Gypsy's Reviews > مغازه� خودکشی
مغازه� خودکشی
by
by

** spoiler alert **
دلم میخواس� بیام بگم ملت آب دستتون� بذارین زمین و برین مغازۀ خودکشی رو بخونین که قطری هم نداره و بیانداااااز� ایده� خاص و جدید و امروزیه و حالِ این روزهای ماهاست!
ولی نه، نمیتون� با همچین شوقی بگم؛ چون داستان رفتهرفت� افت میکن�!
مغازۀ خودکشی یه شروع عالی داره با یه ایدۀ عالیت�. مغازها� که لوازم خودکشی میفروش� و "ما خودکشی رو تضمین میکنی�. اگه نمردید، پولتو� رو پس میدی�." و "بهعل� عزاداری باز است." و شعارش اینه که: آیا در زندگی شکست خوردهاید� لااقل در مرگتا� موفق باشید.
یه کمدی سیاه عالیه که دوست داری ازش فیلم بسازن! خیلی از ماها دوست نداریم از کتابهای� که دوستشو� داریم فیلم بسازن؛ چون هم قربانی جلوهها� سینمایی و طبع مخاطب و هالیوود میشه� همم جزییات و دقت داستان رو نداره. اما مغازۀ خودکشی قابلیت فیلم شدن هم داره و دوست داری فیلمش رو ببینی.
خودکشی و مرگ و دید منفی به زندگی فقط فلسفۀ مغازه نیست؛ توی تکت� شخصیتهای� که مغازه رو میگردون� هست. اینکه به مشتریهاشو� نمیگ� روز خوش. آرزوهای خوب نمیکن�. برا تولد دخترشون بهش میگ� یه سال از عمرت کم شد. آلنکوچول� که سرشار از زندگیه، موقعیتها� طنز خوبی رو فراهم میکن� و تعارض رو توی داستان بهوجو� میآر�. غیر این عاشق شدن مرلین و تغییرات ونسان و همینطو� ماهیت مغازه هم داستان رو جذابت� میکن�. اینکه شخصیته� نمیتون� خودشون رو بکشن، چون اگه بکشن این مغازۀ نسلاندرنسلیشو� رو کی میخوا� بچرخونه؟ پس محکومن به زندگی. و این یه جورایی حال ماهاست. همون مفهوم دازاین هایدگره که ما توی این زندگی افتادیم. سارتر هم میگ� ما محکومیم به زندگی. زندگی همینق� بیمعنی� و باید بهش معنی بدی، باید یه مغازها� بسازی برای خودت که تو رو اینجا نگه داره.
ولی گفتم، داستان رو انگار یه نویسندۀ نیمهحرفها� نوشته؛ چون با وجود شروع و ایدۀ عالی و تکنیکها� گاهوبیگاه� و ظرافتهای� که داره، در پیشروی داستان موفق نیست بهنظر�. بهخصو� پایان زیادی خوشش بهم ننشست. هرچند انگار که به خودشم نچسبید که اونطور آلن رو به فنا داد. دوست دارم کتاب رو بخونین و دربارۀ پایانش نظر بدین؛ چون خیلی با پایانش مشکل داشتم! در روند داستان هم قاطی ویژگیها� مخاطبپسندان� شد. همین عاشق شدن مرلین. هرچند که خیلی با اون تیکه خندیدم که ارنست بهعنوا� یه نگهبان قبرستون به مرلین ابراز علاقه میکن� و میگ� تا پای مرگ. :)) یا اون تیکه که بابائه میگ� اگه مغازه رو جمع کنیم چی� بزنیم؟ ونسان میگ� پنکیکفروش�. یا چندتا تیکۀ دیگه که واقعاً بامزه بود و من اینجا تعریف کردم بیمز� شد. :دی
بهنظر� بزرگتری� عیب داستان این بود که کم بود! نویسنده نتونسته بود ادامه� بده. یه ایدۀ باحال داشته، شخصیته� رو طراحی کرده، فلسفۀ وجودی مغازه رو داشته، حتی فکر کرده که اسامی تناسب داشته باشن و چقدر ازین انتخابش خوشم اومد، اما نمیدونست� دقیقاً با اینا چی کار کنه. اگه بخونین متوجه میشی� چرا اینو میگم� چون اتفاقها� توی داستان رو خیلی دمدست� انتخاب کرده، برخلاف چیزهایی که براش طراحی کرده بوده. مثل تولد مرلین، مثل عاشق شدنش، مثل از رونق افتادن مغازه، مثل تغییرات ونسان، همه با هم تناسب داشتن اما دمدست� بودن. اینه که میگ� نویسنده نیمهحرفها� بوده. یه وقتی یه نویسندۀ حرفها� هم چیزهای دمدست� رو برمیدار�. اما رشدشون مید�. سریع نمیر� سراغشو�. اینجا خیلی سریع رفت سراغشو� و داستان زود تموم شد. خیلی اتفاقه� میتونس� براشون بیفته، نه؟
دوست داشتم بیشتر توی این مغازۀ خودکشی بچرخم. زود خراب شد.
ولی نه، نمیتون� با همچین شوقی بگم؛ چون داستان رفتهرفت� افت میکن�!
مغازۀ خودکشی یه شروع عالی داره با یه ایدۀ عالیت�. مغازها� که لوازم خودکشی میفروش� و "ما خودکشی رو تضمین میکنی�. اگه نمردید، پولتو� رو پس میدی�." و "بهعل� عزاداری باز است." و شعارش اینه که: آیا در زندگی شکست خوردهاید� لااقل در مرگتا� موفق باشید.
یه کمدی سیاه عالیه که دوست داری ازش فیلم بسازن! خیلی از ماها دوست نداریم از کتابهای� که دوستشو� داریم فیلم بسازن؛ چون هم قربانی جلوهها� سینمایی و طبع مخاطب و هالیوود میشه� همم جزییات و دقت داستان رو نداره. اما مغازۀ خودکشی قابلیت فیلم شدن هم داره و دوست داری فیلمش رو ببینی.
خودکشی و مرگ و دید منفی به زندگی فقط فلسفۀ مغازه نیست؛ توی تکت� شخصیتهای� که مغازه رو میگردون� هست. اینکه به مشتریهاشو� نمیگ� روز خوش. آرزوهای خوب نمیکن�. برا تولد دخترشون بهش میگ� یه سال از عمرت کم شد. آلنکوچول� که سرشار از زندگیه، موقعیتها� طنز خوبی رو فراهم میکن� و تعارض رو توی داستان بهوجو� میآر�. غیر این عاشق شدن مرلین و تغییرات ونسان و همینطو� ماهیت مغازه هم داستان رو جذابت� میکن�. اینکه شخصیته� نمیتون� خودشون رو بکشن، چون اگه بکشن این مغازۀ نسلاندرنسلیشو� رو کی میخوا� بچرخونه؟ پس محکومن به زندگی. و این یه جورایی حال ماهاست. همون مفهوم دازاین هایدگره که ما توی این زندگی افتادیم. سارتر هم میگ� ما محکومیم به زندگی. زندگی همینق� بیمعنی� و باید بهش معنی بدی، باید یه مغازها� بسازی برای خودت که تو رو اینجا نگه داره.
ولی گفتم، داستان رو انگار یه نویسندۀ نیمهحرفها� نوشته؛ چون با وجود شروع و ایدۀ عالی و تکنیکها� گاهوبیگاه� و ظرافتهای� که داره، در پیشروی داستان موفق نیست بهنظر�. بهخصو� پایان زیادی خوشش بهم ننشست. هرچند انگار که به خودشم نچسبید که اونطور آلن رو به فنا داد. دوست دارم کتاب رو بخونین و دربارۀ پایانش نظر بدین؛ چون خیلی با پایانش مشکل داشتم! در روند داستان هم قاطی ویژگیها� مخاطبپسندان� شد. همین عاشق شدن مرلین. هرچند که خیلی با اون تیکه خندیدم که ارنست بهعنوا� یه نگهبان قبرستون به مرلین ابراز علاقه میکن� و میگ� تا پای مرگ. :)) یا اون تیکه که بابائه میگ� اگه مغازه رو جمع کنیم چی� بزنیم؟ ونسان میگ� پنکیکفروش�. یا چندتا تیکۀ دیگه که واقعاً بامزه بود و من اینجا تعریف کردم بیمز� شد. :دی
بهنظر� بزرگتری� عیب داستان این بود که کم بود! نویسنده نتونسته بود ادامه� بده. یه ایدۀ باحال داشته، شخصیته� رو طراحی کرده، فلسفۀ وجودی مغازه رو داشته، حتی فکر کرده که اسامی تناسب داشته باشن و چقدر ازین انتخابش خوشم اومد، اما نمیدونست� دقیقاً با اینا چی کار کنه. اگه بخونین متوجه میشی� چرا اینو میگم� چون اتفاقها� توی داستان رو خیلی دمدست� انتخاب کرده، برخلاف چیزهایی که براش طراحی کرده بوده. مثل تولد مرلین، مثل عاشق شدنش، مثل از رونق افتادن مغازه، مثل تغییرات ونسان، همه با هم تناسب داشتن اما دمدست� بودن. اینه که میگ� نویسنده نیمهحرفها� بوده. یه وقتی یه نویسندۀ حرفها� هم چیزهای دمدست� رو برمیدار�. اما رشدشون مید�. سریع نمیر� سراغشو�. اینجا خیلی سریع رفت سراغشو� و داستان زود تموم شد. خیلی اتفاقه� میتونس� براشون بیفته، نه؟
دوست داشتم بیشتر توی این مغازۀ خودکشی بچرخم. زود خراب شد.
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
مغازه� خودکشی.
Sign In »
Reading Progress
May 2, 2018
– Shelved as:
to-read
May 2, 2018
– Shelved
June 29, 2018
–
Started Reading
June 29, 2018
–
Finished Reading
July 1, 2018
– Shelved as:
دوسشون-دارم
July 1, 2018
– Shelved as:
طنزناك
July 1, 2018
– Shelved as:
کاش-توی-این-داستان-بودم
Comments Showing 1-39 of 39 (39 new)
date
newest »

message 1:
by
Yasmin
(new)
-
rated it 3 stars
Jul 01, 2018 11:05AM

reply
|
flag

عه نمدونستم! ممنونم از معرفی. 🌸

با اینک ایده داستان محشر بود اما خوب نوشته نشده بود..پراکنده بود و به نظرم جای کار بیشتری داشت..و زیاد نتونستم با اخراش ارتباط برقرار کنم:(

با اینک ایده داستان محشر بود اما خوب نوشته نشده بود..پراکنده بود و به نظرم جای کار بیشتری داشت..و زیاد نتونستم با اخراش ارتباط برقرار کنم:("
آره ایده� خیلی محشر بود. حس میکرد� نویسنده آماتوره. انگار واقعاً هم آماتوره، دیدم این معروفتری� کتابشه. خیلی جای کار داشت. آخرشم که اینطوری.

منم دلیلش رو درک نکردم!

مخصوصا اونجا که خواهرشو دید میزنن که خیلی منحرفانه بود"
عه! چشم!


ولی لطفاً اسپویلر آلرت بگذارید. چون به نظر می رسد خیلی چیزها را لو داده اید!😞

ممنونم! :) منم هیچ کنار نیومدم با این روند خوبش. ناسلامتی مغازۀ خودکشیه، کلی اتفاق ابزوردتری میتونس� بیفته! یه همچین روندی رو هر نویسندۀ دیگها� هم میتونس� پیش بگیره.

ولی لطفاً اسپویلر آلرت بگذارید. چون به نظر می رسد خیلی چیزها را لو داده اید!😞"
آخ آره! چشم چشم :D

فکر کنم میخواس� با این کار به خانواده� تلنگر بزنه ولی اگه اینم باشه خیلی کلیشه میش�. درکل پایان اصلاً خوب نبود.

اگه خرجی براتون برنمیدار� بخونین، بهخصو� که قطرش واقعاً کمه. ولی خب غیر پایانبندی� ایده هم خیلی دمدست� و کلیشه پیش میبر�.

منم! الان که بش فکر میکن� اصن ازین کار بدم اومده! میخوام بش دو بدم.


الان که فکرشو میکن� اصلاً از داستان بدم میاد! میخوا� بش دو بدم! پایانبند� خیلی آشغال بود! حیف ایده! حتی ایده هم درست نپرداخته بود. انگار همون برداشت اولیهش� نوشته، بعد ترسیده ادامه� بده خراب شه، یه پایان دم دستی و مسخره بش چسبونده گفته حالا ببینیم چی میشه! :|


خیلی حیف شد!

و اینکه میتونی اینجوری نگاه کنی که امید مثل یه باگه درست مثل یه بخش از وجود که شاید ما نخوایم وجود داشته باشه دنبالش کنیم تا بکشیمش ولی اون آروم آروم ما رو بکاوه و عوض کنه و وقتی ماموریتش تموم شد مارو به حال خودمون بذاره، چرا؟ چون امید فقط برای بیرون آوردن و تلنگر زدنه به خودمون تا از شرایط بهرانی بیرون بیاین البته اینا نکنه تاثیرات تا ۵:۳۰ صبح بیدار موندن و شب قبلش نخوابیدن هم باشه😂

و اینکه میتونی اینجوری نگاه کنی که امید مثل یه باگه درست مثل یه بخش از وجود که شاید م..."
آقا من متأسفانه با شما خیلی موافقم، یهک� بخواب فقط. :))


وای همین! چرا بچهدا� شدین اصن! اوه البته فکر کنم اینو جواب دادن تلویحاً، که مغازهشو� نسلاندرنس� پابرجا بمونه. :|


گروهی از شاعران قرن نوزدهم نقدی با عنوان مغاره ی خودکشی دارند که به گفته ی خود ژان تولی الهام بخش این ایده بوده . ولی با این حال به نظرم بازم ایده ی بکری بود .
من چندان با پایان بندی مشکلی نداشتم . به نظرم از قبل برای این پایان بندی اشاراتی داشته .مثلا هیچ دلیلی مطرح نمیکنه که در یک خانواده ای که همه افسردن (هم ژنتیک و هم محیط ) چطور کودکی با چنین روحیاتی زاده شده .اینجا آلن نماد یک منجی رو داشت به نظرم که وقتی میبینه ماموریتش تموم شده عملا وجودش به پایان میرسه . وجود آلن به ماموریتش مربوط بوده .
اما ضعف نویسنده در پرورش داستان واقعا مشخص بود .من انتظار فضا سازی ها و همینطور دیالوگ های خیلی قوی تری رو داشتم . چقد منتظر بودم که یه آدم عجیب غریب، مثلا یه نویسنده وارد مغازه بشه. انتظار بحث های فلسفی رو داشتم .
علاوه بر همه ی این ها ، روایت مستقیم نویسنده اذیتم میکرد . سعی میکرد همه چی رو مستقیم بیان کنه .البته فقط سلیقه ی منه ، اما خیلی چیزا رو دوست داشتم به صورت اشاره بخونم . مثلا واقعا لازم نبود در مورد اسم های بچه ها توضیح بده که با توجه به شخصیت هایی که خودکشی کردن اینا رو انتخاب کرده . هم واضح بود و هم اگه نمی گفت باعث مطالعه ی فعال می شد . یکم سرچ هم میکردیم بعصی جاها .مرموزتر و جذاب تر می شد.
خیلی حرف زدم
خوشحال میشم نظرتون رو بازم بشنوم

آره منم پشیمون نیستم، حیفش کرد فقط.

گروهی از شاعران قرن نوزدهم نقدی با عنوان مغاره ی خودکشی دا..."
آره منم پایان به لحاظ تم اصلی داستان برام منطقی بود، ولی مدلی که پایان رو ارائه داد نه. انگار نویسنده میدونس� میخوا� اینطوری تموم کنه ولی میترسی� چطوری بگه. نمدونم شاید فکر میکرد� خوب درنیاره یا هرچی، خیلی سریع میبند� و با دم دستیتری� دیالوگا و اکته� تمومش میکن�. یعنی به منم میداد� میگفت� این داستان پایانشو بنویس همین مینوشت�. ولی تو که نویسندها� چی؟ دیالوگها� سطحی جای جای داستان و ناپختگیها� تکنیکی... خیلی حیف شد کار. منم با این مستقیمگویی� خیلی مشکل داشتم! به خصوص اینکه تم داستان، فضای کمدی سیاهش کاملاً بهت این فضا رو میده که با کنایه و بازیها� لفظی و نمادی و رفتاری خیلی چیزا رو بگی، ولی راحتتری� مدل نوشتن رو انتخاب کرده بود. دربارۀ اسم شخصیته� هم خیلی موافقم، رسماً خواننده رو هیچی فرض نکرده بوده. :))
منم خیلی حرف زدم. :D

این کتاب در شرح و توصیف حال و هوای حاکم خیلی ضعیف عمل کرده و اصلا پسر بچه که تا حدودی باید نقش محوری داستان میبود نقش پر رنگی نداره و خ ب پرداخته نشده بهش اولش پایانش رو نمیتونستم درک کنم و تناقض میددم درش که بعد ها متوجه شدم شاید این اتفاقی که براش افتاد یکی از هنرمندی های نویستده باشه و از نکات مثبت داستان بود

این کتاب در شرح و توصیف حال و هوای حاکم خیلی ضعیف عمل کرده و اصلا پسر بچه که تا حدودی باید نقش محوری داستان میبود نقش پر رنگی نداره و خ ب ..."
جمله اول شما بهترین توصیفیه که از این داستان خوندم :))
منم اون پسره رو عطف داستان میدونستم ولی هنوزم با گذشت زمان پایان رو دوست ندارم..
