من خیلی این داستان رو دوست داشتم. به پیشنهاد کسی هم خریدم که چندان از اون آدم خوشم نمیآ� و موقع پیدا کردن� هم توی زحمت افتادم اما الان خوشحال� از دمن خیلی این داستان رو دوست داشتم. به پیشنهاد کسی هم خریدم که چندان از اون آدم خوشم نمیآ� و موقع پیدا کردن� هم توی زحمت افتادم اما الان خوشحال� از داشتن� و خوشحال� از خوندن�.
پنج� داستان درمورد مرگ. آلیس زنیه که توی هر داستان یکی از اطرافیانش مرده یا در بستر مرگ� و آلیس به روشها� مختلف پیششون�. دلم میخوا� بدونم پذیرش مرگ برای همهشو� تقریبن آسونه؟ چون من که الان بیست و چندی سال سن دارم و همینطو� هم که دارم بزرگت� میشم� به مرگ پدر و مادرم که فکر میکن� وحشت میکن�. نکنه فکر کردن درمورد مرگ دیگران از خود مرگ سختتره�
کتاب سختخوانیست� چند فصلی گذشت تا توانستم داستان را به هم پیوند بزنم اما پس از پایان کتاب از قلم نویسنده بسیار لذت بردم�. سختخوانی� کتاب از آن جهت کتاب سختخوانیست� چند فصلی گذشت تا توانستم داستان را به هم پیوند بزنم اما پس از پایان کتاب از قلم نویسنده بسیار لذت بردم�. سختخوانی� کتاب از آن جهت است که راوی داستان در گذشته و حال در رفت� آمد است و در میان واگویهها� ذهن� گاهی از زبان شخص دیگری «لیلا»ه� صحبت میشو�. سلسله رفتارهای متفاوت را در چرایی اینک� فرزندکشی اتفاق افتاد است بازگو میکن� و در نهایت قصاوت را میگذار� به پای خواننده. __ «لیل� چه کسی میتوان� دیوانگیها� قلب آدمی را روی صفحه� کاغذی نقاشی کند؟ هیچک� نمیتوان�. هیچک� نمیتوان� خواب و رویاهای آدم را روی بوم نقاشی بریزد. آرزوی زنده ماندن را هم نمیتوان� روی تابلو، یا حتی کاغذ سفیدی نشان بدهد. آرزوی ماندن درست در لحظها� که مرگ از در و دیوار تو میآید� از لای لتها� بسته� درها، پنجرهها� از بوی گل یاس، از برگها� شمعدانی، از دسته� گلی میآی� که تو آورده بودی.»
«� زنه� را همیشه به اسارت میبرن�. سدههاس� که در اسارت زندگی کردهای� و میکنی�. برای آنک� خودم را باور کنم، نقاشی کردم. آهنگ ساختم. فیلم درست کردم. حالا میبین� مثل همه� زنه� فقط باید گریه کنم تا خودم را باور کنم. » « میفهمم� میفهم�. حیف دستها� خالق تو!» « زر زیادی میزنی� زن یعنی آبستنی. گریه، تولد، گریه، مرگ، گریه.»
امسال اینقد� سرم شلوغ بود که حتی وقت نکردم زودتر از این ریویو� بنویسم. کتاب خوندن� هم که افتضاح بوده و امیدی هم ندارم که سال آینده وضع بهتر بشه.
زندامسال اینقد� سرم شلوغ بود که حتی وقت نکردم زودتر از این ریویو� بنویسم. کتاب خوندن� هم که افتضاح بوده و امیدی هم ندارم که سال آینده وضع بهتر بشه.
زندگی بزرگسال� سنگینه و سخت. ۴۰۳-۱۱-۱۳
بعدتر اضافه شده: حالا که بهتر فکر میکن� درسته کتاب کم خوندم اما در عوض رفتم سراغ شغلی که همیشه آرزوش رو داشتم و به نظرم این ارزش� رو داشت. پس تعداد ستارههای� که به خودم دادم رو زیاد میکن� :))) ۲۰-۱-۱۴۰۴...more
دلم برای کوهنورد� تنگ شده. یه زمانی هر فصل، هر آخرهفته میرفت� و یه کوهی رو میدیدم� قلهای� دشتی. گذر فصله� رو حس میکردم� اینک� عمرم داره با تغییدلم برای کوهنورد� تنگ شده. یه زمانی هر فصل، هر آخرهفته میرفت� و یه کوهی رو میدیدم� قلهای� دشتی. گذر فصله� رو حس میکردم� اینک� عمرم داره با تغییر فصله� میگذر�. چه حالی داشت. اونموق� بود که حس میکرد� یک سال� رو درست سپری کردم اما حالا چی!
«این مادرم بود که اخبار ما را به همدیگر میرساند� چون به زندگی با مردانی که با همدیگر ارتباط برقرار نمیکردند� کاملا عادت داشت.» ...more
من این کتاب رو اولین روز مدرسه برای دانش آموزام خوندم و بعد ازشون خواستم مدرسهشو� رو نقاشی کنن. ساعتی که این داستان رو میخوند� براشون، از ساکتتری� من این کتاب رو اولین روز مدرسه برای دانش آموزام خوندم و بعد ازشون خواستم مدرسهشو� رو نقاشی کنن. ساعتی که این داستان رو میخوند� براشون، از ساکتتری� زنگهای� بود که میگذروند�. ...more
قسمتهای� به راستی جنی میش� داستان؛ محلیه� گاو را دراندند، وحشیانه و با دست. عروسیا� برپا کردند پُر، شلوغ و جداشده با سیم. روستا لرزانده میش� و درقسمتهای� به راستی جنی میش� داستان؛ محلیه� گاو را دراندند، وحشیانه و با دست. عروسیا� برپا کردند پُر، شلوغ و جداشده با سیم. روستا لرزانده میش� و در هم میرفت� مردمهای� هم. دسته جمعی دفن شدند زیر کاخ آرزوهایشان. جنونشان مصری بود، از روستا به شهر، از شهر به روستا. دراندند و دریده شدند. گلستان با کشته شدن گاو هشدارت میده�: آغاز شد! - داستان را به شدت دوست داشتم، به گونها� که دلم میخواه� یک بار دیگر بشود بخوانمش بیآنک� از قبل بدانم چه میشو�. آذر00
Merged review:
قسمتهای� به راستی جنی میش� داستان؛ محلیه� گاو را دراندند، وحشیانه و با دست. عروسیا� برپا کردند پُر، شلوغ و جداشده با سیم. روستا لرزانده میش� و در هم میرفت� مردمهای� هم. دسته جمعی دفن شدند زیر کاخ آرزوهایشان. جنونشان مصری بود، از روستا به شهر، از شهر به روستا. دراندند و دریده شدند. گلستان با کشته شدن گاو هشدارت میده�: آغاز شد! - داستان را به شدت دوست داشتم، به گونها� که دلم میخواه� یک بار دیگر بشود بخوانمش بیآنک� از قبل بدانم چه میشو�. آذر00...more