Gypsy's Reviews > لبه� تیغ
لبه� تیغ
by
کی میتون� لاری رو دوست نداشته باشه و حسرت سبک زندگیشو نخوره و بهش حسودی نکنه؟ یه شخصیت بیخیال و جسور و هرکار دلم بخواد میکن� و زندگیشو «ولگردی» توصیف میکنه� یونانی و فرانسوی یاد میگیر� و...
ظاهراً این شخصیت واقعی بوده و موام خیلی تخیل نکرده براش. انسان آزادِ عصر مدرن، دغدغۀ خیلی از ماهاست و نویسندهه� و فیلسوفه� و جامعهشناسه� و روانشناسه� و هنرمندها و دیگران هم از بین ما براومدن. پس صدای انسانی رو همه میشناسی�. گریز از آزادی رو همه بلدیم. ولی مشکلات زندگی مدرن بهش دامن میزن�. باعث میش� بیشتر از خودمون دور بشیم و به چیزی که جامعه میخوا� نزدیک شیم. ایزابل شیم. تشریفات و زرق و برق زندگی چشممون� بگیره و دنبالش باشیم و توی دنیای درونی خودمون ذرها� رشد نکنیم.
نمتونم حجم بیزاریمو از ایزابل توصیف کنم. ینی هربار دهن باز میکر� دیالوگ میگف� دلم میخواس� کتابو مچاله کنم. فکر کنم مشخصاً جوان ایرانیِ امروز خیلی این بیزاری رو میتون� احساس کنه، چون تقریباً همۀ آدمای دورمون ایزابلن. دختر و پسر و بزرگ و کوچیک هم نداره. این بلاییه که مدرنیسم و تکنولوژی و فضای مجازی و صنایع تجاری و بهویژ� شرایط کشور، سرمون اورده و نمتونیمم ازشون فرار کنیم. فقط باید دفاع کنیم از خودمون.
لبۀ تیغ کار نسبتاً روونی هم هست. جز یکی از بخشها� رو به پایانش که خود نویسنده هم میگ� میخوای� نخونین و فرقی در داستان ایجاد نمیکن� و فقط ذهنیت لاری و گفتوگوهاش� و عذرخواهی هم کرده از این بابت. اون قسمت بهطر� رواعصابی سخنرانیطو� و معلماخلاقگون� و شعاری شده بود و منِ خواننده هم پامنبری. حرفای فوقالعادها� داشت، اما فرمی که ارائه� کرد اثرشو تقلیل داد. انگار داستانگوی� قطع میش� و سر از متنِ پیادهشدۀ یه سخنرانی درمیآورد�. بعد راوی اون وسط فقط چندتا سؤال میپرس� که مخاطب خسته نشه این همه جمله پشت سر هم میخون� و سنجاقی شه برا ادامۀ سخنرانی. سؤالات هم تصنعی میش� دیگه. تکرار هم میکر� سخنان گوهربارشو. حیف شد.
بعضی جاهام داستان ملالآو� میش� و شخصیته� خیلی حرف میزد�. یه مشکلی که من دارم اینه که مدرسان داستاننویس� این همه میگن� بعد یه کاری میخون� میبین� یه سری چارچوبه� رو اصن نویسنده به یه ورش گرفته و داره کار خودشو میکن�. آدم میمون�. ینی این نویسنده اینقد به کارش مطمئن بوده و به درجها� رسیده که تونسته چارچوب خودشو بیافرینه و جایی که لازمه رعایت کنه، جایی که نیست نه. به این تشخیص رسیده. و البته یه جاهایی میتون� به مخاطب هم اهمیت نده. اولویت همیشه داستانه.
نیمۀ اول یه حالت مقدمها� داره و کند میگذر� و همه� داری سعی میکن� شخصیته� رو بشناسی و بین حرفاشون گیج نشی. (بابا چقد حرف میزن� شخصیتها� این کتاب) از نیمۀ دوم بهج� اون قسمتی که گفتم، خیلی پرکشش میش�. مخصوصاً که دیگه لاری رو میشناس� و باهاش همراه میش� و به تیکهها� فوقالعادها� برمیخور�.
من ترجمۀ مهرداد نبیلیِ جدید رو خوندم، از علمیفرهنگ�. منتها بهنظر� ویرایش نشده و فرقی با چاپ نشر قبلی نداره. شما فرض کنین در متنی که یارو دیالوگ میگ�: «چقد خری!» راوی فرو هشتن به کار میبر�. 😐 یهو از قرن بیستم میلادی میری� به قرن پنجم شمسی! یه سری کلمات اینطوری داشت که اصلاً به متن نمیخور�. چرا آقای مترجم؟ چرا علمیفرهنگی�
پایانبندی� ولی عالیه. یه سری اتفاق سرنوشتسا� برا شخصیته� میافت� و تقابل زندگی لاری با بقیه رو میبینی�. بهخصو� با ایزابل، ایزابل اونقد خودشو کشت و آخرم رفت آمریکا، لاری هم رفت آمریکا ولی بهقول� راوی آمریکایی که لاری میر� با مال ما فرق داره. خیلی کوبنده بود.
داستان داستانِ لاریه. بقیه اومدن که فقط به داستان بُعد و عمق بدن تا قابلیت داستانی شدنش رو ارتقا بده. لاری که به خوشبختی دلخواهش رسید، بقیه رم گفت رستگار شدن. :)) تموم دیگه. برین خونههاتو�. البته بهنظر� نویسنده هم داعیۀ داستان نوشتن نداشته خیلی. گفته من یه شخصیت جالبی دیدم، میخوا� براتون بگم ای خوانندهها� عزیز. اینطور�.
by

کی میتون� لاری رو دوست نداشته باشه و حسرت سبک زندگیشو نخوره و بهش حسودی نکنه؟ یه شخصیت بیخیال و جسور و هرکار دلم بخواد میکن� و زندگیشو «ولگردی» توصیف میکنه� یونانی و فرانسوی یاد میگیر� و...
ظاهراً این شخصیت واقعی بوده و موام خیلی تخیل نکرده براش. انسان آزادِ عصر مدرن، دغدغۀ خیلی از ماهاست و نویسندهه� و فیلسوفه� و جامعهشناسه� و روانشناسه� و هنرمندها و دیگران هم از بین ما براومدن. پس صدای انسانی رو همه میشناسی�. گریز از آزادی رو همه بلدیم. ولی مشکلات زندگی مدرن بهش دامن میزن�. باعث میش� بیشتر از خودمون دور بشیم و به چیزی که جامعه میخوا� نزدیک شیم. ایزابل شیم. تشریفات و زرق و برق زندگی چشممون� بگیره و دنبالش باشیم و توی دنیای درونی خودمون ذرها� رشد نکنیم.
نمتونم حجم بیزاریمو از ایزابل توصیف کنم. ینی هربار دهن باز میکر� دیالوگ میگف� دلم میخواس� کتابو مچاله کنم. فکر کنم مشخصاً جوان ایرانیِ امروز خیلی این بیزاری رو میتون� احساس کنه، چون تقریباً همۀ آدمای دورمون ایزابلن. دختر و پسر و بزرگ و کوچیک هم نداره. این بلاییه که مدرنیسم و تکنولوژی و فضای مجازی و صنایع تجاری و بهویژ� شرایط کشور، سرمون اورده و نمتونیمم ازشون فرار کنیم. فقط باید دفاع کنیم از خودمون.
لبۀ تیغ کار نسبتاً روونی هم هست. جز یکی از بخشها� رو به پایانش که خود نویسنده هم میگ� میخوای� نخونین و فرقی در داستان ایجاد نمیکن� و فقط ذهنیت لاری و گفتوگوهاش� و عذرخواهی هم کرده از این بابت. اون قسمت بهطر� رواعصابی سخنرانیطو� و معلماخلاقگون� و شعاری شده بود و منِ خواننده هم پامنبری. حرفای فوقالعادها� داشت، اما فرمی که ارائه� کرد اثرشو تقلیل داد. انگار داستانگوی� قطع میش� و سر از متنِ پیادهشدۀ یه سخنرانی درمیآورد�. بعد راوی اون وسط فقط چندتا سؤال میپرس� که مخاطب خسته نشه این همه جمله پشت سر هم میخون� و سنجاقی شه برا ادامۀ سخنرانی. سؤالات هم تصنعی میش� دیگه. تکرار هم میکر� سخنان گوهربارشو. حیف شد.
بعضی جاهام داستان ملالآو� میش� و شخصیته� خیلی حرف میزد�. یه مشکلی که من دارم اینه که مدرسان داستاننویس� این همه میگن� بعد یه کاری میخون� میبین� یه سری چارچوبه� رو اصن نویسنده به یه ورش گرفته و داره کار خودشو میکن�. آدم میمون�. ینی این نویسنده اینقد به کارش مطمئن بوده و به درجها� رسیده که تونسته چارچوب خودشو بیافرینه و جایی که لازمه رعایت کنه، جایی که نیست نه. به این تشخیص رسیده. و البته یه جاهایی میتون� به مخاطب هم اهمیت نده. اولویت همیشه داستانه.
نیمۀ اول یه حالت مقدمها� داره و کند میگذر� و همه� داری سعی میکن� شخصیته� رو بشناسی و بین حرفاشون گیج نشی. (بابا چقد حرف میزن� شخصیتها� این کتاب) از نیمۀ دوم بهج� اون قسمتی که گفتم، خیلی پرکشش میش�. مخصوصاً که دیگه لاری رو میشناس� و باهاش همراه میش� و به تیکهها� فوقالعادها� برمیخور�.
من ترجمۀ مهرداد نبیلیِ جدید رو خوندم، از علمیفرهنگ�. منتها بهنظر� ویرایش نشده و فرقی با چاپ نشر قبلی نداره. شما فرض کنین در متنی که یارو دیالوگ میگ�: «چقد خری!» راوی فرو هشتن به کار میبر�. 😐 یهو از قرن بیستم میلادی میری� به قرن پنجم شمسی! یه سری کلمات اینطوری داشت که اصلاً به متن نمیخور�. چرا آقای مترجم؟ چرا علمیفرهنگی�
پایانبندی� ولی عالیه. یه سری اتفاق سرنوشتسا� برا شخصیته� میافت� و تقابل زندگی لاری با بقیه رو میبینی�. بهخصو� با ایزابل، ایزابل اونقد خودشو کشت و آخرم رفت آمریکا، لاری هم رفت آمریکا ولی بهقول� راوی آمریکایی که لاری میر� با مال ما فرق داره. خیلی کوبنده بود.
داستان داستانِ لاریه. بقیه اومدن که فقط به داستان بُعد و عمق بدن تا قابلیت داستانی شدنش رو ارتقا بده. لاری که به خوشبختی دلخواهش رسید، بقیه رم گفت رستگار شدن. :)) تموم دیگه. برین خونههاتو�. البته بهنظر� نویسنده هم داعیۀ داستان نوشتن نداشته خیلی. گفته من یه شخصیت جالبی دیدم، میخوا� براتون بگم ای خوانندهها� عزیز. اینطور�.
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
لبه� تیغ.
Sign In »
Reading Progress
August 21, 2017
– Shelved
August 21, 2017
– Shelved as:
to-read
August 21, 2017
– Shelved as:
پیشناد-دوستان-عزیزم
May 25, 2019
–
Started Reading
May 30, 2019
–
Finished Reading
June 23, 2019
– Shelved as:
دوسشون-دارم
June 23, 2019
– Shelved as:
زار-و-یک-کتاب-پیش-از-مرگ
Comments Showing 1-6 of 6 (6 new)
date
newest »

message 1:
by
Sanam
(new)
Jun 23, 2019 04:44AM

reply
|
flag

من کلاس زیاد نرفتم و با این حرف شمام مخالفم، اگه درست متوجه منظورتون شده و درست مخالفت کرده باشم. :)) موافق نیستم که کلاسه� خلاقیت رو از بین میبرن� وگرنه هیچ هنرمندی نباید بره دانشگاه یا چارتا کتاب آکادمیک بخونه. این حرف یهک� بزرگه، چارچوب و فرمول لازمه. اما چارچوب و فرمولی که اینجا و در ایران دارن یاد مید� هم مثل خیلی چیزهای دیگه بیشتر افراد رو پس میزن� و جلوی خلاقیت و نگاه جدیدشونو میگیر� و ازشون نویسندهه� و خوانندهها� تکبعد� میساز�. نمدونم این حرف از کدوم نویسنده یا منتقده که میگ� اول باید چارچوب رو یاد بگیری که بعد بتونی بشکونیش. ما اینجا چارچوب رو درست یاد نمیدیم� بنابراین پیامدهای خودشو داره. وقتی یه چارچوب و فرمولِ صرف و خشک یاد میدی� معلومه داستانه� همه یه شکل میش�. انگار همه رو یه نفر نوشته.
و این حرفتون خیلی درسته که از هر اتفاقی میش� داستان نوشت، متأسفانه در فضای کارگاهها� مام دارن همین کارو میکن�. همه مینویسن� بهقو� بلقیس سلیمانی نویسندهه�
همون خوانندهها�. کارای خودشونو میخر� میخون� و خودشونو تشویق و تحسین میکن� :دی هنوز خیلی از بهاصطلا� نویسندهه� و مدرسان فکر میکن� صرفاً با یه نثر خوب که از نقطۀ اول تا آخر داستان بتونه مخاطب بخونهش� برای داستاننویس� کافیه.

لفظ ولگردی جواب قابل لمسبرای مخاطبش بوده.
به نظرم لری برخلاف بی خیال بسیار پیگیر و مصمم اونقدر که قید عشقش رو برای رسیدن به مطلوب ذهنیش میزنه،

لفظ ولگردی جواب قابل لمسبرای مخاطبش بوده.
به نظرم لری برخلاف بی خیال بسیار پیگیر و مصمم اونقدر که قید عشقش رو برای رسیدن به مطلوب ذهنیش میزنه،"
این نگاه شما جالبه. همینه داستان رو من دوست دارم، برداشتهای� که دیگران ازش دارن.
