تا تورا نباشد حالی همچو ما / حال ما باشد تو را افسانه پیش
گلستان پر هست از پندهای تلخ و شیرین و بیت های دل نشین. جایی که آدم بتونه حرف دلش رو در قالب شتا تورا نباشد حالی همچو ما / حال ما باشد تو را افسانه پیش
گلستان پر هست از پندهای تلخ و شیرین و بیت های دل نشین. جایی که آدم بتونه حرف دلش رو در قالب شعر بزنه نفوذ و اثر کلامش دو چندان می شه. این هم گزیده شعرهایی از گنجینه گلستان سعدی که خیلی باهاشون ارتباط برقرار کردم.
این رو بین دوستام زیاد خوندم :)) علم چندان که بیشتر خوانی / چون عمل در تو نیست نادانی نه محقق بود نه دانشمند / چارپایی بر او کتابی چند آن تهی مغز را چه حال و خبر / که بر او هیزم است یا دفتر --- پندی اگر بشنوی ای پادشاه / در همه عالم به از این پند نیست جز به خردمند مفرما عمل / گرچه عمل کار خردمند نیست --- این بیت یکی از سر لوحه های زندگی من شده: خامشی به که ضمیر دل خویش / با کسی گفتن و گفتن که مگوی ای سلیم آب ز سرچشمه ببند / که چو پر شد نتوان بست به جوی سخنی در نهان نباید گفت / که بر انجمنی نشاید گفت --- جهت آدم های ظاهر بین: آن شنیدی که لاغری دانا / گفت بری به ابلهی فربه اسب تازی وگر ضعیف بود / همچنان از طویله ای خر به --- هرکه فریاد رس روز مصیبت خواهد / گو در ایام سلامت به جوان مردی کوش بنده حلقه به گوش ار ننوازی برود / لطف کن که بیگانه شود حلقه به گوش --- دوس مشمار آنکه در نعمت زند / لاف یاری و برادر خواندگی دوست آن دانم که گیرد دست دوست / در پریشان حالی و درماندگی --- چقد عالیه این بیت: منشین ترش از گردش ایام که صبر / تلخ است ولیکن بَرِ شیرین دارد بهترین لحظات زندگی معمولا بعد از یک دوره سختی و مصیبت میان. --- آتش سوزان نکند با سپند / آنچه کند دود دل دردمند مسکین خر اگرچه بی تمیز است / چون بار همی برد عزیز است گاوان و خران بار بردار / به زآدمیان مردم آزار --- همچنان در فکر آن بیتم که گفت: / پیل بانی بر لب دریای نیل زیر پایت گر بدانی حال مور / همچو حال تو است زیر پای پیل --- تا توانی درون کس مخراش / که درین راه بس خارها باشد کار درویش مستمند برآر / که تو را نیز کارها باشد --- به دست آهک تفته کردن خمیر / به از دست بر سینه پیش امیر عمر گرانمایه در این صرف شد / تا چه خورم صِیفو چه نوشم شِتا ای شکم خیره به نانی بساز / تا نکنی پشت به خدمت دوتا --- سعدی روان شناس خوبیم بوده صلح با دشمن اگر خواهی، هرگه که تو را / در قفا عیب کند در نظرش تحسین کن سخن آخر به دهان می گذرد موذی را / سخنش تلخ نخواهی دهنش شیرین کن --- چو کاری بی فضول من برآید / مرا در وی سخن گفتن نشاید وگر بینم که نابیناه و چاه است / خوام گذاشت افتد و بیند سازیش این شعر درستش اینه: وگر بینم که نابیناه و چاه است /اگر خاموش بنشینم گناه است ولی خوب من مدل اولی می خونم کسیم خرده نمی گیره :)) --- در برابر چو گوسپند سليم / در قفا همچو گرگ مردم خوار هركه عيب ديگران پيش تو آورد و شمرد / بي گمان عيب تو پيش دگري خواهد برد --- نگویند از سر بازیچه حرفی / کران پندی نگیرد صاحب هوش وگر صد باب حکمت پیش نادان / بخوانند آیدش بازیچه در گوش --- نبيند مدعي جز خويشتن را / كه دارد پرده پندار در پيش گَرت چشم خدا بيني بخشند / نبيني هيچ كس عاجزتر از خويش ---- متاب اي پارساروي از گنه كار / به بخشايندگي در وي نظر كن گر من ناجوانمردم به كردار / تو هم چون جوانمردان از من گذر كن --- تو كه در بند خويشتن باشي / عشق باز دروغ زن باشي گر نشايد به دوست ره بردن / شرط ياريست در طلب مردن گر دست رسد كه آستينش گيرم / ورنه بروم در آستانش ميرم --- يكي را كه عادت بود راستي / خطايي رود درگذارند ازو وگر نامور شد به قول دروغ / دگر راست باور ندارند ازو --- وفاداری مدار از بلبلان چشم / که هر دم بر گلی دیگر سرایند --- تا ندانی که سخن عین صوابست مگوی / و آنچه دانی که نه نیکوش جوابست مگوی --- به قول دشمن، پیمانِ دوست بشکستی / ببین از که بریدی و با که پیوستی؟...more