Peiman E iran's Reviews > غزلیات سعدی
غزلیات سعدی
by
by

دوستان� گرانقدر، از میانِ 637 غزلِ زیبا و دلنوازِ زنده یاد سعدی، به انتخاب ابیاتی را در زیر برایِ شما ادب دوستانِ گرامی مینویسم
---------------------------------------------
اگ� تو فارغی از حالِ دوستان یارا
فراغ� از تو میسّر نمیشود ما را
ک� گفت در رخِ زیبا، نظر خطا باشد؟
خط� بود که نبینند رویِ زیبا را
ب� دوستی، که اگر زهر باشد از دستت
چنا� به ذوقِ ارادت خورم، که حلوا را
*
خو� میروی به تنها، تنها فدایِ جانت
مدهو� میگذاری یارانِ مهربانت
آئین� ای طلب کن، تا رویِ خود ببینی
و� حسنِ خود بماند، انگشت در دهانت
*
آ� به که نظر باشد و گفتار نباشد
ت� مدّعی اندر پسِ دیوار نباشد
مِ� خواهم و معشوق و زمینی و زمانی
کا� باشد و من باشم و اغیار نباشد
ماه� نتوان خواند بدین صورت و گفتار
م� را لب و دندانِ شکربار نباشد
*
شب� فراق که داند که تا سحر چندست؟
مگ� کسی که به زندانِ عشق، در بندست
پیام� من که رساند به یارِ مهر گسل؟
ک� بر شکستی و ما را هنوز پیوندست
ک� با شکستنِ پیمان و بر گرفتنِ دل
هنو� دیده به دیدارت آرزومندست
*
م� چه در پایِ تو ریزم که خورایِ تو بُوَد؟
س� نه چیزیست که شایستهٔ پایِ تو بُوَد
خو� بُوَد نالهٔ دلسوختگان از سرِ درد
خاص� دردی که به امیدِ دوایِ تو بُوَد
*
م� اگر نظر حرامست، بسی گناه دارم
چ� کنم؟ نمیتوانم که نظر، نگاه دارم
مکنی� دردمندان گله از شبِ جدایی
ک� من این صباحِ روشن، زِ شبِ سیاه دارم
*
بی� که در غمِ عشقت، مشوّشم بی تو
بی� ببین که درین دَم، چه ناخوشم بی تو
پیا� دادم و گفتم، بیا خوشم میدار
جوا� دادی و گفتی که من خوشم بی تو
*
دوس� میدارم من این نالیدنِ دلسوز را
ت� به هر نوعی که باشد، بگذرانم روز را
کامجویا� را، زِ ناکامی چشیدن چاره نیست
ب� زمستان صبر باید، طالبِ نوروز را
*
م� چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی؟
ی� چه کردم که نگه باز به من مینکنی؟
دیگرا� چون بروند از نظر، از دل بروند
ت� چنان در دلِ من رفته، که جان در بدنی
*
ت� کِی روَم از عشقِ تو شوریده به هر سوی؟
ت� کِی دَوم از شورِ تو ویرانه به هر کوی؟
بیرو� نشود عشقِ توام تا ابد از دل
کاند� ازلم حرزِ تو بستند به بازوی
*
ندان� از منِ خسته جگر چه میخواهی
دل� به غمزه رُبودی، دگر چه میخواهی؟
ب� عمری از رخِ خوبِ تو برده ام نظری
کنو� غرامتِ آن یک نظر، چه میخواهی؟
*
دس� به جان نمیرسد، تا به تو برفشانمش
ب� که توان نهاد دل، تا زِ تو واستانمش؟
آه� دریغ و آبِ چشم، ارچه موافقِ منند
آتش� عشق آنچنان نیست که وانشانمش
*
ندانم� به حقیقت که در جهان به چه مانی
جها� و هرچه در او هست، صورتند و تو جانی
چ� پیشِ خاطرم آید، خیالِ صورتِ خوبت
ندانم� که چه گویم، زِ اختلافِ معانی
---------------------------------------------
امیدوار� این انتخابها را پسندیده باشید.. در ریویوهایِ دیگر که مربوط به غزلیاتِ سعدی باشد، بازهم ابیاتی انتخابی را برایتان خواهم نوشت
�<پیروز باشید و ایرانی>
---------------------------------------------
اگ� تو فارغی از حالِ دوستان یارا
فراغ� از تو میسّر نمیشود ما را
ک� گفت در رخِ زیبا، نظر خطا باشد؟
خط� بود که نبینند رویِ زیبا را
ب� دوستی، که اگر زهر باشد از دستت
چنا� به ذوقِ ارادت خورم، که حلوا را
*
خو� میروی به تنها، تنها فدایِ جانت
مدهو� میگذاری یارانِ مهربانت
آئین� ای طلب کن، تا رویِ خود ببینی
و� حسنِ خود بماند، انگشت در دهانت
*
آ� به که نظر باشد و گفتار نباشد
ت� مدّعی اندر پسِ دیوار نباشد
مِ� خواهم و معشوق و زمینی و زمانی
کا� باشد و من باشم و اغیار نباشد
ماه� نتوان خواند بدین صورت و گفتار
م� را لب و دندانِ شکربار نباشد
*
شب� فراق که داند که تا سحر چندست؟
مگ� کسی که به زندانِ عشق، در بندست
پیام� من که رساند به یارِ مهر گسل؟
ک� بر شکستی و ما را هنوز پیوندست
ک� با شکستنِ پیمان و بر گرفتنِ دل
هنو� دیده به دیدارت آرزومندست
*
م� چه در پایِ تو ریزم که خورایِ تو بُوَد؟
س� نه چیزیست که شایستهٔ پایِ تو بُوَد
خو� بُوَد نالهٔ دلسوختگان از سرِ درد
خاص� دردی که به امیدِ دوایِ تو بُوَد
*
م� اگر نظر حرامست، بسی گناه دارم
چ� کنم؟ نمیتوانم که نظر، نگاه دارم
مکنی� دردمندان گله از شبِ جدایی
ک� من این صباحِ روشن، زِ شبِ سیاه دارم
*
بی� که در غمِ عشقت، مشوّشم بی تو
بی� ببین که درین دَم، چه ناخوشم بی تو
پیا� دادم و گفتم، بیا خوشم میدار
جوا� دادی و گفتی که من خوشم بی تو
*
دوس� میدارم من این نالیدنِ دلسوز را
ت� به هر نوعی که باشد، بگذرانم روز را
کامجویا� را، زِ ناکامی چشیدن چاره نیست
ب� زمستان صبر باید، طالبِ نوروز را
*
م� چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی؟
ی� چه کردم که نگه باز به من مینکنی؟
دیگرا� چون بروند از نظر، از دل بروند
ت� چنان در دلِ من رفته، که جان در بدنی
*
ت� کِی روَم از عشقِ تو شوریده به هر سوی؟
ت� کِی دَوم از شورِ تو ویرانه به هر کوی؟
بیرو� نشود عشقِ توام تا ابد از دل
کاند� ازلم حرزِ تو بستند به بازوی
*
ندان� از منِ خسته جگر چه میخواهی
دل� به غمزه رُبودی، دگر چه میخواهی؟
ب� عمری از رخِ خوبِ تو برده ام نظری
کنو� غرامتِ آن یک نظر، چه میخواهی؟
*
دس� به جان نمیرسد، تا به تو برفشانمش
ب� که توان نهاد دل، تا زِ تو واستانمش؟
آه� دریغ و آبِ چشم، ارچه موافقِ منند
آتش� عشق آنچنان نیست که وانشانمش
*
ندانم� به حقیقت که در جهان به چه مانی
جها� و هرچه در او هست، صورتند و تو جانی
چ� پیشِ خاطرم آید، خیالِ صورتِ خوبت
ندانم� که چه گویم، زِ اختلافِ معانی
---------------------------------------------
امیدوار� این انتخابها را پسندیده باشید.. در ریویوهایِ دیگر که مربوط به غزلیاتِ سعدی باشد، بازهم ابیاتی انتخابی را برایتان خواهم نوشت
�<پیروز باشید و ایرانی>
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
غزلیات سعدی.
Sign In »
Reading Progress
Finished Reading
November 30, 2015
– Shelved