یه چیزی که برام شگفت انگیزه اینه که به نظر میرسه سلینجر واقعاً به خانواده "کالفیلد" باور داشته! ینی باور واقعی. با اینکه به احتما قریب به یقین، این خایه چیزی که برام شگفت انگیزه اینه که به نظر میرسه سلینجر واقعاً به خانواده "کالفیلد" باور داشته! ینی باور واقعی. با اینکه به احتما قریب به یقین، این خانواده و اعضاش همگی از تخیلات سلینجر زاییده شدن، ولی این نویسنده به قدری از اعضای مختلف این خانواده در داستان هاش (اعم از داستان های کوتاه و رمان ها)استفاده کرده که تو فکر می کنی با اعضای این خانواده توی یه خونه زندگی می کنه و باهاشون رفت و آمد داره و این طوری بوده که تونسته این شناخت دقیق رو ازشون پیدا کنه
داستان "شورش کوچک در مدیسون" رو خیلی دوست داشتم و 3 تا از داستان های کتاب رو هم قبل از این در مجموعه داستان های دیگه ای که از سلینجر منتشر شده بود خونده بودم. بازم دلم می خواد به این نکته اشاره کنم که واقعاً حرکت فرومایه ایه که هر مترجمی، هر چنتا داستان از هر نویسنده ای رو که دلش می خواد و می دونه توی ایران طرفدار داره، جمع می کنه و در قالب یه مجموعه داستان با اسمی که خودش انتخاب می کنه می فروشه.
یه نکته دیگه هم اینه که هرگز ترجمه ای از آقای "علی شیعه علی" نخونید. نه تنها ترجمه این کتاب بسیار بد و آماتور بود، بلکه همین مترجم باعث شد من تجربه خوبی از خوندن کتاب معروف " فارنهایت 451 "در ذهن نداشته باشم. بسیار خشک و بی روح ترجمه می کنن و بعضی وقتا یه اشتباهات آماتوری از ایشون می بینم که با خودم می گم آیا این آدم قبل از اینکه مترجم بشه جمعاً 50 تا رمان ترجمه شده خونده بود یا نه؟...more
یک "کتاب" (و نه "تنها" یک نمایش نامه) که اگه قراره به فارسی خونده بشه، به نظرم حتما و حتما باید از نسخه نشر "قطره" و ترجمه "پری صابری" خونده بشه، چون یک "کتاب" (و نه "تنها" یک نمایش نامه) که اگه قراره به فارسی خونده بشه، به نظرم حتما و حتما باید از نسخه نشر "قطره" و ترجمه "پری صابری" خونده بشه، چون مترجم با الحاقیاتش تقریباً کتاب رو به حد کمال رسونده
یک مصاحبه و یک جلسه پرسش و پاسخ با خود "یونسکو" که درایران و به وسیله پری صابری (مترجم) و داوود رشیدی (مجری صدا و سیما و کارگردان تئاتر) صورت گرفته، به قبل و بعد نمایش نامه اضافه شده. آیتم هایی مثل آشنایی با اوژن یونسکو، مرور اتفاقات مهم زندگی وآثارش و همینطور یادداشت کوتاه مضاعفی از یونسکو با عنوان "واقعیت ظالمانه پیری" (که خوندنش به اندازه خود نمایش نامه لذت بخشه) باعث شده که تقریباً هر آن چه از یونسکو لازمه بدونیم رو توی همین کتاب و بدون نیاز به گوگل و ویکی پدیا پیدا کنیم
به نظر من توی خوندن نمایش نامه/رمان/داستان کوتاه هایی که به سبک سوررئالیستی و ابزورد نوشته شدن، خوندن تنفسرهایی که بر اثر نوشته شده ـن به اندازه خوندن خود اثر اهمیت داره. حداقل برای خود من که این طوریه. ممکنه برداشت درستی رو از یه بخش نکرده باشید، ممکنه تفسیری که از کتاب کردید، چیزی نبوده که نویسنده قصد داشته بیان کنه یا مثلاً توی ترجمه طوری برگردونده شده باشه که مفهموم دیگه ای رو انعکاس میده. ممکنه اصلاً نتونسته باشید هیچ تفسیر خاصی بکنید و به خاطر همین کتاب رو ضعیف و بی معنی تلقی کنید، در حالی که اصلاً این طور نیست
همه اینا باعث میشه که بازم تأکید کنم که "کرگدن" رو با ترجمه پری صابری و از نسخه نشر "قطره" بخونید
درباره خود نمایش نامه، همونطور که یونسکو توی مصاحبه قبل از نمایش نامه میگه، تأثیرات زیادی رو از کافکا و "مسخ" ـش گرفته و تا حدودی با همچون داستانی مواجهیم، اما در جزئیات خیلی چیزها متفاوته و مخصوصاً مفهوم و پایان بندی ها فرق داره. یونسکو درباره تفاوتش با کافکا میگه: من اگر جرأت داشته باشم خودم را با کافکا مقایسه کنم، خواهم گفت که بین من و او تفاوت بسیار است. به این معنی که او عمیقاً احساس گناه می کرد. باور داشت که مصیبت انسانی زاییده ی گناه است. مصیبت زیرا ما انسان ها، ما انسان ها پری صابری: به گناه اولیه و ازلی دست زده ایم و از بهشت رانده شده ایم یونسکو: در حلی که من اصلاً قبول ندارم که مرتکب گناه شده ام و مسئولیتی هم در قبال "گناه نکرده" ندارم. احساس من، احساس گناه نیست. احساس تعجب و حیرت است
به این احساس تعجب و حیرت، باید "دلهره" رو هم اضافه کرد که نویسنده همیشه تأکید زیادی روش داشته. و بر خلاف مسخ که فضایی به شدت تاریک، سیاه، بسته و خفقان آور داره، فضای "کرگدن" خیلی بازتره و بیشتر از هر چیز میشه توش "دلهره"، "حیرت" و "موندن بین دو راهی" ها رو دید؛ دوراهی تبدیل شدن به چیزی که داره همه گیر میشه (در اینجا "کرگدن") یا وفادار بودن به اصل. در بخش پایانی نمایش نامه، در حال که تنها دو شخصیت باقی موندن که هنوز به کرگدن تبدیل نشدن- در واقع شاید هنوز نخواستن که به کرگدن تبدیل بشن، دیالوگ مهمی رو بینشون می خونیم که میشه بیش از هر جای دیگه ای از کتاب، فکر نویسنده رو به طور مستقیم خوند. شخصیت اصلی � برانژه � و معشوقه ـش (اگه بشه اسمش رو معشوقه گذاشت، چون در واقع همکارشه) � دیزی � توی آپارتمانی گیر کردن که به محاصره کرگدن ها در اومده و حتی در طبقه بالا، همسایه هاشون به کرگدن تبدیل شدن و برخورد پاهاشون به کف طبقه، باعث ایجاد لرزش در ساختمان میشه (فضایی دلهره آور). "برانژه" تمام سعی ـش رو می کنه که "دیزی" رو به "انسان" موندن ترغیب کنه. اون حتی پیشنهاد میده که مثه افسانه آدم و حوا، بچه هایی رو از خودشون به دنیا بیارن و نذارن که نسل انسان منقرض بشه و نقش پدر و مادر رو برای انسان ها بازی کنن، اما دیزی نمی تونه از وسوسه "کرگدن شدن" خودش رو رها کنه و در نهایت هم این کار رو می کنه. "برانژه" که خودش رو تنها می بینه، هر امیدی که داشت رو از دست میده و به کرگدن ها افسوس میخوره و دچار یأس میشه. در حالی که همه فکر می کنیم که "این" آخرین انسان هم قراره به کرگدن تبدیل بشه، برانژه در یک چرخش دراماتیک از این افکار خودش رو خلاص می کنه و میگه: باشه. به درک. در مقابل همه از خودم دفاع می کنم. تفنگم کو؟ تفنگم کو؟ در مقابل همه از خودم دفاع می کنم. در مقابل همه. من آخرین آدمم. و تا آخر هم آدم می مونم. من تسلیم نمیشم
و این پایان بندی ـه که بزرگترین فرق "کرگدن" و "مسخ" رو رقم می زنه. کافکا همه چیز رو تمام شده و مصیبت بار می دونه، در حال که "یونسکو" کورسوی امیدی رو باقی میذاره و اراده انسانی و پافشاری بر روی هویت و اصالت عمل رو برتر می دونه
حرف در مورد این نمایشنامه و کتاب خیلی زیاده، اما هیچ چیز جای خوندنش رو نمی گیره. پیشنهاد می کنم که "کرگدن" رو توی اولویت های خوندنتون قرار بدید ...more
it's too mean and evil to be written for children. why on earth kids need to learn all these revenge tricks? I'm not enjoying it, but it's the first tit's too mean and evil to be written for children. why on earth kids need to learn all these revenge tricks? I'm not enjoying it, but it's the first time I'm reading a Roald Dahl book and i'mma read it to the end. p.s : I read it to the end. the ending was great, but totally, it's such a wicked book! it contains a lot of disrespectful words and negativity. I don't think children need to think about such things at a very young age. I guess I wouldn't like to read it for my not-yet-born-and not-even-sure-I'd-choose-to-have-any kid [ which sounds ironic when you read the following lines, I know ]. I believe with the right kind of education and upbringing of the new generations, we can turn earth to a whole different place, a place so good that it'd seem so unreal for us. Reading "The Twits" for that young generation wouldn't help. anything that stimulates taking revenge wouldn't help. we should just project kindness into this world and erase all the forced ideologies&mentalities out of kids' brains [ I'm being polite. what I just meant by that were religions, political parties and any kind of "ism", except for "Veganism", of which humankind should born to it and make it a natural law of our world, not a "noun+ism" ]; that's the only way to get out of this hot mess. I seriously believe in kids. I do believe any HUGE change, no matter how unimaginable, is possible if we decide to raise a generation based on kindness and logic....more