ŷ

Peiman E iran's Reviews > غزلیات سعدی

غزلیات سعدی by Saadi
Rate this book
Clear rating

by
42133960
's review

it was amazing

‎دوستان� گرانقدر، از میانِ 637 غزلِ زیبا و دلنوازِ زنده یاد سعدی، به انتخاب ابیاتی را در زیر برایِ شما ادب دوستانِ گرامی مینویسم
---------------------------------------------
‎اگ� تو فارغی از حالِ دوستان یارا
‎فراغ� از تو میسّر نمیشود ما را
‎ک� گفت در رخِ زیبا، نظر خطا باشد؟
‎خط� بود که نبینند رویِ زیبا را
‎ب� دوستی، که اگر زهر باشد از دستت
‎چنا� به ذوقِ ارادت خورم، که حلوا را
*
‎خو� میروی به تنها، تنها فدایِ جانت
‎مدهو� میگذاری یارانِ مهربانت
‎آئین� ای طلب کن، تا رویِ خود ببینی
‎و� حسنِ خود بماند، انگشت در دهانت
*
‎آ� به که نظر باشد و گفتار نباشد
‎ت� مدّعی اندر پسِ دیوار نباشد
‎مِ� خواهم و معشوق و زمینی و زمانی
‎کا� باشد و من باشم و اغیار نباشد
‎ماه� نتوان خواند بدین صورت و گفتار
‎م� را لب و دندانِ شکربار نباشد
*
‎شب� فراق که داند که تا سحر چندست؟
‎مگ� کسی که به زندانِ عشق، در بندست
‎پیام� من که رساند به یارِ مهر گسل؟
‎ک� بر شکستی و ما را هنوز پیوندست
‎ک� با شکستنِ پیمان و بر گرفتنِ دل
‎هنو� دیده به دیدارت آرزومندست
*
‎م� چه در پایِ تو ریزم که خورایِ تو بُوَد؟
‎س� نه چیزیست که شایستهٔ پایِ تو بُوَد
‎خو� بُوَد نالهٔ دلسوختگان از سرِ درد
‎خاص� دردی که به امیدِ دوایِ تو بُوَد
*
‎م� اگر نظر حرامست، بسی گناه دارم
‎چ� کنم؟ نمیتوانم که نظر، نگاه دارم
‎مکنی� دردمندان گله از شبِ جدایی
‎ک� من این صباحِ روشن، زِ شبِ سیاه دارم
*
‎بی� که در غمِ عشقت، مشوّشم بی تو
‎بی� ببین که درین دَم، چه ناخوشم بی تو
‎پیا� دادم و گفتم، بیا خوشم میدار
‎جوا� دادی و گفتی که من خوشم بی تو
*
‎دوس� میدارم من این نالیدنِ دلسوز را
‎ت� به هر نوعی که باشد، بگذرانم روز را
‎کامجویا� را، زِ ناکامی چشیدن چاره نیست
‎ب� زمستان صبر باید، طالبِ نوروز را
*
‎م� چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی؟
‎ی� چه کردم که نگه باز به من مینکنی؟
‎دیگرا� چون بروند از نظر، از دل بروند
‎ت� چنان در دلِ من رفته، که جان در بدنی
*
‎ت� کِی روَم از عشقِ تو شوریده به هر سوی؟
‎ت� کِی دَوم از شورِ تو ویرانه به هر کوی؟
‎بیرو� نشود عشقِ توام تا ابد از دل
‎کاند� ازلم حرزِ تو بستند به بازوی
*
‎ندان� از منِ خسته جگر چه میخواهی
‎دل� به غمزه رُبودی، دگر چه میخواهی؟
‎ب� عمری از رخِ خوبِ تو برده ام نظری
‎کنو� غرامتِ آن یک نظر، چه میخواهی؟
*
‎دس� به جان نمیرسد، تا به تو برفشانمش
‎ب� که توان نهاد دل، تا زِ تو واستانمش؟
‎آه� دریغ و آبِ چشم، ارچه موافقِ منند
‎آتش� عشق آنچنان نیست که وانشانمش
*
‎ندانم� به حقیقت که در جهان به چه مانی
‎جها� و هرچه در او هست، صورتند و تو جانی
‎چ� پیشِ خاطرم آید، خیالِ صورتِ خوبت
‎ندانم� که چه گویم، زِ اختلافِ معانی
---------------------------------------------
‎امیدوار� این انتخابها را پسندیده باشید.. در ریویوهایِ دیگر که مربوط به غزلیاتِ سعدی باشد، بازهم ابیاتی انتخابی را برایتان خواهم نوشت
�<پیروز باشید و ایرانی>
37 likes · flag

Sign into ŷ to see if any of your friends have read غزلیات سعدی.
Sign In »

Reading Progress

Finished Reading
November 30, 2015 – Shelved

No comments have been added yet.