Pouria's Reviews > صالحان
صالحان
by
by

صالحان/ آلبر کامو/ ترجمه خشایار دیهیمی/ نشر ماهی/ 108 صفحه/ تاریخ اتمام کتاب: 6 فروردین 1397/ امتیازم به کتاب از پنج: سه و نیم
موضوع نمایشنامه ریشه در یک اتفاق تاریخی داره. سال ها پیش (1905 میلادی) یک گروه تروریستی قصد ترور یکی از شخصیت های بزرگ روسیه (عموی تزار) رو داشتند. نمایشنامه حول مکالمات و تصمیم گیری های این تیم چند نفره می گذره و اینکه نتیجه ی کار چی میشه و چه داستان هایی این وسط پیش میاد. مکالماتی که بین شخصیت ها رد و بدل میشه ذهن آدمو درگیر می کنه. به عنوان نمونه چند مکالمه رو ذکر می کنم:
"وینوف: وقتی دانشجو بودم، بچهه� دستم میانداختن� چون بلد نبودم دروغ بگم. هرچی به ذهنم میرسی� میگفت�. دستآخ� از دانشگاه بیرونم کردن.�
استپان: چرا؟
وینوف: سر کلاس تاریخ، یه روز استاد پرسید پطر کبیر چهطور� پطربورگ رو ساخت.�
استپان: چه سوال خوبی.�
وینوف: جواب دادم، با خون و شلاق. با لگد بیرونم کردن.�
استپان: بعدش؟
وینوف: فهمیدم حرفزد� از بیعدالت� کافی نیست. باید جونت رو کف دستت بگیری و مبارزه کنی. حالا خوشبختم.�"
"آننکوف: استپان، اینجا همه تورو دوست دارن و بهت احترام می ذارن. ولی دلایل تو هرچی که باشه، من نمی تونم به تو اجازه بدم بگی هرچیزی مجازه. صدها نفر از برادرهای ما جون خودشون رو دادن که ما بفهمیم هرچیزی مجاز نیست.
استپان: هر چیزی که در خدمت آرمان ما باشه منعی نداره و مجازه."
در بخشی از نمایشنامه هنگامی که قصد ترور شخصیت اصلی رو دارن، کنارش چند بچه از فامیل هاش هم هستن و اونجاست که بحثی بین اعضای گروه شکل می گیره که آیا باید این بچه ها رو هم فدای هدف (که آزادسازی آدما از استکباره) کرد یا نه که بحث های مختلف اعضای گروه واقعا آدمو به فکر می بره که پاسخ درست کدومه واقعا؟ مکالمه ی بالا بخشی از حرف هاییه که توی اون قسمت رد و بدل میشه.
" کالیایف: شرف آخرین دارایی فقراست. شرف قلب انقلابه."
" دورا: دنیا پر از خونه، پر از خشونت و زیادی هم پر. آدم هایی که واقعا عدالت رو میخوان حق ندارن عاشق بشن. اونا بیچاره ن، مثل من، گرفتار، سرهاشون بالا و نگاهشون خیره فقط به یک جهت. عشق چه جایی می تونه توی این دل های مغرور داشته باشه؟ عشق سر آدم رو میندازه پایین، یانک. ولی ما گردن هامون کشیده س."
" دورا: آخ! آخ، یانک. اگه می شد فقط برای یک ساعت رنج و بدبختیِ این دنیا رو از یاد بُرد و دل رو به دل سپرد که هرجا میخواد بره و تو رو با خودش ببره. یک ساعت، به هوای دل خود، یک ساعت و نه بیشتر. می تونی فکرش رو بکنی؟"
"استپان: دوسش داری؟
دورا: دوست داشتنِ آدم احتیاج به زمان داره. ما حتی وقت و فرصت برای عدالت نداریم."
" استپان: ولی باز نفرت داشتن خیلی بهتر اینه که هیچ احساسی نداشته باشی."
در کل نمایشنامه جذابی بود و ترجمه هم روان و خوب بود. فقط فضاسازی به نظرم بهتر می تونست شکل بگیره. اینکه چرا اصلا اینا میخوان اون شخصیت رو ترور کنن و چه فضایی بر جامعه حاکم بوده اون دوران؟ مستقیم به سراغ مکالمات تروریست ها رفته و درباره شرایط حاکم و شخصیت کسی که میخواد ترور شه کم گفته شده که همین باعث میشه ارزش و انگیزه ی کار تروریست هایی که شاخه ای از حزب سوسیالیست انقلابی هستن کمتر دیده بشه.
پوریا روشنی
موضوع نمایشنامه ریشه در یک اتفاق تاریخی داره. سال ها پیش (1905 میلادی) یک گروه تروریستی قصد ترور یکی از شخصیت های بزرگ روسیه (عموی تزار) رو داشتند. نمایشنامه حول مکالمات و تصمیم گیری های این تیم چند نفره می گذره و اینکه نتیجه ی کار چی میشه و چه داستان هایی این وسط پیش میاد. مکالماتی که بین شخصیت ها رد و بدل میشه ذهن آدمو درگیر می کنه. به عنوان نمونه چند مکالمه رو ذکر می کنم:
"وینوف: وقتی دانشجو بودم، بچهه� دستم میانداختن� چون بلد نبودم دروغ بگم. هرچی به ذهنم میرسی� میگفت�. دستآخ� از دانشگاه بیرونم کردن.�
استپان: چرا؟
وینوف: سر کلاس تاریخ، یه روز استاد پرسید پطر کبیر چهطور� پطربورگ رو ساخت.�
استپان: چه سوال خوبی.�
وینوف: جواب دادم، با خون و شلاق. با لگد بیرونم کردن.�
استپان: بعدش؟
وینوف: فهمیدم حرفزد� از بیعدالت� کافی نیست. باید جونت رو کف دستت بگیری و مبارزه کنی. حالا خوشبختم.�"
"آننکوف: استپان، اینجا همه تورو دوست دارن و بهت احترام می ذارن. ولی دلایل تو هرچی که باشه، من نمی تونم به تو اجازه بدم بگی هرچیزی مجازه. صدها نفر از برادرهای ما جون خودشون رو دادن که ما بفهمیم هرچیزی مجاز نیست.
استپان: هر چیزی که در خدمت آرمان ما باشه منعی نداره و مجازه."
در بخشی از نمایشنامه هنگامی که قصد ترور شخصیت اصلی رو دارن، کنارش چند بچه از فامیل هاش هم هستن و اونجاست که بحثی بین اعضای گروه شکل می گیره که آیا باید این بچه ها رو هم فدای هدف (که آزادسازی آدما از استکباره) کرد یا نه که بحث های مختلف اعضای گروه واقعا آدمو به فکر می بره که پاسخ درست کدومه واقعا؟ مکالمه ی بالا بخشی از حرف هاییه که توی اون قسمت رد و بدل میشه.
" کالیایف: شرف آخرین دارایی فقراست. شرف قلب انقلابه."
" دورا: دنیا پر از خونه، پر از خشونت و زیادی هم پر. آدم هایی که واقعا عدالت رو میخوان حق ندارن عاشق بشن. اونا بیچاره ن، مثل من، گرفتار، سرهاشون بالا و نگاهشون خیره فقط به یک جهت. عشق چه جایی می تونه توی این دل های مغرور داشته باشه؟ عشق سر آدم رو میندازه پایین، یانک. ولی ما گردن هامون کشیده س."
" دورا: آخ! آخ، یانک. اگه می شد فقط برای یک ساعت رنج و بدبختیِ این دنیا رو از یاد بُرد و دل رو به دل سپرد که هرجا میخواد بره و تو رو با خودش ببره. یک ساعت، به هوای دل خود، یک ساعت و نه بیشتر. می تونی فکرش رو بکنی؟"
"استپان: دوسش داری؟
دورا: دوست داشتنِ آدم احتیاج به زمان داره. ما حتی وقت و فرصت برای عدالت نداریم."
" استپان: ولی باز نفرت داشتن خیلی بهتر اینه که هیچ احساسی نداشته باشی."
در کل نمایشنامه جذابی بود و ترجمه هم روان و خوب بود. فقط فضاسازی به نظرم بهتر می تونست شکل بگیره. اینکه چرا اصلا اینا میخوان اون شخصیت رو ترور کنن و چه فضایی بر جامعه حاکم بوده اون دوران؟ مستقیم به سراغ مکالمات تروریست ها رفته و درباره شرایط حاکم و شخصیت کسی که میخواد ترور شه کم گفته شده که همین باعث میشه ارزش و انگیزه ی کار تروریست هایی که شاخه ای از حزب سوسیالیست انقلابی هستن کمتر دیده بشه.
پوریا روشنی
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
صالحان.
Sign In »
Reading Progress
Finished Reading
March 6, 2018
– Shelved
March 6, 2018
– Shelved as:
to-read
March 25, 2018
–
Started Reading
March 26, 2018
–
Finished Reading