Mohammad Sadegh Rafizadeh's Reviews > هندرسون شاه باران
هندرسون شاه باران
by
by

"ای خدا، آدمی مثل من که حقیقت برایش جای ثابتی ندارد، چطور ممکن است رام شود؟ چطور ممکن است"
گاهی وقت ها نیازه همه چیز و رهاکنی و بری یه جای دور یا یه سفر دور و دراز، اونم زمانی هست که شما در زندگی روزمره به خودت فرصت توقف، آرامش و تامل کردن نمیدی، اونجاست که یواش یواش زندگی برات غیره قابل تحمل میشه.
( در دنیایی که بیکاری، استراحت، و آرام کارکردن بی ارزشی است).
(داستان هندرسون هم همینطوری هست (بعد از اینکه کتاب خوندم با قاطعیت می تونم بگم ، هندرسون پیش فعالی بزرگسالی داشت
وقتی زندگی براش غیره قابل تحمل شده بود تصمیم گرفت همه چیز و رها کنه بره آفریقا شاید گمشدهاش� پیدا کنه، گمشده اش کسی نبود جز خودش، سالها بود به خودش اجازه تامل درباره خودش نداده بود، در سفر بود که فرصت کرد خودشو بهتر بشناسه.
" احمق جان، آن چیزی که قاتل جانت شده، روح خود توست.
تویی که داری دنیا را این طوری میساز�.
واقعیت خود تو هستی، خود تو."
شیری که در داستان با اون مواجه شده بود روح طغیان کرده� خودش بود که همیشه میترسی� با اون مواجه بشه و حالا تونسته بود با تمام ترسهای� مواجه بشه و ترس حقیقی و احساس کنه.
در سفر هست که شما اجازه مواجهشد� با خودِواقعیتو پیدا می کنی و درون خودت کندوکاو می کنی، اونجاست که با شناخت خودِواقعیت، تمام خوبیه� و بدیها� خودتو می پذیری، بدون نیاز به اینکه وانمود کنی باید چطور باشی. سفر نقاب از چهره بر میداره.
هندرسون تصور می کرد نترستری� آدم دنیاست جنگ دیده و ماجراجو، ولی فراموش کرد، ترس واقعی در مواجه با خود واقعیست، اگر با آن مواجه شدی و پذیرای آن شدی به آرامش حقیقی میرس�.و هندرسون با شناخت خود در نهایت به آرامش رسید و به زندگی بازگشت.
گاهی وقت ها نیازه همه چیز و رهاکنی و بری یه جای دور یا یه سفر دور و دراز، اونم زمانی هست که شما در زندگی روزمره به خودت فرصت توقف، آرامش و تامل کردن نمیدی، اونجاست که یواش یواش زندگی برات غیره قابل تحمل میشه.
( در دنیایی که بیکاری، استراحت، و آرام کارکردن بی ارزشی است).
(داستان هندرسون هم همینطوری هست (بعد از اینکه کتاب خوندم با قاطعیت می تونم بگم ، هندرسون پیش فعالی بزرگسالی داشت
وقتی زندگی براش غیره قابل تحمل شده بود تصمیم گرفت همه چیز و رها کنه بره آفریقا شاید گمشدهاش� پیدا کنه، گمشده اش کسی نبود جز خودش، سالها بود به خودش اجازه تامل درباره خودش نداده بود، در سفر بود که فرصت کرد خودشو بهتر بشناسه.
" احمق جان، آن چیزی که قاتل جانت شده، روح خود توست.
تویی که داری دنیا را این طوری میساز�.
واقعیت خود تو هستی، خود تو."
شیری که در داستان با اون مواجه شده بود روح طغیان کرده� خودش بود که همیشه میترسی� با اون مواجه بشه و حالا تونسته بود با تمام ترسهای� مواجه بشه و ترس حقیقی و احساس کنه.
در سفر هست که شما اجازه مواجهشد� با خودِواقعیتو پیدا می کنی و درون خودت کندوکاو می کنی، اونجاست که با شناخت خودِواقعیت، تمام خوبیه� و بدیها� خودتو می پذیری، بدون نیاز به اینکه وانمود کنی باید چطور باشی. سفر نقاب از چهره بر میداره.
هندرسون تصور می کرد نترستری� آدم دنیاست جنگ دیده و ماجراجو، ولی فراموش کرد، ترس واقعی در مواجه با خود واقعیست، اگر با آن مواجه شدی و پذیرای آن شدی به آرامش حقیقی میرس�.و هندرسون با شناخت خود در نهایت به آرامش رسید و به زندگی بازگشت.
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
هندرسون شاه باران.
Sign In »
Reading Progress
January 9, 2018
–
Started Reading
January 9, 2018
– Shelved
January 24, 2018
–
37.56%
"احمق جان، آن چیزی که قاتل جانت شده، روح خود توست.
تویی که داری دنیا را این طوری می سازی.
واقعیت خود تو هستی، خود تو."
page
169
تویی که داری دنیا را این طوری می سازی.
واقعیت خود تو هستی، خود تو."
February 20, 2018
–
67.56%
"ای خدا، آدمی مثل من که حقیقت برایش جای ثابتی ندارد، چطور ممکن است رام شود؟ چطور ممکن است؟"
page
304
March 2, 2018
–
Finished Reading
اصلاح شد.