Masoud Irannejad's Reviews > گلستان سعدی
گلستان سعدی
by
دانی چه گفت مرا، آن بلبل سحری؟
تو خود چه آدمیی کز عشق بی خبری؟
اشتر به شعر عرب ،در حالتست و طرب
گر ذوق نیست ترا، کژ طبع جانوری
مگه میشه کمتر از پنچ ستاره داد؟؟؟
گلستان سعدی سرشار است از حکایت های شیرین و ارزشمند که از خوندنشون بی نهایت لذت بردم
مردکی را چشم درد خاست. پیش بیطار رفت که دوا کند بیطار از آنچه در چشم چارپایان می کند در دیده وی کشید و کور شد حکومت به داور بردند. گفت: برو هیچ تاوان نیست، اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی. مقصود ازین سخن آن است تا بدانی که هر آن که نا آزموده را کار بزرگ فرماید ، با آنکه ندامت برد ، به نزدیک خردمندان ب خفت رای منسوب گردد
ندهد هوشمند روشن رای
به فرومایه کارهای خطیر
بوریا باف اگر چه بافنده است
نبرندش به کارگاه حریر
شخصی همه شب بر سر بیماری گریست
چون روز آمد ، بمرد و بیمار بزیست
عابدی را پادشاهی طلب کرد اندیشید که دارویی بخورم[ تا ضعیف شوم] مگر اعتقادی که دارد در حق من زیادت شود . آورده اند که داروی قاتل بخورد و بمرد
آن که چون پسته دیدمش همه مغز
پوست بر پوست بود همچو پیاز
پارسایان روی در مخلوق
پشت بر قبله میکنن� نماز
اعرابی را دیدم در حلقه جوهریان بصره که حکایت همیکر� که وقتی در بیابانی راه گم کرده بودم و از زاد معنی چیزی با من نمانده بود و دل بر هلاک نهاده که همی ناگاه کیسها� یافتم پر مروارید هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندم بریانست باز آن تلخی و نومیدی که بدانستم که مرواریدست.
در بیابان خشک و ریگ روان
تشنه را در دهان چه در چه صدف
مرد بی توشه کاوفتاد از پای
بر کمربند او چه زر چه خزف"
سخت از پس از جاه ، تحکم بردن
خو کرده به ناز، جورِ مردم بردن
وقتی افتاد فتنها� در شام
هر کس از گوشها� فرا رفتند
روستا زادگان دانشمند
به وزیری پادشا رفتند
پسرانِ وزیرِ ناقص عقل
به گدایی به روستا رفتند
by

دانی چه گفت مرا، آن بلبل سحری؟
تو خود چه آدمیی کز عشق بی خبری؟
اشتر به شعر عرب ،در حالتست و طرب
گر ذوق نیست ترا، کژ طبع جانوری
مگه میشه کمتر از پنچ ستاره داد؟؟؟
گلستان سعدی سرشار است از حکایت های شیرین و ارزشمند که از خوندنشون بی نهایت لذت بردم
مردکی را چشم درد خاست. پیش بیطار رفت که دوا کند بیطار از آنچه در چشم چارپایان می کند در دیده وی کشید و کور شد حکومت به داور بردند. گفت: برو هیچ تاوان نیست، اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی. مقصود ازین سخن آن است تا بدانی که هر آن که نا آزموده را کار بزرگ فرماید ، با آنکه ندامت برد ، به نزدیک خردمندان ب خفت رای منسوب گردد
ندهد هوشمند روشن رای
به فرومایه کارهای خطیر
بوریا باف اگر چه بافنده است
نبرندش به کارگاه حریر
شخصی همه شب بر سر بیماری گریست
چون روز آمد ، بمرد و بیمار بزیست
عابدی را پادشاهی طلب کرد اندیشید که دارویی بخورم[ تا ضعیف شوم] مگر اعتقادی که دارد در حق من زیادت شود . آورده اند که داروی قاتل بخورد و بمرد
آن که چون پسته دیدمش همه مغز
پوست بر پوست بود همچو پیاز
پارسایان روی در مخلوق
پشت بر قبله میکنن� نماز
اعرابی را دیدم در حلقه جوهریان بصره که حکایت همیکر� که وقتی در بیابانی راه گم کرده بودم و از زاد معنی چیزی با من نمانده بود و دل بر هلاک نهاده که همی ناگاه کیسها� یافتم پر مروارید هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندم بریانست باز آن تلخی و نومیدی که بدانستم که مرواریدست.
در بیابان خشک و ریگ روان
تشنه را در دهان چه در چه صدف
مرد بی توشه کاوفتاد از پای
بر کمربند او چه زر چه خزف"
سخت از پس از جاه ، تحکم بردن
خو کرده به ناز، جورِ مردم بردن
وقتی افتاد فتنها� در شام
هر کس از گوشها� فرا رفتند
روستا زادگان دانشمند
به وزیری پادشا رفتند
پسرانِ وزیرِ ناقص عقل
به گدایی به روستا رفتند
خاتمه کتاب
تمام شد کتاب گلستان ، وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ، به توفیق باری عزّ اسمُهُ، در این جمله چنان که رسم مؤلفانست از شعر متقدّمان به طریق استعارت تلفیقی نرفت.
کهن خرقه خويش پيراستن
به از جامه عاريت خواستن
غالب گفتار سعدی طرب انگیزست و طیبت آمیز و کوته نظران را بدین علت زبان طعن دراز گردد که مغزِ دماغ بیهوده بردن و دودِ چراغ بی فایده خوردن کار خردمندان نیست ولیکن بر رای روشن صاحب دلان که روی سخن در ایشان است پوشیده نماند که دُرِّ موعظهها� شافی را در سلکِ عبارت کشیده است و داروی تلخ نصیحت به شهد ظرافت بر آمیخته تا طبع ملولِ ایشان از دولت قبول محروم نماند.
ما نصيحت به جای خود کرديم
روزگاري در اين بسر بردیم
گر نيايد بگوش رغبت کس
بر رسولان پيام باشد و بس
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
گلستان سعدی.
Sign In »
Reading Progress
July 21, 2018
–
Started Reading
July 21, 2018
– Shelved
July 21, 2018
–
7.61%
"در این نسخه ای بنده مشغول مطالعه هستم این بیت معروف در کمال تعجب اینطور نوشته شده است
با بدان یار گشت همسر لوط
خاندان نوبتّش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند
پی نیکان گرفت و مردم شد
غلامحسین یوسفی در توضیحات کتاب این گونه نوشته : در بعضی چاپها مصراع اول این چنین است "پسر نوح با بدان بنشست" اما علاوه بر آن که متن چاپ حاظر مطابق ظبط نسخه های معتبر است، مضمون مصراع دوم با سرگذشت همسر نوح بیشتر تناسب دارد"
page
62
با بدان یار گشت همسر لوط
خاندان نوبتّش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند
پی نیکان گرفت و مردم شد
غلامحسین یوسفی در توضیحات کتاب این گونه نوشته : در بعضی چاپها مصراع اول این چنین است "پسر نوح با بدان بنشست" اما علاوه بر آن که متن چاپ حاظر مطابق ظبط نسخه های معتبر است، مضمون مصراع دوم با سرگذشت همسر نوح بیشتر تناسب دارد"
July 25, 2018
–
11.41%
"عابدی را پادشاهی طلب کرد اندیشید که دارویی بخورم[ تا ضعیف شوم] مگر اعتقادی که دارد در حق من زیادت شود . آورده اند که داروی قاتل بخورد و بمرد
آن که چون پسته دیدمش همه مغز
پوست بر پوست بود همچو پیاز
پارسایان روی در مخلوق
پشت بر قبله میکنن� نماز
****
شخصی همه شب بر سر بیماری گریست
چون روز آمد ، بمرد و بیمار بزیست
***
هرکه عیب دیگران پیش تو آورد و شمرد
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد"
page
93
آن که چون پسته دیدمش همه مغز
پوست بر پوست بود همچو پیاز
پارسایان روی در مخلوق
پشت بر قبله میکنن� نماز
****
شخصی همه شب بر سر بیماری گریست
چون روز آمد ، بمرد و بیمار بزیست
***
هرکه عیب دیگران پیش تو آورد و شمرد
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد"
July 26, 2018
–
12.76%
"این قدراز این شاهکار خوشم اومده که کوچک ترین عجله ای برای تموم کردنش ندارم
****
شنیدم گوسپندی را بزرگی
رهانید از دهان و دست گرگی
شبانگه کارد در حلقش بمالید
روان گوسپند از وی بنالید
که از چنگال گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت خود گرگ بودی
دانی چه گفت مرا، آن بلبل سحری؟
تو خود چه آدمیی کز عشق بی خبری؟
اشتر به شعر عرب ،در حالتست و طرب
گر ذوق نیست ترا، کژ طبع جانوری"
page
104
****
شنیدم گوسپندی را بزرگی
رهانید از دهان و دست گرگی
شبانگه کارد در حلقش بمالید
روان گوسپند از وی بنالید
که از چنگال گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت خود گرگ بودی
دانی چه گفت مرا، آن بلبل سحری؟
تو خود چه آدمیی کز عشق بی خبری؟
اشتر به شعر عرب ،در حالتست و طرب
گر ذوق نیست ترا، کژ طبع جانوری"
July 28, 2018
–
14.6%
"اعرابی را دیدم در حلقه جوهریان بصره که حکایت همیکر� که وقتی در بیابانی راه گم کرده بودم و از زاد معنی چیزی با من نمانده بود و دل بر هلاک نهاده که همی ناگاه کیسها� یافتم پر مروارید هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندم بریانست باز آن تلخی و نومیدی که بدانستم که مرواریدست.
در بیابان خشک و ریگ روان
تشنه را در دهان چه در چه صدف
مرد بی توشه کاوفتاد از پای
بر کمربند او چه زر چه خزف"
page
119
در بیابان خشک و ریگ روان
تشنه را در دهان چه در چه صدف
مرد بی توشه کاوفتاد از پای
بر کمربند او چه زر چه خزف"
August 2, 2018
–
18.65%
"وقتی به جهل جوانی بانگ بر مادر زدم دل آزرده به کنجی نشست و گریان همیگف� مگر خُردی فراموش کردی که درشتی میکنی؟
چه خوش گفت : زالی به فرزند خویش
چو دیدش پلنگ افکن و پیل تن
گر از عهد خُردیت یاد آمدی
که بیچاره بودی در آغوش من
نکردی در این روز بر من جفا
که تو شیر مردی و من پیرزن"
page
152
چه خوش گفت : زالی به فرزند خویش
چو دیدش پلنگ افکن و پیل تن
گر از عهد خُردیت یاد آمدی
که بیچاره بودی در آغوش من
نکردی در این روز بر من جفا
که تو شیر مردی و من پیرزن"
August 2, 2018
–
19.02%
"چون بود اصل گوهری قابل
تربیت را در او اثر باشد
هیچ صیقل نکو نداند کرد
آهنی را که بد گوهر باشد
سگ به دریای هفتگانه بشوی
چون که تر شد پلیدتر باشد
خر عیسی گرش به مکه برند
چون بیاید هنوز خر باشد
-----------------
سخت از پس از جاه ، تحکم بردن
خو کرده به ناز، جورِ مردم بردن
وقتی افتاد فتنها� در شام
هر کس از گوشها� فرا رفتند
روستا زادگان دانشمند
به وزیری پادشا رفتند
پسرانِ وزیرِ ناقص عقل
به گدایی به روستا رفتند"
page
155
تربیت را در او اثر باشد
هیچ صیقل نکو نداند کرد
آهنی را که بد گوهر باشد
سگ به دریای هفتگانه بشوی
چون که تر شد پلیدتر باشد
خر عیسی گرش به مکه برند
چون بیاید هنوز خر باشد
-----------------
سخت از پس از جاه ، تحکم بردن
خو کرده به ناز، جورِ مردم بردن
وقتی افتاد فتنها� در شام
هر کس از گوشها� فرا رفتند
روستا زادگان دانشمند
به وزیری پادشا رفتند
پسرانِ وزیرِ ناقص عقل
به گدایی به روستا رفتند"
August 4, 2018
–
19.63%
"مردکی را چشم درد خاست. پیش بیطار رفت که دوا کند بیطار از آنچه در چشم چارپایان می کند در دیده وی کشید و کور شد حکومت به داور بردند. گفت: برو هیچ تاوان نیست، اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی. مقصود ازین سخن آن است تا بدانی که هر آن که نا آزموده را کار بزرگ فرماید ، با آنکه ندامت برد ، به نزدیک خردمندان ب خفت رای منسوب گردد
ندهد هوشمند روشن رای
به فرومایه کارهای خطیر
بوریا باف اگر چه بافنده است
نبرندش به کارگاه حریر"
page
160
ندهد هوشمند روشن رای
به فرومایه کارهای خطیر
بوریا باف اگر چه بافنده است
نبرندش به کارگاه حریر"
August 8, 2018
–
21.6%
"دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند یکی آن که اندوخت و نخورد و دیگر آن که آموخت و نکرد
علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقق بود نه دانشمند
چارپاپیی برو کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبر
که بر او هیزم است یا دفتر
_______
به دوستی پادشاهان اعتماد نتوان کرد و بر آواز خوش کودکان که آن به خیالی مبدل شود و این به خوابی متغیر گردد
معشوق هزار دوست را دل ندهی
ور می دهی آن به دل جدایی بنهی"
page
176
علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقق بود نه دانشمند
چارپاپیی برو کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبر
که بر او هیزم است یا دفتر
_______
به دوستی پادشاهان اعتماد نتوان کرد و بر آواز خوش کودکان که آن به خیالی مبدل شود و این به خوابی متغیر گردد
معشوق هزار دوست را دل ندهی
ور می دهی آن به دل جدایی بنهی"
August 8, 2018
– Shelved as:
poetry
August 8, 2018
– Shelved as:
classics
August 8, 2018
– Shelved as:
c-iran
August 8, 2018
– Shelved as:
favorites
August 8, 2018
–
Finished Reading
Comments Showing 1-13 of 13 (13 new)
date
newest »


گر همه زر جعفرى دارد
مرد بى توشه برنگیرد گام
در بیابان فقیر سوخته را
شلغم پخته به که نقره خام