Mohammad Hrabal's Reviews > روح پراگ
روح پراگ
by
by

در آن زمانی که رژیمی جنایتکار قواعد قانون را به کلی زیر پا میگذارد� در آن زمانی که جرم و جنایت مجاز شمرده میشود� در آن زمانی که عده� معدودی که فراتر از قانون هستند میکوشن� دیگران را از شأن و کرامت و حقوق اولیهشا� محروم کنند، اخلاق مردمان عمیقا آسیب میبین�. ص 25 کتاب
هر جامعها� که بنایش بر بیصداقت� است و هر جرم و جنایتی را تحمل میکن� با این بهانه که این بخشی از رفتار عادی انسانی است، رفتاری منحصر به مشتی از نخبگان، و گروه دیگری را هر قدر اندک و کوچک محروم میکن� از غرور و شرفش و حتی حق زندگیاش� خودش را دستی دستی محکوم به انحطاط اخلاقی و نهایتا فروپاشی محض میکن�. ص 25 کتاب
زمانی طول کشید تا درست متوجه شوم که غالبا این نیروهای خیر و شر نیستند که با یکدیگر نبرد می کنند، بلکه صرفا نیروهای شر متفاوتند که با همدیگر برای سلطه بر جهان رقابت می کنند. ص 29 کتاب
عده� قلیلی متوجه میشون� که تجربه� عمیق شادی، زمانی که تجربه� عمیق محرومیت وجود ندارد، به دست نمیآی� و محال است. ص 30 کتاب
من با فاصلها� که گرفتهام� به این نتیجه رسیدها� که هر تعصبی از هر نوع پیش شرط روانی، یا پیش درآمد خشونت و وحشت است، به این نتیجه رسیدها� که هیچ اندیشها� در دنیا آنقدر خوب و خیر نیست که بتواند تلاشی تعصب آمیز برای به کرسی نشاندن آن اندیشه را توجیه کند، تنها امید نجات در جهان این دوران تساهل و تسامح است. ص 33 کتاب
تساهل و تسامح هرگز نباید به معنای تساهل و تسامح در برابر عدم تساهل و تسامح باشد، تحمل آنهایی که آماده شدهان� آزادی را محدود بکنند یا حتی حق زندگی کسان دیگر را بگیرند حتی اگر توجیهش شریفتری� اهداف باشد، روا و جایز نیست. ص 34 کتاب
در ایام خفقان، در ایامی که ما را دروغ باران میکردند� در ایامی که به نظر میآم� هر چیز واقعی، هر چیزی که هدفی بود فراتر از انسان، دیگر اصلا وجود ندارد و ما محکوم به هیچی و فراموشی شدهای�- در چنین ایامی، آدم مینویس� تا بلکه بتواند بر این خلط و هرج و مرج فائق آید. ص 46 کتاب
این جمله میلان کوندرا در کتاب خنده و فراموشی به یادم میآی�: «ملته� این گونه نابود میشون� که نخست حافظهشا� را از آنه� میدزدند� کتابهایشا� را تباه میکنند� دانششا� را تباه میکنند� و تاریخشا� را نیز. و بعد کسی دیگر میآی� و کتابها� دیگری مینویسد� و دانش و آموزش دیگری به آنها میدهد� و تاریخ دیگری را جعل میکن�.»... اگر ما حافظهما� را از دست بدهیم، خودمان را از دست دادهای�. فراموشی یکی از نشانهها� مرگ است. وقتی حافظه نداری دیگر اصلا انسان نیستی. ص 47 کتاب
در 1955 کمونیسته� یک بنای یادبود غولآس� برای دیکتاتور شوروی، یوسیف استالین، بر پا کردند؛ هفت سال بعد خود همان کمونیسته� دوباره آن را ویران کردند. ص 54 کتاب
پراگ پُر از پارادوکس هاست. دور تا دورش را کلیساها گرفتهاند� با این همه، عده� قلیلی در این شهر هستند که می توان آنها را مسیحیها� واقعی یا معتقد دانست. پراگ فخر میفروش� که یکی از قدیمیتری� دانشگاهها� اروپای مرکزی را دارد، و جمعیتی که از قرنه� پیش با سواد بودهاند� اما در دنیا کمتر جایی را میتوا� یافت که در آن دانش اینهمه بی ارج و قرب باشد. ص 58 کتاب
پی بردها� که شأن و کرامت انسانی جزو صفات و ارزشها� بسیار ستوده در روزگار ما نیست که همگان به دنبالش باشند. به عکس، زندگی در روزگار ما، انسانه� را بیش از آنکه به سمت امکان ساده� تامین معاش براند، به سمت افعالی میران� که دون شأن و کرامت انسانی هستند، از پر کردن فرمها� استخدامی خفتبا� گرفته تا شرکت اجباری در انتخابات یا تظاهرات تقلبی و پوچ و بیمعن�. در عین حال، شهروندان امروزی به جهانی پرتاب میشون� که شعارش این است: «چنگ بینداز به هر چیزی که میتوان� به چنگ بیاوری و هر چه بیشتر بهتر!» صفحات 84-83 کتاب
در این کشور، همه احساس میکنن� که کلاه سرشان رفته است و بنابراین فکر میکنن� که حق دارند سر دیگران کلاه بگذارند. ص 109 کتاب
همه� دولتها� مدرن قدرتمند هستند، خصوصا دولتها� توتالیتر که نه تنها سلاحهای� با قدرت جدا هولناک در اختیار آنهاست بلکه ابزارهای تسلط بر اقتصاد و افکار را هم در دست دارند؛ و شهروندان، که فقط یک برگ رای دارند و یک حق ابراز عقیده� صوری، و نظری درباره� چگونگی اداره� دولت، بیقدر�. ص 118 کتاب
امپراتوران، پادشاهان، نخست وزیران، و وزیران همگی انسان هستند، حتی اگر بکوشند ما را قانع کنند که منشائی الاهی دارند، یا دست کم، تحت حمایت و عنایت ویژه� الاهی هستند. اما یک روز آنها را هم کشان کشان میبرن� به سوی جلادی که قرار است سر را از تنشان جدا کند؛ یا، اگر پیشت� مردهاند� آنها را از گورهایشان بیرون میکشن� تا معلوم شود که آنها هم انسان بودهان� و از همین کره� خاکی. ص 123 کتاب
زمانی که نتیجه� انتخابات به طرزی قاطع و یک صدا به نفع رژیم است، آنگاه، به نحوی پارادوکسی، رژیم کمک� ترک برمیدار�. به دلیل کندیا� در نشان دادن واکنش، این بحران سریعا از حوزه� فکری و روحی به سایر حوزهها� زندگی سرایت پیدا میکن�. بحران گریبان اقتصاد، روابط انسانی و اخلاقیات را میگیرد� و نهایتا در موضوعاتی نظیر آلودگی آب و هوا، که کسی نمیتوان� مسئولیتش را به عهده بگیرد، انعکاس مییابد� قدرت توتالیتری معمولا منکر میشو� که اصلا بحرانی وجود دارد، و میکوش� از این موقعیت به نفع خویش بهره ببرد. ص 145 کتاب
پایان رژیمها� توتالیتری، چه چپ و چه راست، به شیوهها� گوناگون پیش میآید� گاه خونین، گاه به نحو شگفتی سریع و صلح آمیز. آنها گاه در یک قیام مردمی جارو میشوند� و در مواقع دیگر، پایان کارشان حاصل کار اصلاح طلبانی است که از درون نظام در دورها� سر بر میآورند� ... حتی یک نظام توتالیتری نمیتوا� یافت که روح و نشاط واقعی داشته باشد و شهروندانش را محکوم به سختیهای� جسمی و روحی بیشتری از جوامع دموکراتیک نکرده باشد. صفحات 146-147 کتاب
هر جامعها� که بنایش بر بیصداقت� است و هر جرم و جنایتی را تحمل میکن� با این بهانه که این بخشی از رفتار عادی انسانی است، رفتاری منحصر به مشتی از نخبگان، و گروه دیگری را هر قدر اندک و کوچک محروم میکن� از غرور و شرفش و حتی حق زندگیاش� خودش را دستی دستی محکوم به انحطاط اخلاقی و نهایتا فروپاشی محض میکن�. ص 25 کتاب
زمانی طول کشید تا درست متوجه شوم که غالبا این نیروهای خیر و شر نیستند که با یکدیگر نبرد می کنند، بلکه صرفا نیروهای شر متفاوتند که با همدیگر برای سلطه بر جهان رقابت می کنند. ص 29 کتاب
عده� قلیلی متوجه میشون� که تجربه� عمیق شادی، زمانی که تجربه� عمیق محرومیت وجود ندارد، به دست نمیآی� و محال است. ص 30 کتاب
من با فاصلها� که گرفتهام� به این نتیجه رسیدها� که هر تعصبی از هر نوع پیش شرط روانی، یا پیش درآمد خشونت و وحشت است، به این نتیجه رسیدها� که هیچ اندیشها� در دنیا آنقدر خوب و خیر نیست که بتواند تلاشی تعصب آمیز برای به کرسی نشاندن آن اندیشه را توجیه کند، تنها امید نجات در جهان این دوران تساهل و تسامح است. ص 33 کتاب
تساهل و تسامح هرگز نباید به معنای تساهل و تسامح در برابر عدم تساهل و تسامح باشد، تحمل آنهایی که آماده شدهان� آزادی را محدود بکنند یا حتی حق زندگی کسان دیگر را بگیرند حتی اگر توجیهش شریفتری� اهداف باشد، روا و جایز نیست. ص 34 کتاب
در ایام خفقان، در ایامی که ما را دروغ باران میکردند� در ایامی که به نظر میآم� هر چیز واقعی، هر چیزی که هدفی بود فراتر از انسان، دیگر اصلا وجود ندارد و ما محکوم به هیچی و فراموشی شدهای�- در چنین ایامی، آدم مینویس� تا بلکه بتواند بر این خلط و هرج و مرج فائق آید. ص 46 کتاب
این جمله میلان کوندرا در کتاب خنده و فراموشی به یادم میآی�: «ملته� این گونه نابود میشون� که نخست حافظهشا� را از آنه� میدزدند� کتابهایشا� را تباه میکنند� دانششا� را تباه میکنند� و تاریخشا� را نیز. و بعد کسی دیگر میآی� و کتابها� دیگری مینویسد� و دانش و آموزش دیگری به آنها میدهد� و تاریخ دیگری را جعل میکن�.»... اگر ما حافظهما� را از دست بدهیم، خودمان را از دست دادهای�. فراموشی یکی از نشانهها� مرگ است. وقتی حافظه نداری دیگر اصلا انسان نیستی. ص 47 کتاب
در 1955 کمونیسته� یک بنای یادبود غولآس� برای دیکتاتور شوروی، یوسیف استالین، بر پا کردند؛ هفت سال بعد خود همان کمونیسته� دوباره آن را ویران کردند. ص 54 کتاب
پراگ پُر از پارادوکس هاست. دور تا دورش را کلیساها گرفتهاند� با این همه، عده� قلیلی در این شهر هستند که می توان آنها را مسیحیها� واقعی یا معتقد دانست. پراگ فخر میفروش� که یکی از قدیمیتری� دانشگاهها� اروپای مرکزی را دارد، و جمعیتی که از قرنه� پیش با سواد بودهاند� اما در دنیا کمتر جایی را میتوا� یافت که در آن دانش اینهمه بی ارج و قرب باشد. ص 58 کتاب
پی بردها� که شأن و کرامت انسانی جزو صفات و ارزشها� بسیار ستوده در روزگار ما نیست که همگان به دنبالش باشند. به عکس، زندگی در روزگار ما، انسانه� را بیش از آنکه به سمت امکان ساده� تامین معاش براند، به سمت افعالی میران� که دون شأن و کرامت انسانی هستند، از پر کردن فرمها� استخدامی خفتبا� گرفته تا شرکت اجباری در انتخابات یا تظاهرات تقلبی و پوچ و بیمعن�. در عین حال، شهروندان امروزی به جهانی پرتاب میشون� که شعارش این است: «چنگ بینداز به هر چیزی که میتوان� به چنگ بیاوری و هر چه بیشتر بهتر!» صفحات 84-83 کتاب
در این کشور، همه احساس میکنن� که کلاه سرشان رفته است و بنابراین فکر میکنن� که حق دارند سر دیگران کلاه بگذارند. ص 109 کتاب
همه� دولتها� مدرن قدرتمند هستند، خصوصا دولتها� توتالیتر که نه تنها سلاحهای� با قدرت جدا هولناک در اختیار آنهاست بلکه ابزارهای تسلط بر اقتصاد و افکار را هم در دست دارند؛ و شهروندان، که فقط یک برگ رای دارند و یک حق ابراز عقیده� صوری، و نظری درباره� چگونگی اداره� دولت، بیقدر�. ص 118 کتاب
امپراتوران، پادشاهان، نخست وزیران، و وزیران همگی انسان هستند، حتی اگر بکوشند ما را قانع کنند که منشائی الاهی دارند، یا دست کم، تحت حمایت و عنایت ویژه� الاهی هستند. اما یک روز آنها را هم کشان کشان میبرن� به سوی جلادی که قرار است سر را از تنشان جدا کند؛ یا، اگر پیشت� مردهاند� آنها را از گورهایشان بیرون میکشن� تا معلوم شود که آنها هم انسان بودهان� و از همین کره� خاکی. ص 123 کتاب
زمانی که نتیجه� انتخابات به طرزی قاطع و یک صدا به نفع رژیم است، آنگاه، به نحوی پارادوکسی، رژیم کمک� ترک برمیدار�. به دلیل کندیا� در نشان دادن واکنش، این بحران سریعا از حوزه� فکری و روحی به سایر حوزهها� زندگی سرایت پیدا میکن�. بحران گریبان اقتصاد، روابط انسانی و اخلاقیات را میگیرد� و نهایتا در موضوعاتی نظیر آلودگی آب و هوا، که کسی نمیتوان� مسئولیتش را به عهده بگیرد، انعکاس مییابد� قدرت توتالیتری معمولا منکر میشو� که اصلا بحرانی وجود دارد، و میکوش� از این موقعیت به نفع خویش بهره ببرد. ص 145 کتاب
پایان رژیمها� توتالیتری، چه چپ و چه راست، به شیوهها� گوناگون پیش میآید� گاه خونین، گاه به نحو شگفتی سریع و صلح آمیز. آنها گاه در یک قیام مردمی جارو میشوند� و در مواقع دیگر، پایان کارشان حاصل کار اصلاح طلبانی است که از درون نظام در دورها� سر بر میآورند� ... حتی یک نظام توتالیتری نمیتوا� یافت که روح و نشاط واقعی داشته باشد و شهروندانش را محکوم به سختیهای� جسمی و روحی بیشتری از جوامع دموکراتیک نکرده باشد. صفحات 146-147 کتاب
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
روح پراگ.
Sign In »
Reading Progress
Finished Reading
September 18, 2018
– Shelved
Comments Showing 1-2 of 2 (2 new)
date
newest »

message 1:
by
الام
(new)
-
added it
Aug 28, 2021 03:09AM

reply
|
flag