(آگر)'s Reviews > Zorba the Greek
Zorba the Greek
by
by

ای قادر متعال، درباره من چه کاری از دستت بر میآید� جز آنکه مرا بکشی؟ بسیار خوب؛ بکش! برای من هیچ اهمیتی ندارد. آنچه در دل داشتم گفتها� و برای رقصیدن فرصت پیدا کردها�... دیگر به تو احتیاجی ندارم

دو روزی نیست که کتاب را تمام کرده ام
دلم برای زوربای دوس داشتنی تنگ شده
انسانی که مرا از زنجیرهای تعصب و عقاید پوچ رها کرد
و او را مسیح و آزادی بخش خود می دانم
او با سواد نیست و شک دارم سواد درست و حسابی هم داشته باشد
اما دنیا دیده است و حرفهایی می زند از جنس گفته های اپیکور و خیام و... همراه با طنزی گزنده
که ساعت ها تو را به فکر می اندازد
و اگر به زوربای وجودت ایمان داشته باشی
مطمئنا شجاعتش را پیدا خواهی کرد که دیوارهای خرافات را فرو بریزی
دقت کرده ای ارباب! هر چیز خوبی که در این دنیا هست اختراع شیطان است؟ زنان زیبا، بهار، خوک شیری کباب کرده، شراب وهمه این چیزها را شیطان درست کرده است و اما خدا کشیش و نماز و روزه و جوشانده بابونه و زنهای زشت را آفریده است
:زوربا و دم را غنیمت شمردن
زوربا جنون زندگی کردن داشت
و آن را مهمتر از هرچیزی می دانست
:منو یاد این شعر مولانا می انداخت
دور داشتم عقل دور اندیش را
زین پس دیوانه سازم خویش را
انگار قرار بود ثانیه ای بعد مرگش فرا برسد
و حتی لحظه ای را از دست نمی داد
او به موش کتابخور میگفت همه زیبایی انسان به جنونش است و از دست این کتاب ها خودت را خلاص کن و زندگی کن
وی لذت و خوشی را جرعه جرعه در کار و مستی و رقص و عشقبازی با یارش می نوشید
...در هر کدام که بود آن یکی ها را فراموش می کرد
در نگاه زوربا هر صبح با صبح دیروز فرق دارد و طلوع امروز خیره کننده تر و تولد تازه ای است؛ انگار نه انگار همان خورشید است که دیروز هم تابیده
راه نو و طرحها� نو! من دیگر دست کشیدها� از اینکه از چیزی که دیروز گذشته است یاد کنم، یا درباره� چیزی که فردا روی خواهد داد حرف بزنم. من فقط دم را غنیمت میشمار� و تنها در بند چیزی هستم که هم امروز و در همین لحظه روی میده�. با خود میگوی�: «در این لحظه به چه مشغولی، زوربا؟ � دارم کار میکن�- پس خوب کار بکن!- دراین دم سرگرم چه هستی، زوربا؟ دارم با زنی عشقباز� میکن�- پس خوب عشقبازی کن، زوربا! و در آن دم که به این کار مشغولی بقیه� چیزها را فراموش کن. در دنیا به جز تو و او کسی وجود ندارد. یالا با او مشغول باش
این کتاب اشاراتی هم جنگ یونانیان و عثمانی دارد
هم از ظلم و جنایاتی که ترکان بر یونانیان روا داشته اند
و هم از روستایی کُردنشین می گوید که معلمی یونانی را به بدترین نحو شکنجه داده بودند
...این همه جنگ و خونریزی بسیار دردناک است
و یونانی ها برای بدست آوردن آزادی و بیرون راندن عثمانی ها از سرزمینشان چاره ای جز شمشیر و ریختن خون ندارند
:همانطور که نظامی از زبان اسکندر می گوید
که چندین خلایق درین داروگیر/ چرا کشت باید به شمشیر و تیر
گنه کر بریشان نهم نارواست / ور از خود خطا بینم این هم خطاست
فلک را سرنداختن شد سرشت / نشاید کشیدن سر از سرنوشت
:یونانی ها و کُردها
بالاخره یه زوربای کُرد پیدا کردم.ایشان اهل کردستان ترکیه است
هیچ جوانی در رقص به پایش نمی رسد
او بمانند زوربا گاهی از رقص فراتر می رود و انگار پرواز می کند

بغیر از شباهت هایی که بین رقص و لباس یونانی ها و کردها هست، در این کتاب دیدم که یونانی ها عهم بمانند کُردها در مورد زنان غیرت نابجا و بیش از حدی دارند که باعث اسارت زنان شده است. با آنکه امروزه زنان آزادی های نسبی بدست آورده اند اما هنوز خیلی مانده بتوانند به اندازه� مردان، آزاد باشند

شاید دید زوربا به زن کمی عجیب و تا حدودی هوسناک باشد ولی او هرچه باشد زن را دوست می دارد و برای دفاع از او(و نه بر ضد او) در برابر مردان غیرتی، خنجر بدست می گیرد
زن چیز دیگری ست. زن بشر نیست. پس چرا از او کینه به دل بگیرم؟ زن موجود غیر قابل درکی ست و تمام قوانین شرعی و عرفی درباره ی او به اشتباه قضاوت کرده اند
زن مثل یک چشمه خنک است آدم خم می شود عکس خود را در آن می بیند واز آن می نوشد و باز می نوشد تا استخوانهایش سبک می شود ....باورکن ارباب که زن مثل یک چشمه است

دو روزی نیست که کتاب را تمام کرده ام
دلم برای زوربای دوس داشتنی تنگ شده
انسانی که مرا از زنجیرهای تعصب و عقاید پوچ رها کرد
و او را مسیح و آزادی بخش خود می دانم
او با سواد نیست و شک دارم سواد درست و حسابی هم داشته باشد
اما دنیا دیده است و حرفهایی می زند از جنس گفته های اپیکور و خیام و... همراه با طنزی گزنده
که ساعت ها تو را به فکر می اندازد
و اگر به زوربای وجودت ایمان داشته باشی
مطمئنا شجاعتش را پیدا خواهی کرد که دیوارهای خرافات را فرو بریزی
دقت کرده ای ارباب! هر چیز خوبی که در این دنیا هست اختراع شیطان است؟ زنان زیبا، بهار، خوک شیری کباب کرده، شراب وهمه این چیزها را شیطان درست کرده است و اما خدا کشیش و نماز و روزه و جوشانده بابونه و زنهای زشت را آفریده است
:زوربا و دم را غنیمت شمردن
زوربا جنون زندگی کردن داشت
و آن را مهمتر از هرچیزی می دانست
:منو یاد این شعر مولانا می انداخت
دور داشتم عقل دور اندیش را
زین پس دیوانه سازم خویش را
انگار قرار بود ثانیه ای بعد مرگش فرا برسد
و حتی لحظه ای را از دست نمی داد
او به موش کتابخور میگفت همه زیبایی انسان به جنونش است و از دست این کتاب ها خودت را خلاص کن و زندگی کن
وی لذت و خوشی را جرعه جرعه در کار و مستی و رقص و عشقبازی با یارش می نوشید
...در هر کدام که بود آن یکی ها را فراموش می کرد
در نگاه زوربا هر صبح با صبح دیروز فرق دارد و طلوع امروز خیره کننده تر و تولد تازه ای است؛ انگار نه انگار همان خورشید است که دیروز هم تابیده
راه نو و طرحها� نو! من دیگر دست کشیدها� از اینکه از چیزی که دیروز گذشته است یاد کنم، یا درباره� چیزی که فردا روی خواهد داد حرف بزنم. من فقط دم را غنیمت میشمار� و تنها در بند چیزی هستم که هم امروز و در همین لحظه روی میده�. با خود میگوی�: «در این لحظه به چه مشغولی، زوربا؟ � دارم کار میکن�- پس خوب کار بکن!- دراین دم سرگرم چه هستی، زوربا؟ دارم با زنی عشقباز� میکن�- پس خوب عشقبازی کن، زوربا! و در آن دم که به این کار مشغولی بقیه� چیزها را فراموش کن. در دنیا به جز تو و او کسی وجود ندارد. یالا با او مشغول باش
این کتاب اشاراتی هم جنگ یونانیان و عثمانی دارد
هم از ظلم و جنایاتی که ترکان بر یونانیان روا داشته اند
و هم از روستایی کُردنشین می گوید که معلمی یونانی را به بدترین نحو شکنجه داده بودند
...این همه جنگ و خونریزی بسیار دردناک است
و یونانی ها برای بدست آوردن آزادی و بیرون راندن عثمانی ها از سرزمینشان چاره ای جز شمشیر و ریختن خون ندارند
:همانطور که نظامی از زبان اسکندر می گوید
که چندین خلایق درین داروگیر/ چرا کشت باید به شمشیر و تیر
گنه کر بریشان نهم نارواست / ور از خود خطا بینم این هم خطاست
فلک را سرنداختن شد سرشت / نشاید کشیدن سر از سرنوشت
:یونانی ها و کُردها
بالاخره یه زوربای کُرد پیدا کردم.ایشان اهل کردستان ترکیه است
هیچ جوانی در رقص به پایش نمی رسد
او بمانند زوربا گاهی از رقص فراتر می رود و انگار پرواز می کند

بغیر از شباهت هایی که بین رقص و لباس یونانی ها و کردها هست، در این کتاب دیدم که یونانی ها عهم بمانند کُردها در مورد زنان غیرت نابجا و بیش از حدی دارند که باعث اسارت زنان شده است. با آنکه امروزه زنان آزادی های نسبی بدست آورده اند اما هنوز خیلی مانده بتوانند به اندازه� مردان، آزاد باشند

شاید دید زوربا به زن کمی عجیب و تا حدودی هوسناک باشد ولی او هرچه باشد زن را دوست می دارد و برای دفاع از او(و نه بر ضد او) در برابر مردان غیرتی، خنجر بدست می گیرد
زن چیز دیگری ست. زن بشر نیست. پس چرا از او کینه به دل بگیرم؟ زن موجود غیر قابل درکی ست و تمام قوانین شرعی و عرفی درباره ی او به اشتباه قضاوت کرده اند
زن مثل یک چشمه خنک است آدم خم می شود عکس خود را در آن می بیند واز آن می نوشد و باز می نوشد تا استخوانهایش سبک می شود ....باورکن ارباب که زن مثل یک چشمه است
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
Zorba the Greek.
Sign In »
Quotes (آگر) Liked

“This is true happiness: to have no ambition and to work like a horse as if you had every ambition. To live far from men, not to need them and yet to love them. To have the stars above, the land to your left and the sea to your right and to realize of a sudden that in your heart, life has accomplished its final miracle: it has become a fairy tale.”
― Zorba the Greek
― Zorba the Greek

“بسیار از افراد وطن پرست هستند بیآنك� وطنپرست� آنها اصلا هزینها� داشته باشد. من وطن پرست نیستم و نخواهم بود، ولو اینكه برایم گران تمام شود. بسیاری از افراد به بهشت اعتقاد دارند و میخ طویله الاغشان را در آنجا بر زمین كوبیدهان�. من خری ندارم، لاجرم آزاده هستم”
― Zorba the Greek
― Zorba the Greek

“Tell me what you do with the food you eat, and I'll tell you who you are. Some turn their food into fat and manure, some into work and good humor, and others, I'm told, into God. So there must be three sorts of men. I'm not one of the worst, boss, nor yet one of the best. I'm somewhere in between the two. What I eat I turn into work and good humor. That's not too bad, after all!'
He looked at me wickedly and started laughing.
'As for you, boss,' he said, 'I think you do your level best to turn what you eat into God. But you can't quite manage it, and that torments you. The same thing's happening to you as happened to the crow.'
'What happened to the crow, Zorba?'
'Well, you see, he used to walk respectably, properly - well, like a crow. But one day he got it into his head to try and strut about like a pigeon. And from that time on the poor fellow couldn't for the life of him recall his own way of walking. He was all mixed up, don't you see? He just hobbled about.”
― Zorba the Greek
He looked at me wickedly and started laughing.
'As for you, boss,' he said, 'I think you do your level best to turn what you eat into God. But you can't quite manage it, and that torments you. The same thing's happening to you as happened to the crow.'
'What happened to the crow, Zorba?'
'Well, you see, he used to walk respectably, properly - well, like a crow. But one day he got it into his head to try and strut about like a pigeon. And from that time on the poor fellow couldn't for the life of him recall his own way of walking. He was all mixed up, don't you see? He just hobbled about.”
― Zorba the Greek

“پیرزن گدایی جلوی زوربا رو گرفت و پرسید:دین و ایمان داری ؟
زوربا گفت :آره
پیر زن گفت :پس 5 سکه به من بده
زوربا پولو داد و به اربابش گفت :این
!طرفا دین و ایمان خیلی ارزونه؛ فقط 5 سکه”
― Zorba the Greek
زوربا گفت :آره
پیر زن گفت :پس 5 سکه به من بده
زوربا پولو داد و به اربابش گفت :این
!طرفا دین و ایمان خیلی ارزونه؛ فقط 5 سکه”
― Zorba the Greek

“تو هیچگاه نه گرسنه بوده ای، نه کسی را کشته ای، نه دزدی کرده ای و نه مرتکب زنا شده ای، پس چطور می خواهی دنیا را بشناسی و درباره کارهایش اظهار نظر کنی؟ افکارت بچه گانه است ارباب! نه زحمتی کشیده ای و نه رنجی برده ای. حتی هیچگاه آفتاب پوست بدنت را گرم نکرده است”
― Zorba the Greek
― Zorba the Greek

“دیسان هەستم کردەوە کە بەختەوەری چ شتێکی ئاسان و کەم سەرمایەیە، تەنیا بە لێوانێک شەراب، بەڕوویەکی برژاو، مقەڵییەکی بچووک و دەنگی دەریا بەدەست دێت، بۆ ئەوەی هەست بەوە بکەیت کە بەختەوەری، تەنیا ئەوە پێویستە دڵێکی سادە و قانعت هەبێت”
― Zorba the Greek
― Zorba the Greek
Reading Progress
July 4, 2014
–
Started Reading
August 19, 2014
–
Finished Reading
August 23, 2014
– Shelved
Comments Showing 1-50 of 51 (51 new)

ممنون. خوشحالم مورد پسندتون قرار گرفت
فقط دو ترجمه داره ، ترجمه "محمود مصاحب" خوبه ولی ترجمه "محمد قاضی" یه چیز دیگه اس. امیدوارم کتابو پیدا کنید و از خوندنش لذت ببرید
:)

شایهن� نیه کاک یونس. قربانت

حیف که ترجمه مرحوم قاضی از این کتاب مدتی است تجدید چاپ نشده."
لطف دارین، سپاس
واقعا حیفه. این کتاب با ترجمه قاضی یه چیز دیگه اس، مخصوصا با آن مقدمه زیبایی که ایشون در اولش نوشتند. داستان ترجمه این کتاب هم خیلی جالبه که اصرار یکی از دوستانشان در ترجمه کردن این کتاب بسیار تاثیرگذار بوده. همینکه پیدا کنم در کامنت بعدی خواهم آورد

اگر علاقه داشتید، با یک جستجوی کوچک در اینترنت میتونی� کتاب رو پیدا کنید.

:در کتاب "خاطرات یک مترجم" هم به آن اشاره کرده اند
تا وارد اتاق دکتر کاکوان شدم، گفت: آی مرد حسابی، آخر حیف نیست که تو کتابی به زیبایی زوربا را ترجمه نمیکنی، کتابی که می گوید شادی آفرینان جهان سه چیزند: ایده های نو، میوه های تازه و بیوه های جوان
گفتم جناب کاکوان، نویسنده چیزی را از قلم انداخته و حق این بود که گیوهها� اصفهان را هم می افزود
با تعجب پرسید: گیوه های اصفهان به چه مناسبت؟
گفتم برای اینکه آدم یک جفت از آنها را به پا کند، پاشنه پا را وربکشد و بیفتد دنبال سه تای دیگر
:)
message 16:
by
°°°·.°·..·°¯°·._.· ʜᴇʟᴇɴ Ροζουλί Εωσφόρος ·._.·°¯°·.·° .·°°°
(new)

Greetings from Greece 🇬🇷 👍🏻💯💯

Yes, Zorba told me too. I wrote it in review, So I have not forgotten it yet :)
Long live Greece 🇬🇷🇬🇷🇬🇷
I love Greece very much and my favorite writer is Nikos Kazantzakis. I think he is one of the ten largest writers in the world. I congratulate you for having this writer 👍🏻👍🏻👍🏻
message 20:
by
°°°·.°·..·°¯°·._.· ʜᴇʟᴇɴ Ροζουλί Εωσφόρος ·._.·°¯°·.·° .·°°°
(new)


بخاطر حرفتان چندباری ریویو رو خوندم اما بیشتر انتقاد از برخی رفتارها و هنجارهای جامعه� کُرد دیدم تا تعریف و من نگفتم رقص کُردی کپی رقص زورباست. متاسفانه زیاد رقص لُری رو ندیدم ودر این مورد نمیتونم نظری بدم. اما در کل شباهتها� فرهنگی زیادی بین تمام ملل کهن وجود داره و مدتی پیش دوستی یونانی هم برایم نوشته بودند که "یونانی ها و ارمنیان و ایرانیها و کُردها و... رقص و لباس و مشترکات زیادی دارند که این نشان میدهد تاثیر زیادی از هم گرفته اند."

سارتر میگه «آزادی مسئولیت میاره». بخاطر همین بنظرم اول زوربای یونانی رو بخونید چون آدمو از خیلی چیزا آزاد میکنه. "مسیح باز مصلوب" هم به آدم مسئولیت می آموزه

نشر خوارزمی"
واقعا حیفه ترجمهها� قاضی تجدید چاپ نشه. متاسفانه بیشتر مترجم های امروزی تعهد هنری ندارن و بیشتر دنبال پول و شهرت هستن تا خدمت به پیشرفت فرهنگ جامعه


البته اگر تهران نيستيد و به دست فروشهاى انقلاب دسترسى نداريد
منم دقيقا وضع شما رو داشتم و همين چند وقت پيش از همين جا تهيه كردم
هرچند كتابى كه فرستادن از جمله چاپهاى قاچاق بود كه از روى چاپ اول كپى كرده بودن ولى به محض شروع كتاب و خوندن مقدمه فهميدم اين دقيقا همون چيزى بود كه دنبالش بودم

زوربا یک کتاب صرف نیست، یک سبک زندگیه و چه سبک پر شور و با عظمتی..

زوربا یک کتاب صرف نیست، یک سبک زندگیه و چه سبک پر شور و با عظمتی.."
لطف دارین... زوربا شگفت انگیزه و بت شکن

لطف دارین. خوشحالم مفید واقع شده

لطف دارین. خوشحالم مفید واقع شده"
زنده باشین!

لطف دارین. خوشحالم مفید واقع شده"
زنده باشین!"
سپاس. همچین


ممنون که خوندین. به نظرم نکته مثبت نگاهِ متفاوتِ زوربا به همه چیز این هست که عمیقا به تعریفهای� مطلقی که از مرد و زن و زندگی داریم شک کنیم. همین شک کردن کمکم کرد تا از خیلی از زنجیرها بتونم خودمو خلاص کنم.
کم نظیره