Haman's Reviews > دشمن
دشمن
by
by

سوزان به کروزو میگوی�: «وقتی از دوردورها به زندگی نگاه میکن� یواشیوا� دیگر چیز خاصی در آن نمیبین�. کشتیشکستهه� همه عین هم میشون� و پناهآوردهه� به جزایر عین هم، همه آفتابسوخته� تنها، با لباسی از پوست حیواناتی که کشتهان�. چیزی که ماجرای تو را فقط مختص خودت میکن� و تو را از ملوانها� کهنی که پای آتش، افسانهها� هیولاها و پریها� دریایی را سینهبهسین� نقل میکنن� جدا میکند� هزاران کار کوچکی است که شاید امروز بهنظ� بیاهمی� باشند.»
کروزو به این حرفه� بیاعتناس�: «هر چه ارزش به یاد ماندن داشته باشد فراموش نکردها�.» ظاهراً همینقد� هم بیعلاق� است که به فکر گریختن از جزیره بیفتد: «شاید بهتر است که او اینج� باشد و من اینج� باشم و تو هم اینج� باشی، گیرم ما جور دیگری فکر کنیم.»
کروزو به این حرفه� بیاعتناس�: «هر چه ارزش به یاد ماندن داشته باشد فراموش نکردها�.» ظاهراً همینقد� هم بیعلاق� است که به فکر گریختن از جزیره بیفتد: «شاید بهتر است که او اینج� باشد و من اینج� باشم و تو هم اینج� باشی، گیرم ما جور دیگری فکر کنیم.»
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
دشمن.
Sign In »