Bahman Bahman's Reviews > در ولایت هوا
در ولایت هوا
by
by

پس از چهل روز و چهل شب رياضت بالاخره فهميد موفق شده است. نه در صدايي کرد و نه پرده تکاني خورد. سکهء نور هم، مثل يک سکهء طلا، هنوز بر موزائيکها� و حالا بر گوشهء طرف راستِ اين پايين افتاده بود. فقط بويي، مثل نخي نازک از ميان بوي عود و کندر ميآمد� که انگار بوي چرم کهنه و خيسخورد� بود و داشت نشت ميکر� و مثل کلاف ميش� و حتي ضخيمت� که وقتي هم سر تکان ميدا� باز بود. در نسخه آمده بود که درست جلو رويتان ميايستد� دو دست بر سينه، و به زباني شکستهبسته� مثل کشيدن تيزي ريگي بر جام پنجره، ميگوي�: «منم غلام حلقه به گوش شما. امر بفرماييد.» اما ميرزا هر چه نگاه کرد جلو رويش کسي نبود. حتي پشت سر و دو طرفش هم نبود. بايستي به بلندي يک کبوده ميبو� که تا سرش به سقف نخورد پشت خم کند. شايد ميتوانس� سقف را به زور بازو يا جادو از جا بکند، آن وقت سرش ميرسي� به ابرها. نکند اصلاً بر اثر اين همه رياضت که قوت روزانها� را رسانده بود به يک بادام، چشمهاش کمس� شده بود؟ چندبار پلک زد. بعد هم دست دراز کرد و عينک دستهشاخيا� را از توي جلد عينک درآورد، با پتهء پيراهن سفيد، دشداشهء عربياش� پاک کرد و به چشم زد. صبح شده بود، و به جاي آن يک سکه، چند رنگ نور از پنجرهء خورشيدي بر پشت ترنج قالي لولهکرد� افتاده بود. قاب قدح بزرگ را هم بر رف ديد. قليان خودش هم کنار تختهپوست� بود. حتي سبيل تابداده� ناصرالدينشا� را بر بدنهء کوزهء بلورش ميش� ديد. سر قليان خاموش بود. چهل روز بود که کف� نفس کرده بود و حالا دلش براي يک پک دود غنج ميزد� …�
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
در ولایت هوا.
Sign In »
Reading Progress
July 5, 2018
–
Started Reading
July 5, 2018
– Shelved
July 7, 2018
–
Finished Reading