلم می گریند”
    مهدی اخوان ثالث / Mehdi Akhavan Sales

  • #3
    مهدی اخوان ثالث
    “هی فلانی! زندگی شاید همین باشد؟
    یک فریب ساده و کوچک
    آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
    جز برای او و جز با او نمی خواهی.
    من گمانم زندگی باید همین باشد.”
    اخوان ثالث
    tags: poem

  • #4
    مهدی اخوان ثالث
    “لحظه ی دیدار نزدیک است
    باز من دیوانه ام ، مستم
    باز می لرزد ، دلم ، دستم
    باز گویی در جهان دیگری هستم
    های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ
    های ، نپریشی صفای زلفکم را ، دست
    و آبرویم را نریزی ، دل
    ای نخورده مست
    لحظه ی دیدار نزدیک است”
    مهدی اخوان ثالث / Mehdi Akhavan Sales

  • #5
    مهدی اخوان ثالث
    “مسیحای جوانمرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین
    هوا بس ناجوانمردانه سرد است...آی
    دمت گرم و سرت خوش باد
    سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
    منم من میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
    منم من سنگ تیپاخورده رنجور
    منم دشنام پست افرینش ، نغمه ناجور
    نه از رومم ، نه از زنگم
    همان بی رنگ بی رنگم
    بیا بگشای در بگشای دلتنگم”
    مهدی اخوان ثالث, زمستان

  • #6
    محمدرضا شفیعی کدکنی
    “در روزهای آخر اسفند
    کوچ بنفشه‌ها� مهاجر
    زيباست
    در نيم‌رو� روشن اسفند
    وقتی بنفشه ها را از سايه های سرد
    در اطلس شميم بهاران
    با خاک و ريشه
    - ميهن سيارشان �
    از جعبه‌ها� کوچک و چوبی
    در گوشه‌� خيابان می‌آورن�
    جوی هزار زمزمه در من
    می‌جوش�:
    ای کاش
    ای کاش، آدمی وطنش را
    مثل بنفشه‌ه�
    (در جعبه‌ها� خاک)
    يک روز می‌توانس�
    هم‌را� خويشتن ببرد هر کجا که خواست
    در روشنای باران
    در آفتاب پاک”
    محمد رضا شفيعي كدكني

  • #7
    رضا براهنی
    “معشوق جان به بهار آغشته ی منی
    که موهای خیس ات را خدایان بر سینه ام می ریزند و مرا خواب می کنند
    یک روزَمی که بوی شانه تو خواب می بَرَدَم
    معشوق جان به بهار آغشته ی منی تو شانه بزن
    هنگامه ی منی
    من دستهای تو را با بوسه هایم تُک می زدم
    من دستهای تو را در چینه دانم مخفی نگاه داشته ام
    تو در گلوی من مخفی شدی
    صبحانه پنهانی منی وقتی که نیستی
    من چشمهای تو را هم در چینه دانم مخفی نگاه داشته ام
    نَحرم کنند اگر همه می بینند که تو نگاه ِ گلوگاه ِ پنهانی ِ منی
    آواز من از سینه ام که بر می خیزد از چینه دانم قوت می گیرد
    می خوانم می خوانم می خوانم تو خواندن منی
    باران که می وزد سوی چشمانم باران که می وزد باران که می وزد ، تو شانه بزن! باران که می�
    یک لحظه من خودم را گم می کنم نمی بینمَم
    اگر تو مرا نبینی من کیستم که ببینم؟ من نیستم که ببینم ، نمی بیننمَم
    معشوق جان به بهار آغشته ی منی اگر تو مرا نبینی من هم نمی بینمم
    آهو که عور روی سینه من می افتد آهو که عور آهو که عور آهو که او ، او او که آ اواو تو شانه بزن”
    رضا براهنی, گزیده اشعار رضا براهنی



Rss