ŷ

Mohammad Ali Shamekhi's Reviews > اندرزهای اپیکتتوس حکیم

اندرزهای اپیکتتوس حکیم by اپیکتتوس
Rate this book
Clear rating

by
30094118
's review

really liked it
bookshelves: اندرز, فلسف, داشتنش-خوب-است


تکیه ی این رساله چنانکه از نخستین بند آن نیز مشخص است، تأکید بر محدودیت توانایی بشری است - به بیان دیگر امور از دو دسته خارج نیستند یا در دستان مایند یا خارج از توان ما؛ آنچه حقیقتا در سلطه ی ما قرار دارد امور درونی - یعنی نیات و آرزوها و ... - است و نه امور بیرونی - تن و مال و ... . آدمی باید دلبستگی و تعلق خاطر و آرزو نسبت به آنچه از آن او نیست را از وجود خود حذف کند تا بتواند با آرامش خاطر به زندگی ادامه دهد. با دلبریدن از امور خارج از خود می توان مقرون به آزادی و آسایش زیست و این همان زندگی حکیمانه است. مبنای این سخن آن است که امور به خودی خود تشویش برانگیز نیستند بلکه مواجهه ی ما با آنها است که تشویش زایشان می کند. در همین راستا اپیکتتوس منکر وجود شر ذاتی در جهان است - دلیل او آن است که هر چیزی غایتی دارد و هیچ چیز را توان عدول از غایتش نیست پس آنچه شر می دانیم در واقع در حال طی مسیر طبیعی خود است

نادان، شوربختیِ خویش را از دیگران داند و آنکه پای در طریق معرفت نهاده باشد نیک و بد را از خود شناسد؛ اما آنکه عارف کامل است نه خود را گناهکار و مسئول شناسد و نه دیگران را


هرگز از یاد مبر که تو شاگرد بازیگری و هر کار که استاد ترا فرمود همانت باید کرد؛ کوتاه خواهد کوتاه؛ دراز خواهد دراز. اگر گفته است بازی گدایان کن به گدایی رضا ده و اگر فرموده است لنگ باش یا حکمران یا مردی عادی باش، همان باش! بر تو است که بازی خویش نیکو به انجام رسانی؛ گزیدن بازی و تعیینِ کارِ هر یک از بازیگران با دیگری است

آدمی تنها باید از امور خلاف طبیعت کراهت داشته باشد، آن هم فقط در مورد چیزهایی که در سلطه ی اویند. ممکن است پرسیده شود امر طبیعی چیست؟ اپیکتتوس امر طبیعی را آن احکامی می داند که در قضاوت خود در مورد دیگران از آن بهره می بریم - مثلا می بینیم کسی مرده و برای تسلی به بازماندگان می گوییم مرگ حق است؛ پس اگر مثلا همسر خودمان هم مرد باید همان حرف را به خود بزنیم و بدانیم که این چیزی است طبیعی. این تعریف از امر طبیعی شباهت هایی با قاعده ی طلائی مشهور دارد اما ظاهرا یکی نیست

اپیکتتوس بر دوگانگی روح و تن تأکید دارد؛ چنانکه می گوید ضعف اراده ارتباطی با بیماری بدن ندارد و می توان بیمار بود و اراده بر پذیرفتن سختی ها داشت. اصولا او معتقد است همه ی اموری که از آن ما نیستند - که تن را نیز شامل است - تنها اماناتی نزد مایند. از همین رو اگر از دستشان دادیم تنها باید بگوییم صاحبشان آنها را پس گرفته است

بدان که اراده ی خویش را بر وفاق طبیعت داشتن و در کار معاش نیز مراقبت کردن، بهم راست نیایند و ضرورتا به هر یک که روی آری، آن دیگر از دست بشود

اپیکتتوس بنیاد مهمی برای این خوشبینی ها نسبت به طبیعت دارد و آن اینکه خدایانی عادل در پس این جهان حکم رانی می کنند. او به نظام احسن بودن عالم معتقد است. او حتی عمل به اقتضای طبیعت را نوعی وظیفه ی الهی می داند. البته او معتقد نیست که فیلسوف مقام هادی جامعه را نیز داشته باشد - به این معنا که می گوید فیلسوف نباید از فلسف اش حرفی بزند بلکه باید بدان عمل کند. فیلسوف تنها باید برای خود فیلسوف باشد و بقیه تنها ثمرات فلسف اش را ببینند. او معتقد است نفس وجود فیلسوف خویشتن دار برای جامع مفید است و نباید او کار دیگری انجام دهد

مگر پنداری که چون در سلک حکیمان درآیی همچنان توانی خورد و توانی خفت، و میل و کراهیت تو به همان چیزها باشد که پیش تر بودی؟ هیهات! باید بی خوابی ها و رنج های گران و فراق اهل و عیال تحمل کنی و از غلامی حقیر اهانت بینی و رهگذران ترا افسوس کنند و همه جا زیردست باشی چه در جاه و مخفرت چه در محضر قضات و غیره... بعبارة اخری فیلسوف بودن و فیلسوف نبودن در شقاقند و بهم نتوانند آمد

تقدیرگرایی نسبی از یک سو و اذعان به فهم ناقص مردمان از سوی دیگر، اپیکتتوس را به تسامح و تساهل می کشاند. او معتقد است نباید مردمان را به گونه ای اخلاقی قضاوت کرد بلکه صرفا باید به توصیف واقعیت ها پرداخت زیرا ما از علل انجام امور توسط مردم ناآگاهیم و چه بسا کاری خاص از دید کسی معقول و از دید کس دیگری نامعقول باشد؛ حکم واقعی کردن به جای حکم اخلاقی بدان معنا است که مثلا دزد یا زناکار یا ... را آدم بدی ندانیم بلکه بگوییم این دزدی یا زنا یا ... فلان تبعات را دارد

او فلسف را سه بخش می داند: نخست، عمل اخلاقی؛ دوم علم به علل اخلاقی بودن یا نبودن امور - چیزی مثل فلسف ی اخلاق -؛ و سوم علم به چگونگی استدلال و شرایط آن - چیزی همچون منطق. او صراحتا بخش نخست را مهم ترین بخش می شمارد و معتقد است سومی در خدمت دومی و دومی در خدمت اولی است. برای همین به کسانی که به دو مرحله ی آخری اکتفا کرده اند اما عمل اخلاقی ندارند می تازد. او به طعنه به کسانی اشاره می کند که به خود می بالند زیرا می توانند مشکلات کتاب خروسیپوس - فیلسوف رواقی مشهور - را دریابند؛ اپیکتتوس معتقد است اگر خروسیپوس کتابش را قابل فهم تر می نوشت چنین توهماتی را شاهد نبودیم. البته در عین حال او خروسیپوس را می ستاید و او را ترجمان طبیعت می داند

رفتار و اخلاق کسی که فیلسوف نیست: وی سود و زیان از خویش نجوید و از برون خواهد. رفتار و اخلاق فیلسوف: وی سود و زیان خویش جز از خویش چشم ندارد

او این سخنان را مبتنی بر عقل می داند و شخصیت بارز و پیشوای این طریق از نظر او سقراط است. از همین روست که اشاره ی او به ضرورت تعقل در مورد مقدمات و نتایج کارها قبل از انجامشان، آن سخن سقراط را به ذهن می آورد که می گوید زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد

اگر ... تکلیف خویش را در رفتن دانی برو و با هر پیش آمدی بردباری پیشه کن و هرگز در دل مگو: "کاشکی نیامدمی!"؛ چه این قولِ کسی است که فیلسوف نباشد و از وقایع خارجی به خشم آید

در پندهای عملی خود نیز، با اتکا به آموزه ی فاصله ی روح و تن، اکتفا به حداقل ها در زندگی را ترویج می کند و معتقد است حتی اندکی فرا رفتن از حداقل ها به معنای ورود تشویش ها و تنش ها به زندگی است و علاوه بر آن آزادی آدمی در پی آن از او سلب می شود. او فیلسوفان را از حشر و نشر با غیرفیلسوفان تحذیر و رفتن به مهمانی هایشان را تقبیح می کند

او همچنین در نکته ای به اخلاق مسیحی-کانتی نزدیک می شود، آنجا که می گوید قاعده ی طبیعت کلی است و قید ندارد از همین رو مثلا احترام به پدر یا کمک به دوست مقید به آن نیست که آنها انسان های خوبی باشند. طبیعت احترام و کمک را به طور مطلق خواسته است و آدمی نیز باید مطلقا آن را انجام دهد. او این قوانین مطلق را کمکی برای حفظ نسبت ها می داند مثل نسبت پدری یا نسبت دوستی - در فکر مسیحی نسبت فرزند خدا بودن و در جهان کانتی نسبت میان سوژه ی آزاد با سوژه ی آزاد دیگر

او در جایی بی اعتنایی به طعنه های مردم را خواستار می شود و به دو مورد از طعنه های مردم به فیلسوف - در واقع فیلسوف رواقی - اشاره می کند. به نظرم این دو مورد برای نزدیک شدن به فیلسوفان رواقی مفیدند؛ یکی از این دو آن است که مردم این فیلسوفان را فیلسوفانی نورسیده می دانند - کسانی که یک روزه فیلسوف شده اند - و دیگری آنکه مردم آنها را آدمیانی ناخرسند - و احتمالا عبوس - می شمارند. این هر دو چیزی است که عموم مردم در این فیلسوفان می دیدند: کسانی که بدون حضور در جلسات درس و آکادمی ها دعوی حکمت داشتند و همواره حالتی ناخرسند و عبوس را در چهره هایشان حفظ می کردند

اوریپیدس: کسی که طوعا - به اختیار و بدون زور - جیر را گردن نهد، به اعتقاد ما خردمند است و اسرار خدائی می داند
سقراط: اما ای کریتون! اگر خدایان چنین خواسته اند چنین باد! آنیتوس و ملیتوس - دو سخنران مخالف سقراط در دادگاه - مرا توانند کشت اما مرا رنجی نتوانند رسانید

22 likes · flag

Sign into ŷ to see if any of your friends have read اندرزهای اپیکتتوس حکیم.
Sign In »

Reading Progress

Started Reading
May 1, 2015 – Finished Reading
May 6, 2015 – Shelved
May 6, 2015 – Shelved as: اندرز
May 6, 2015 – Shelved as: فلسف
June 7, 2016 – Shelved as: داشتنش-خوب-است

Comments Showing 1-5 of 5 (5 new)

dateDown arrow    newest »

message 1: by Amir (new)

Amir ماشااله محمد علی


Mohammad Ali Shamekhi قربانت!


message 3: by [deleted user] (new)

عالی بود


message 4: by Shirin (new)

Shirin نثر نوشته شما عالی بود. آیا ترجمه دیگری جز ترجمه آقای یاسمی موجود است یا شما خودتان متن را بازنویسی کردید؟


message 5: by Agnus Dei (new) - added it

Agnus Dei لذت بردم!یه دنیا ممنون.


back to top