(آگر)'s Reviews > خاطرات روسپیان سودازده� من
خاطرات روسپیان سودازده� من
by
by

پیرمردی که می خواهد جشن نود سالگی اش را با شکوه برگزار کند تا طعم تلخ تنهایی را فراموش کند
او گوشی را بر میدارد و زنگ می زند. زن پشت تلفن، پیرمرد را بیاد می آورد و پیرمرد آنچه را میخواسته، به او میگوید
همه چیز خوب پیش می رود و پیرمرد گوشی را میگذارد.قرار است برای شب تولدش، با دختری 14 ساله و باکره همخوابگی کند
ولی این هوس با هوس های دیگر سال های جوانی و میانسالی اش فرق دارد
و این بار عشق است که هوس را به زانو در می آورد
زندگی هدیه تولد غیر منتظره ای برای پیرمرد دارد
درک زیبایی زندگی ، آنهم زمانی که فرصت زیادی نمانده
این بار از روی عادت، ریشش را هر صبح اصلاح نمی کند
بلکه برای دخترک است
و همه کارهایش برای این زیباروست
نوشته هایش در ستونی از روزنامه بوی عشق می گیرد و طرفدار پیدا میکند
این رمان منو یاد جمله هایی از وصیت نامه مارکز انداخت
به همه ثابت می کردم
که انسان ها به دلیل پیر شدن نیست که دیگر عاشق نمی شوند
بلکه زمانی پیر می شوند که دیگر عاشق نمی شوند
....
مارکز گفته بود که آرزو داشت نویسنده کتاب" خانه زیبارویان خفته" باشد و شاید این کتاب را به تقلید از فضای آن نوشته
پیرمردی در برابر دختران جوان
البته کمی متفاوتتر
.......
امروز که نگاهی به کتاب انداختم
قبل از شروع این را نوشته
زن مهمانخانه دار به اگوچی پیر هشدار داد: هیچ کار زشتی نباید بکنی.مبادا انگشت توی دهن زن خوابیده یا یک کار دیگه ای شبیه بکنی
یاسوناری کاواباتا،خانه مهرویان خفته
پس مارکز این کتاب را بخاطر عشقش به کتاب خانه زیبارویان خفته نوشته
او گوشی را بر میدارد و زنگ می زند. زن پشت تلفن، پیرمرد را بیاد می آورد و پیرمرد آنچه را میخواسته، به او میگوید
همه چیز خوب پیش می رود و پیرمرد گوشی را میگذارد.قرار است برای شب تولدش، با دختری 14 ساله و باکره همخوابگی کند
ولی این هوس با هوس های دیگر سال های جوانی و میانسالی اش فرق دارد
و این بار عشق است که هوس را به زانو در می آورد
زندگی هدیه تولد غیر منتظره ای برای پیرمرد دارد
درک زیبایی زندگی ، آنهم زمانی که فرصت زیادی نمانده
این بار از روی عادت، ریشش را هر صبح اصلاح نمی کند
بلکه برای دخترک است
و همه کارهایش برای این زیباروست
نوشته هایش در ستونی از روزنامه بوی عشق می گیرد و طرفدار پیدا میکند
این رمان منو یاد جمله هایی از وصیت نامه مارکز انداخت
به همه ثابت می کردم
که انسان ها به دلیل پیر شدن نیست که دیگر عاشق نمی شوند
بلکه زمانی پیر می شوند که دیگر عاشق نمی شوند
....
مارکز گفته بود که آرزو داشت نویسنده کتاب" خانه زیبارویان خفته" باشد و شاید این کتاب را به تقلید از فضای آن نوشته
پیرمردی در برابر دختران جوان
البته کمی متفاوتتر
.......
امروز که نگاهی به کتاب انداختم
قبل از شروع این را نوشته
زن مهمانخانه دار به اگوچی پیر هشدار داد: هیچ کار زشتی نباید بکنی.مبادا انگشت توی دهن زن خوابیده یا یک کار دیگه ای شبیه بکنی
یاسوناری کاواباتا،خانه مهرویان خفته
پس مارکز این کتاب را بخاطر عشقش به کتاب خانه زیبارویان خفته نوشته
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
خاطرات روسپیان سودازده� من.
Sign In »
Reading Progress
Comments Showing 1-2 of 2 (2 new)
date
newest »

message 1:
by
Maryam
(new)
Mar 09, 2015 06:10AM

reply
|
flag