ŷ

(آگر)'s Reviews > Too Loud a Solitude

Too Loud a Solitude by Bohumil Hrabal
Rate this book
Clear rating

by
30706760
's review

it was amazing

بورخس: لذتی پیچیده تر از لذت تفکر وجود ندارد

description

هاینریش هاینه شاعری یهودی- آلمانی دو پیشگویی دارد که صریح تر از پیشگویی های نوستراداموس و بسیار وحشتناکتر از آنان است: یکی درباره سوزاندن کتابها و انسانها بدست فاشیست های آلمانی و دیگری درباره آینده هنر و کتابها در جهانی کمونیستی. او یک قرن پیش از بوقوع پیوستن چنین وقایع دردناک و خونینی در تاریخ بشریت، آن را با اندیشه بلندپروازانه‌� خود و شناختی که از مفاهیم کمونیستی و خوی خودبرتربینی ژرمن ها داشت، پیش بینی کرد. درباره حاکمیت کمونیست ها می گوید

این اعتراف را که آینده از آن کمونیست ها خواهد بود با بیم فراوان و نگرانی شدید ابراز می دارم و افسوس!... با وحشت و هراس در فکر زمانی هستم که آیکونوکلاست‌ه� به قدرت برسند: آنها با مشت های زمختشان همه‌� نغمه های تخیل برانگیز کودکانه ای را که شاعران دوستدار آن بودند، از میان می برند، جنگل تمشکم را اره می کنند و جای آن سیب زمینی می کارند. و افسوس که کتاب "نغمه ها"یم را بقال های دوره گرد ورق ورق خواهند کرد و برای پیرزنان آینده در آن قهوه یا انفیه خواهند ریخت. آه! وقتی به افولی فکر می کنم که با آن شعرهای من و همه‌� نظم کهن جهانی از سوی کمونیسم تهدید می شود همه چیز را پیشاپیش می بینم و اندوهی ناگفتنی بر دلم چنگ می زند

کتاب تنهایی پر هیاهو شاهدی است بر این پیش بینی؛
داستانی در مورد مرگ ِ کتابها و آثار هنری نقاشان
...که در جامعه کمونیستی نقش کاغذ باطله را پیدا کرده اند

description

هانتا یکی از کسانی است که با پرس کردن این بظاهر کاغذ باطله ها زندگیش را می گذراند؛ سی و پنج سال است که در کار کاغذ باطله هستم و این «قصه‌� عاشقانه» من است
قصه عاشقانه او آشنایی با کتابها و شاهکار های بزرگ ادبی است و چیزهایی که از این آثار می آموزد. او برخی از این کتابها را به خانه اش می برد تا از نابود شدن نجات پیدا کنند
description

اما همانطور که هاینه می گوید: و افسوس که کتاب "نغمه ها"یم را بقال های دوره گرد ورق ورق خواهند کرد و برای پیرزنان آینده در آن قهوه یا انفیه خواهند ریخت
پیش بینی هاینه به وقوع می پیوندد و عاقبت دستگاه های بزرگتری ساخته می شود تا با سرعت بیشتری کتابها از بین بروند. و کارگران سوسیالیستی که جای هانتا را می گیرند و آخرین کسانی هستند که این کتابها را می بینند، فقط به فکر سریع کار کردن و خمیر کردن کتابها هستند؛ به آنچه فکر نمی کنند نگاه کردن و خواندن و غرق شدن در کتابهاست
در این جامعه کسی به فکر لذت های پیچیده و عمیق اندیشیدن نیست و در آوردن نان و لذت های زودگذر و سطحی مهمتر از هر چیزی است
همه این چیزها، هانتا به این نتیجه تلخ می رساند که انسان اندیشمند در این جامعه جایی ندارد
و در می یابد در این سرزمین یک بی قابلیت است همچون همه کتابهایی که از بین می روند
او آنقدر می نوشد تا دیگر شکی در تصمیمش نداشته باشد
...تا کاملا از پا در نیامده ایم جوهر واقعی خود را بروز نمی دهیم
به جای بسته بندی کاغذهای سفید در چاپخانه ملانتریخ دنبال راه سقراط و سه نه کا خواهم رفت، و اینجا، در این سردابه و در این پرس، خود، سقوط خویش را برخواهم گزید، سقوطی که عروج است


قسمت هایی از کتاب

خود را چنان با کلمات عجین کرده ام که دیگر به هیئت دانشنامه هایی در آمده ام که طی این سالها سه تُنی از آنها خمیر کرده ام. سبویی هستم پر از آب زندگانی و مردگانی، که کافی است کمی به یک سو خم شوم تا از من سیل افکار زیبا جاری شود. آموزشم چنان ناخودآگاه صورت گرفته که نمی دانم کدام فکری از خودم است و و کدام از کتابهایم ناشی شده. وقتی چیزی را می خوانم، در واقع نمی خوانم. جمله ای زیبا را به دهان می اندازم و مثل آب نبات می‌مکم� یا مثل لیکوری می‌نوشم� تا آنکه اندیشه، مثل الکل، در وجود من حل شود، تا در دلم نفوذ کند و در رگهایم جاری شود و به ریشه هر گلبول خونی برسد
description
وقتی چشمانم به کتاب درست و حسابی می افتد و کلمات چاپ شده را کنار می زنم، از متن چیزی جز اندیشه های مجرد باقی نمی ماند. اندیشه هایی که در هوا جریان و سیلان دارند، از هوا زنده اند و به هوا بر می گردند، چون که آخر و عاقبت هر چیزی هواست، هم ظرف و هم مظروف. نان در مراسم عشاء ربانی از هواست و نه از خون مسیح

description

سی و پنج سال است که دارم بی وقفه آبجو می خورم. نه انکه از این کار خوشم بیاد. از میخواره ها بیزارم. می نوشم تا بهتر فکر کنم، تا به قلب آنچه می خوانم بهتر راه بیابم، چونکه من وقتی چیزی می خوانم برای تفنن و وقت کشی یا بهتر خوابیدن نیست، می نوشم تا آنچه می خوانم خواب را از چشم من بگیرد، که مرا به رعشه بیندازد، چونکه با هگل در این عقیده همراهم که انسان شریف هرگز به اندازه کافی شریف نیست و هیچ تبهکاری هم تمام و کمال تبهکار نیست. اگر می توانستم بنویسم کتابی می نوشتم درباره لذات و بزرگترین اندوهای بشری. از کتاب و به مدد کتاب است که آموخته ام که آسمان بکلی از عاطفه بی بهره است

:هانتا و دخترک کولی

در یک لحظه، آرتور شوپنهاور به نظرم رسید که گفت: بالاترین همه قوانین عشق است، و عشق شفقت است

ما انگار در تاریک-روشن به هم بیشتر نگاه می کردیم تا در روشنایی روز، و من همیشه تاریک-روشن را دوست داشتم... در تاریک-روشن همه چیز زیباتر جلوه می کند، همه‌� خیابانها و میدانها و مردمانی که در آنها گذر نی کردند، و حتی خودم هم این حس را داشتم که زیباترم، جوان و زیبا... در تاریک-روشن لحظه هایی در زندگی روزمره فرا می رسد که به آن زیبا می گویند. در نوری که از آتش بخاری می تابید دخترک کولی از جا بر می خاست و راه که می رفت می دیدم که دور پیکرش که طرحی از طلا داشت هاله ای پیچیده است... دخترک بعد از آنکه چند تکه چوب دیگر در آتش می انداخت می آمد و کنار من دراز می کشید و رو به من بر می گرداند و به نیمرخم چشم می دوخت و با نوک انگشت طرح بینی و دهانم را دنبال می کرد. هیچوقت همدیگر ار نیم بوسیدیم. همه چیز را با دستهایمان بهم می گفتیم، بعد همانطور دراز کشیده در بستر، به زبانه ها و انعکاس آتش در بخاری کهنه، نگاه می کردیم و به حلقه هایا نور که از جان دادن چوبها بر می خاست. هیچ چیزی نمی خواستیم جز اینکه تا ابد به همین صورت به زندگی ادامه بدهیم، انگار که قبلا همه چیز به هم گفته باشیم. انگار که توامان به دنیا آمده ایم و هرگز از هم جدا نشده ایم


یک شب سرشب که به خانه برگشتم دیدم که دخترک کولی در خانه نیست. چراغ روشن کردم و رفتم بیرون و تا صبح طول خیابان جلوی خانه را بالا و پایین رفتم، ولی اثری از او پیدا نشد، نه ان روز و نه روز بعدش و نه دیگر هیچ وقت... بعدها فهمیدم که گشتاپو در گشتهای خیابانی‌ا� او را دستگیر کرده و با یک عده کولی دیگر به بازداشتگاه فرستاده و این دختر را یا دربازداشتگاه مایدانک یا در آشویتس در کوره های آدم سوزی سوزانده یا در اتاق گاز خفه کرده بودند. دختر دیگر برنگشت. آسمان عاطفه ندارد
او از زندگی چیزی جز این نمی خواست که هیزم در بخاری بریزد، که گوشه ای از نانش را مثل تکه نانی در مراسم عشا ربانی بشکند و به آتش درون بخاری نگاه کند، مجذوب و مبهوت حرارت و زمزمه ی اهنگین آتشی که از کودکی می شناخت و با قوم او پیوندی دیرین و مقدس داشت. آتشی که در حرارت و روشنایی اش، رنجها را فراموش می کرد و لبخندی اندوهگین به لبان او می آورد. انعکاس خوشبختی در اوج

نه، آسمان عاطفه ندارد، ولی احتمالا چیزی بالاتر از آسمان وجود دارد که عشق و شفقت است، چیزی که من مدتهاست که آن را از یاد برده ام
318 likes · flag

Sign into ŷ to see if any of your friends have read Too Loud a Solitude.
Sign In »

Reading Progress

October 9, 2014 – Shelved as: to-read
October 9, 2014 – Shelved
October 12, 2016 – Started Reading
October 12, 2016 –
page 2
1.79% "وقتی چشمانم به کتاب درست و حسابی می افتد و کلمات چاپ شده را کنار می زنم، از متن چیزی جز اندیشه های مجرد باقی نمی ماند. اندیشه هایی که در هوا جریان و سیلان دارند، از هوا زنده اند و به هوا بر می گردند، چون که آخر و عاقبت هر چیزی هواست، هم ظرف و هم مظروف. نان در مراسم عشاء ربانی از هواست و نه از خون مسیح"
October 14, 2016 –
page 7
6.25% "من مثل «آدم» در میان خلنگزارها، در خودم جمع می شوم، کتابی را بر می دارم و چشمهایم با هراس به درون دنیایی سوای جهان اطراف خودم باز می شود، چون که وقتی شروع به خواندن می کنم به عالم دیگری فرو می روم، در متن غرقه می شوم. خودم هم حیرت می کنم و باید گناهکارانه اعتراف کنم که واقعا در عالم رویا بوده ام، در دنیایی زیباتر، در قلب حقیقت. هر روز، روی ده بار، از اینکه از خودم چنین دور افتاده بودم، غرق اعجاب می شوم"
October 15, 2016 –
page 12
10.71% "همچنان کتابها را در قطارها بار می زدند و من تکیه داده بر تیر، به چراغ سرخ واگن انتهایی چشم می دوختم و حال لئوناردو داوینچی را داشتم که نگاه می کرد که چطور سربازهای فرانسوی مجسمه‌� اسب‌سوا� او را هدف تمرین تیراندازی قرار داده اند. نگاه می کرد که چگونه اسب و سوار تکه تکه زیر گلوله فرو می ریزند و از فکرم گذشت، لئوناردو هم در آن لحظه مثل من ایستاده و با متانت ناظر این اعمال وحشتناک است، به این نتیجه رسیده که"
October 16, 2016 –
page 57
50.89% "بازمانده� موشهای محروم از کاغذ به خود می لرزیدند. بعد موشی به من حمله کرد و با تمام قوای تن ریزش تقلا می کرد.. عاقبت از رمق افتاد و در گوشه ای نشست و چشم به من دوخت.نگاهش را صاف در چشم من انداخت و من بار دیگر به لرزه در آمدم،چونکه در چشمان این موش به چیزی بیش از آسمان پر ستاره� بالای سرم و قوانین اخلاقی درون خودم رسیدم. در یک لحظه، آرتور شوپنهاور به نظرم رسید که گفت: بالاترین همه قوانین عشق است، و عشق شفقت است"
October 17, 2016 – Finished Reading

Comments Showing 1-37 of 37 (37 new)

dateDown arrow    newest »

M.rmt چقدر این کتابو دوس دارم و چقدر هوس کردم دوباره بخونمش�


message 2: by Elham 8 (new) - added it

Elham 8 Azimi سخته... خیلی سخته این کتاب...


(آگر) Mahsa.Rmt wrote: "چقدر این کتابو دوس دارم و چقدر هوس کردم دوباره بخونمش�"

واقعا از اون دست کتاباست که ارزش چندبار خوندن رو داره
محشره بود


(آگر) Elham 8 wrote: "سخته... خیلی سخته این کتاب..."

همینطوره. درد زیادی تو کتاب هست


Hossein Sharifi داشتم فکر میکردم منم مثل هانتا..یک قفسه کتاب سنگین بالای سرم بچینم..شاید بالاخره افتاد و اون زیر مدفونم کرد :دی


(آگر) hossein wrote: "داشتم فکر میکردم منم مثل هانتا..یک قفسه کتاب سنگین بالای سرم بچینم..شاید بالاخره افتاد و اون زیر مدفونم کرد :دی"

حسین جان وقتی کتاب رو تمام کردم، تازه فهمیدم چرا اینقد این کتاب رو دوست داری؛ معرکه اس هانتا


Nastaran مرسی داداش ..
ریویو جالبی نوشتی... مثل همیشه عالی.
نتونستم از این کتاب دل بکنم. تا اینجا که هستم اوردمش :))


message 8: by (آگر) (last edited Oct 20, 2016 12:48AM) (new) - rated it 5 stars

(آگر) Nastaran wrote: "مرسی داداش ..
ریویو جالبی نوشتی... مثل همیشه عالی.
نتونستم از این کتاب دل بکنم. تا اینجا که هستم اوردمش :))"


لطف داری آبجی. بازم مرسی که پیشنهاد دادی
:) منم باید کتابشو بخرم. خیلی خیلی عالیه


Soheila من بعد از تموم شدن هرکتاب ( و یا وسطش) و قبل از نظر دادن باید بیام ریویوهای شمارو بخونم ،شاید نظرم عوض شد...مثل الان :| مرسی بابت ریویو و عکسا.


(آگر) Soheila wrote: "من بعد از تموم شدن هرکتاب ( و یا وسطش) و قبل از نظر دادن باید بیام ریویوهای شمارو بخونم ،شاید نظرم عوض شد...مثل الان :| مرسی بابت ریویو و عکسا."

ممنونم از لطف و توجهتون
خواهش میکنم. مرسی که می خونید
:)


message 12: by Zi (new) - added it

Zi کتاب خیلی خوبی بود و خوبتر پایان شاهکارش بود .... سی پنج سال است که در کار کاغذ باطله هستم و این قصه ی عاشقانه ی من است .... نوشته ت رو که خوندم دلم تنگ شد برای کتاب ... احتمالا سال بعد دوباره خوندمش ...


(آگر) Zi wrote: "کتاب خیلی خوبی بود و خوبتر پایان شاهکارش بود .... سی پنج سال است که در کار کاغذ باطله هستم و این قصه ی عاشقانه ی من است .... نوشته ت رو که خوندم دلم تنگ شد برای کتاب ... احتمالا سال بعد دوباره خوند..."

واقعا آخرش شاهکار بود و کمتر کتابی با چنین پایان باشکوهی تموم میشه
امیدوارم فرصت بشه و دوباره بخونیش


message 14: by Mostafa (new) - added it

Mostafa عالی بود


(آگر) Mostafa wrote: "عالی بود"

لطف دارین. ممنون که خوندین


message 16: by S_ (new) - rated it 5 stars

S_ Eskandari عالی بود چقد کامل


(آگر) Baharan wrote: "عالی بود چقد کامل"

سپاس


message 18: by Kowsar (new) - added it

Kowsar من دوبار سعی کردم بخونمش اما هر بار صفحه ۲۰، ۳۰ ولش کردم نمیدونم دلیلش چی میتونه باشه شاید نسخه پی دی اف خوندن دلیلش باشه


(آگر) Kowsar wrote: "من دوبار سعی کردم بخونمش اما هر بار صفحه ۲۰، ۳۰ ولش کردم نمیدونم دلیلش چی میتونه باشه شاید نسخه پی دی اف خوندن دلیلش باشه"

احتمالش هست. هیچی جای لذت خوندن کتاب های کاغذی رو واقعا نمی گیره


message 20: by Keyo (last edited Mar 25, 2018 08:15AM) (new) - rated it 4 stars

Keyo Çalî كتاب فوقالعادەی بود
و ریویوی عالی نوشتی دوست عزیز
باید دوبارە كتاب را بخونمش
ھرچند یك و نیم بار خوندمش ولی كافی نیست
ولی ریویوی شما را دو بار خوندم
عالی بود
خیلی ممنون
پایان كتاب مست كنندە بود


(آگر) Yehya wrote: "كتاب فوقالعادەی بود
و ریویوی عالی نوشتی دوست عزیز
باید دوبارە كتاب را بخونمش
ھرچند یك و نیم بار خوندمش ولی كافی نیست
ولی ریویوی شما را دو بار خوندم
عالی بود
خیلی ممنون
پایان كتاب مست كنندە بود"


لطف داری یحیی جان. ممنون که خوندی
بنظرم هرکسی که به کتاب علاقه داره، حداقل یه بار باید "تنهایی پر هیاهو" رو بخونه


Leilaghiyasii با ریوی ها شما دلم خواست باز بخونمش.مرررسی


(آگر) Leilaghiyasii wrote: "با ریوی ها شما دلم خواست باز بخونمش.مرررسی"

خواهش میکنم. خوشحالم مورد توجه‌تو� قرار گرفت


Mahtab Aramesh نمیدونم من بین این همه آدم که این کتابو خیلی دوس دارن چجوری بگم چیز زیادی نفهمیدم ازش؟


(آگر) Mahtab_aramesh wrote: "نمیدونم من بین این همه آدم که این کتابو خیلی دوس دارن چجوری بگم چیز زیادی نفهمیدم ازش؟"

بنظرم دوس داشتن یا نداشتن کتابی بیشتر از هر چیزی به سلیقه‌� شخصی بر می‌گرد� و اصلا نباید نگران نظرات بقیه بود


message 26: by Shahub (new) - added it

Shahub آگر تو بهترینی در سطح منطقه


Eallii خیلی خوب بود. خیلییی. صفحه اخر قفل شدم روی پایان غم انگیزش..�


(آگر) Schahub wrote: "آگر تو بهترینی در سطح منطقه"

ممنونم از لطف نظرت


(آگر) Eallii wrote: "خیلی خوب بود. خیلییی. صفحه اخر قفل شدم روی پایان غم انگیزش..�"

فوق العاده اس مخصوصا پایان شکوهمندش...


message 30: by Chia (new) - added it

Chia Bijî Agir


(آگر) Chia wrote: "Bijî Agir"

Serkewtî bi Çîya gîyan


Susan_evazpour عالی بود یه کتاب بی نظیر که بی شباهت به دوران کنونی ایران نیست


(آگر) Susan_evazpour wrote: "عالی بود یه کتاب بی نظیر که بی شباهت به دوران کنونی ایران نیست"

متاسفانه شباهتهای زیادی وجود داره


Melika Beigzadeh عالی عالی


(آگر) Melika wrote: "عالی عالی"

لطف دارین. ممنون که خوندین


Maedeh Mehry چقدر این ریویو کامل بود👌🏻


Tanin Rabiee عجب نقد جالبی ، زیبا نوشتید


back to top