صان's Reviews > ایوانف
ایوانف
by
by

ریویو دوم سال ۲۰۲۰
نکته درخشان این نمایشنامه اینه که چخوف نمایشنامهنوی�/پزشک، یه شخصیتی که اون زمان بهش میگفت� مالیخولیایی به تصویر میکش� و به صورت خیلی دقیقی نشونهها� (سیمپتومه�) رو شرح مید� و انگار میخوا� بگه این آدم دیوونه نیست، بلکه دارای یک بیماریه. داستان هم کشمکشها� این آدم با دنیای بیرونه و کارهایی که میکن� تا از این افسردگی بیرون بیاد. شاید عشقی جدید بتونه کمکش کنه. اما جواب اینه که خیر. عشقی جدید هم کمکش نمیکن�. اون باید درمان و درک بشه. اما توی نمایشنامه کسی به چشم بیمار بهش نگاه نمیکنه� کسی درکش نمیکنه� کسی حرفها� رو جدی نمیگیر� و اون لحظه به لحظه غمگینت� و معذبت� و با حسِگناهت� میش� تا این که آخر نمایش میرس�.
به نظرم چخوف حرکت خیلی مثبتی کرده با نوشتن این نمایشنامه.
از طرفی یه قرابت جذاب دیگه هم توی نمایشنامه هست. همسر ایوانف سل داره و دکتر بهش توصیه کرده که بره مسافرت.
سوزان سانتاگ توی کتاب
بیماری به مثابه استعاره، ایدز و استعارههای�
عقیده داره که سل، بیماریایس� که به بیمار این امکان رو مید� تا از بار مسئولیتها� شونه خالی کنه. بلیتی برای بازنشستگی از دنیا و رفتن به آسایشگاه. و از طرفی اون رو با ملانکولی مقایسه میکن� که اون هم باعث میش� آدم از بقیه جدا بشه و مسئولیتها� رو کنار بذاره.
حالا ما اینجا زن و شوهری رو داریم که یکی سل داره و یکی به گفته� خودش زیر بار مسئولیته� له شده و علاقها� و شور زندگی رو نسبت به همه چیز از دست داده. جفتشون نیاز به اون سفر دارن. ولی خب پولش رو ندارن و اون سفر انجام نمیش� و در نهایت جفتشو� از بین میر�.
شاید چخوف داره یه قیاس انجام مید� که اگر ما برای بیماریها� جسمی سفر تجویز میکنیم� برای بیماری روحی هم میتونی� این کار رو بکنیم و اگر این دو به سفر میرفت� شاید مشکل جفتشون حل میش�.
البته قطعا انقدر ساده نیست که یه سفر افسردگی رو رفع کنه، اما دارم از استعارهه� و تمثیله� حرف ميزن� و سعی میکن� ببینم چخوف از چی حرف میزد� وقتی انتخاب کرده که بیماری همسر ایوانف سل باشه، نه بیماری دیگها�. اون هم چخوفی که خیلی وسواس داشته روی عناصر نمایش و جمله معروفش درباره تفنگ رو همه به یاد داریم.
جدا از مسائل ایوانف، شخصیتها� دیگها� هم با خردهپیرنگهای� توی این نمایش هستن که اونا هم قابل توجه هستن. مثلا بوریکن که فقط به فکر پوله و در تضاده با پزشک که خیلی آرمانگراست اما اون هم به دلیل خامی و تعصب دچار قضاوت اشتباهه نسبت به ایوانف. یا حتا کوسیخ که هیچ کاری نمیکن� و فقط ورق بازی میکن� و نشانها� از افرادی میتون� باشه که زندگی رو فقط به بازی میگیر�. یا دایی، که برای فرار از ملال و پول به جیب زدن میخوا� با یه بیوها� ازدواج کنه و کمی درباره مسائل اخلاقی حرف میزن�.
ایوانف، نمایشنامها� عمیق و پرمحتواست به نظرم که خوندنش ارزشمنده. یه تراژدی روانشناخت�.
ریویو اول، سال ۲۰۱۸
این نمایش رو خیلی دوست داشتم. متوجه شدم که چخوف چطوری طنز مینویس� و برخلاف تصور قبلی� بود که فکر میکرد� نمایشنامهها� خشک و رسمیا� داره. ایوانف، آدم افسردها� شده. نشونهها� افسردگی کاملن توش دیده میشه� افسردگیا� که درک و درمان نمیش� و حالا اتفاقات توی نمایشنامه رو جلو میبر�. زیاد نمیتون� درباره� حرف بزنم، که داستان لو نره، اما فکر کنم برای کسایی که درمورد میانسالی، افسردگی یا این قبیل مسائل فکر میکن� نمایشنامه جالبی باشه.
نکته درخشان این نمایشنامه اینه که چخوف نمایشنامهنوی�/پزشک، یه شخصیتی که اون زمان بهش میگفت� مالیخولیایی به تصویر میکش� و به صورت خیلی دقیقی نشونهها� (سیمپتومه�) رو شرح مید� و انگار میخوا� بگه این آدم دیوونه نیست، بلکه دارای یک بیماریه. داستان هم کشمکشها� این آدم با دنیای بیرونه و کارهایی که میکن� تا از این افسردگی بیرون بیاد. شاید عشقی جدید بتونه کمکش کنه. اما جواب اینه که خیر. عشقی جدید هم کمکش نمیکن�. اون باید درمان و درک بشه. اما توی نمایشنامه کسی به چشم بیمار بهش نگاه نمیکنه� کسی درکش نمیکنه� کسی حرفها� رو جدی نمیگیر� و اون لحظه به لحظه غمگینت� و معذبت� و با حسِگناهت� میش� تا این که آخر نمایش میرس�.
به نظرم چخوف حرکت خیلی مثبتی کرده با نوشتن این نمایشنامه.
از طرفی یه قرابت جذاب دیگه هم توی نمایشنامه هست. همسر ایوانف سل داره و دکتر بهش توصیه کرده که بره مسافرت.
سوزان سانتاگ توی کتاب
بیماری به مثابه استعاره، ایدز و استعارههای�
عقیده داره که سل، بیماریایس� که به بیمار این امکان رو مید� تا از بار مسئولیتها� شونه خالی کنه. بلیتی برای بازنشستگی از دنیا و رفتن به آسایشگاه. و از طرفی اون رو با ملانکولی مقایسه میکن� که اون هم باعث میش� آدم از بقیه جدا بشه و مسئولیتها� رو کنار بذاره.
حالا ما اینجا زن و شوهری رو داریم که یکی سل داره و یکی به گفته� خودش زیر بار مسئولیته� له شده و علاقها� و شور زندگی رو نسبت به همه چیز از دست داده. جفتشون نیاز به اون سفر دارن. ولی خب پولش رو ندارن و اون سفر انجام نمیش� و در نهایت جفتشو� از بین میر�.
شاید چخوف داره یه قیاس انجام مید� که اگر ما برای بیماریها� جسمی سفر تجویز میکنیم� برای بیماری روحی هم میتونی� این کار رو بکنیم و اگر این دو به سفر میرفت� شاید مشکل جفتشون حل میش�.
البته قطعا انقدر ساده نیست که یه سفر افسردگی رو رفع کنه، اما دارم از استعارهه� و تمثیله� حرف ميزن� و سعی میکن� ببینم چخوف از چی حرف میزد� وقتی انتخاب کرده که بیماری همسر ایوانف سل باشه، نه بیماری دیگها�. اون هم چخوفی که خیلی وسواس داشته روی عناصر نمایش و جمله معروفش درباره تفنگ رو همه به یاد داریم.
جدا از مسائل ایوانف، شخصیتها� دیگها� هم با خردهپیرنگهای� توی این نمایش هستن که اونا هم قابل توجه هستن. مثلا بوریکن که فقط به فکر پوله و در تضاده با پزشک که خیلی آرمانگراست اما اون هم به دلیل خامی و تعصب دچار قضاوت اشتباهه نسبت به ایوانف. یا حتا کوسیخ که هیچ کاری نمیکن� و فقط ورق بازی میکن� و نشانها� از افرادی میتون� باشه که زندگی رو فقط به بازی میگیر�. یا دایی، که برای فرار از ملال و پول به جیب زدن میخوا� با یه بیوها� ازدواج کنه و کمی درباره مسائل اخلاقی حرف میزن�.
ایوانف، نمایشنامها� عمیق و پرمحتواست به نظرم که خوندنش ارزشمنده. یه تراژدی روانشناخت�.
ریویو اول، سال ۲۰۱۸
این نمایش رو خیلی دوست داشتم. متوجه شدم که چخوف چطوری طنز مینویس� و برخلاف تصور قبلی� بود که فکر میکرد� نمایشنامهها� خشک و رسمیا� داره. ایوانف، آدم افسردها� شده. نشونهها� افسردگی کاملن توش دیده میشه� افسردگیا� که درک و درمان نمیش� و حالا اتفاقات توی نمایشنامه رو جلو میبر�. زیاد نمیتون� درباره� حرف بزنم، که داستان لو نره، اما فکر کنم برای کسایی که درمورد میانسالی، افسردگی یا این قبیل مسائل فکر میکن� نمایشنامه جالبی باشه.
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
ایوانف.
Sign In »
Reading Progress
March 9, 2018
– Shelved
March 10, 2018
–
Started Reading
March 12, 2018
–
Finished Reading
April 15, 2020
–
Started Reading
April 15, 2020
–
Finished Reading
Comments Showing 1-3 of 3 (3 new)
date
newest »

message 1:
by
[deleted user]
(new)
Apr 18, 2020 02:32AM
به نظرم چخوف خودش سل داشت اگر اشتباه نکنم و بیشتر وقتها باید به سفر میرفت ...این میتواند نظری به احوالات خودش باشد که هیچوقت درک نشد...من باور دارم سفر باید برای همه مشکلات تجویز بشود چه جسمی و چه روحی که واقعا حلال مشکلات است..
reply
|
flag

آره درسته خودش هم از سل میمیر�.
جالبه یه تحقیقی داشتم میخوند� و نتیجها� این بود که قدم زدم در جنگل سیستم ایمنی رو افزایش مید�. به دلیل وجود یه مادها� که درخته� تولید میکن�.
پس معلوم شد چرا سیستم ایمنی من خوب کار میکند😃