Haman's Reviews > امیلی ال
امیلی ال
by
by

نگاهتا� میکن�. نگاهتا� به اطراف است، به گرما، به آبِ بیموج� رودخانه، به تابستان و نیز به دوردسته�. با دستهای� به زیرِ چانه، دستهای� سفید و بسیار زیبا، نگاه میکنی� بیآنک� ببینید. بیآنک� کوچکتری� حرکتی بکنید، از من میپرسی� چه شده. من مثل همیشه میگوی� که هیچ؛ که نگاهتا� میکن�.
نخست حرکتی نمیکنی� و من، از همانج� که نشستهام� لبخندی در چشمانتا� میبین�. میگویی�:
ــ شما از این محل خوشتا� میآی�. روزی در کتابی خواهد آمد؛ این میدانگاه� این گرما، این رودخانه.
به گفتهتا� پاسخی نمیده�. نمیدان�. به شما میگوی� که سر درنمیآورم� آن هم بیمقدّم�. کم پیش میآی� که این چیزها را بدانم.
نخست حرکتی نمیکنی� و من، از همانج� که نشستهام� لبخندی در چشمانتا� میبین�. میگویی�:
ــ شما از این محل خوشتا� میآی�. روزی در کتابی خواهد آمد؛ این میدانگاه� این گرما، این رودخانه.
به گفتهتا� پاسخی نمیده�. نمیدان�. به شما میگوی� که سر درنمیآورم� آن هم بیمقدّم�. کم پیش میآی� که این چیزها را بدانم.
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
امیلی ال.
Sign In »