amin akbari's Reviews > سوگ مادر
سوگ مادر
by
by

به نام او
اول
اول از همه بگویم که شاهرخ مسکوب یکی از محبوبترین نویسندگان و پژوهشگران معاصر در نزد من است و به نظرم در نثر فارسی صاحب سبک است و یکی از بهترین نثرها را در میان معاصران دارد، در عرصه پژوهش هم هرچند یک پژوهشگر به معنای عرفی و آکادمی آن نیست (و خود نیز هیچوق� چنین ادعایی نداشته) ولی از ذوق و دقت ادبی سرشاری برخوردار است، از طرفی ترجمهها� مسکوب به واسطه همان نثر پخته و پرداخته و همچنین دانش ادبی سرشار جزو بهترینهاست� خصوصاً ترجمه افسانهها� تبای که بیهی� تعارفی شاهکاری ادبیس�. در یک کلام شاهرخ مسکوب در هر زمینها� که قلم زده است یک عاشق پاکباخته ادبیات است که این عشق و علاقه را به بهترین صورت به مخاطب خود منتقل میکن�
دوم
به صورت اتفاقی سوگ مادر مسکوب را پس از خیر النساء قاسم هاشمی نژاد (به قول یوسفعلی میرشکاک: شاه قاسم) دو اثر خواندنی به قلم دو تن از نویسندگان مورد علاقها� که اتفاقا موضوع مشترکی دارد: مادر
البته ژانر نوشتاری دو اثر بسیار متفاوت خیر النساء یک رمان با بنمایهها� عرفانی و فرمی بدیع است که هاشمینژا� در آن به سرگذشت زندگی مادربزرگش خیرالنساء هاشمینژا� میپرداز� و سوگِ مادر مجموعه روزنوشتهای شاهرخ مسکوب است که دوران مریضی و پس از مرگ مادر او را شامل میشو�
ولی هر دو اثر از تعلق خاطر عمیق این دو نویسنده به مادرانشان حکایت دارد
سوم
نمیخواه� این دو اثر را با هم مقایسه کنم چرا که کار بیهودها� س� ولی اصلا در مقام مقایسه نیستند. میخواه� حس خودم را در مورد این دو کتاب که بلافاصله از هم خواندها� بگویم.
به نظرم نگاه هاشمینژا� به مادر از شکوه خاصی برخوردار است و با تکنیکهای داستانی که به کار میبند� او را تا مقام اسطوره بالا میآور� ولی نگاه مسکوب به مادر چنین نیست. با تمام ارادتی که به او و علاقها� که به نثرش دارم، اما چیزی از این کتاب مرا اذیت میکن� البته نه تنها من بلکه خود مسکوب را هم اذیت میکن�. خودش در جای جای کتاب از اینکه ایمانی چون مومنین ندارد شکایت میکند� ایمان به وجودی ازلی که غم و غصه فقدان عزیزش را برایش قابل تحملت� کند. به همین خاطر است که مرگ خیرالنسا بسیار شکوهمند است و مرگ مادرِ مسکوب بسیار رقتانگی� و دردناک ترسیم شده است.
به قول فروغ فرخزاد:
و هیچ کس نمی دانست
که نام آن کبوتر غمگین کز قلبه� گریخته ایمانس�.
آخر
روح من تاریک است. مثل ژرفنایِ دوردستِ شب. و روح من از وجود من جدامانده است گویی در سرزمینی، در جهانی دیگر است، در ماورای من. تاریکم ولی در قفس غمی تاریک و تنگ نیستم. مثل شب، بیپایا� و بیکرانها�. در خودم نیستم در همه دنیای گرداگرد هستم و با همه چیز آمیختهام� با خاک مادرم که امروز به دیدارش رفتم و حتی با مرگ او مرگ در خانه دل من نشسته است بیآنک� جانم را تسخیر کند. برعکس با همه اینها - چقدر آن بزرگ زیبا گفته است- 《میخواه� در ستارهها� آسمان چنگ بزنم》� اما بیقدر� پرواز و با دستهای کوتاه. مردی زمینگی� که در خود نمیگنج� و از اشتیاق گریز و رهایی میسوز�.
مثل شب بر خاک افتادها� ولی به ستارههای� نمیرس�. فقط آسمانم را تاریک کردها�. اما نمیدان� در روشنی چطور میتوا� ستارهه� را دید، تا چه رسد به اینک� به آنه� دست یافت.
پ.ن: البته برای اینکه قضاوت ناعادلانها� در مورد شاهرخ مسکوب نکرده باشیم باید بگویم مسکوب زندگی بسیار سخت و طاقتفرسای� چه در پیش از انقلاب چه پس از آن داشته است و این رنجوری که طبع او موکد شده ریشه در وقایع زندگیش دارد.
اول
اول از همه بگویم که شاهرخ مسکوب یکی از محبوبترین نویسندگان و پژوهشگران معاصر در نزد من است و به نظرم در نثر فارسی صاحب سبک است و یکی از بهترین نثرها را در میان معاصران دارد، در عرصه پژوهش هم هرچند یک پژوهشگر به معنای عرفی و آکادمی آن نیست (و خود نیز هیچوق� چنین ادعایی نداشته) ولی از ذوق و دقت ادبی سرشاری برخوردار است، از طرفی ترجمهها� مسکوب به واسطه همان نثر پخته و پرداخته و همچنین دانش ادبی سرشار جزو بهترینهاست� خصوصاً ترجمه افسانهها� تبای که بیهی� تعارفی شاهکاری ادبیس�. در یک کلام شاهرخ مسکوب در هر زمینها� که قلم زده است یک عاشق پاکباخته ادبیات است که این عشق و علاقه را به بهترین صورت به مخاطب خود منتقل میکن�
دوم
به صورت اتفاقی سوگ مادر مسکوب را پس از خیر النساء قاسم هاشمی نژاد (به قول یوسفعلی میرشکاک: شاه قاسم) دو اثر خواندنی به قلم دو تن از نویسندگان مورد علاقها� که اتفاقا موضوع مشترکی دارد: مادر
البته ژانر نوشتاری دو اثر بسیار متفاوت خیر النساء یک رمان با بنمایهها� عرفانی و فرمی بدیع است که هاشمینژا� در آن به سرگذشت زندگی مادربزرگش خیرالنساء هاشمینژا� میپرداز� و سوگِ مادر مجموعه روزنوشتهای شاهرخ مسکوب است که دوران مریضی و پس از مرگ مادر او را شامل میشو�
ولی هر دو اثر از تعلق خاطر عمیق این دو نویسنده به مادرانشان حکایت دارد
سوم
نمیخواه� این دو اثر را با هم مقایسه کنم چرا که کار بیهودها� س� ولی اصلا در مقام مقایسه نیستند. میخواه� حس خودم را در مورد این دو کتاب که بلافاصله از هم خواندها� بگویم.
به نظرم نگاه هاشمینژا� به مادر از شکوه خاصی برخوردار است و با تکنیکهای داستانی که به کار میبند� او را تا مقام اسطوره بالا میآور� ولی نگاه مسکوب به مادر چنین نیست. با تمام ارادتی که به او و علاقها� که به نثرش دارم، اما چیزی از این کتاب مرا اذیت میکن� البته نه تنها من بلکه خود مسکوب را هم اذیت میکن�. خودش در جای جای کتاب از اینکه ایمانی چون مومنین ندارد شکایت میکند� ایمان به وجودی ازلی که غم و غصه فقدان عزیزش را برایش قابل تحملت� کند. به همین خاطر است که مرگ خیرالنسا بسیار شکوهمند است و مرگ مادرِ مسکوب بسیار رقتانگی� و دردناک ترسیم شده است.
به قول فروغ فرخزاد:
و هیچ کس نمی دانست
که نام آن کبوتر غمگین کز قلبه� گریخته ایمانس�.
آخر
روح من تاریک است. مثل ژرفنایِ دوردستِ شب. و روح من از وجود من جدامانده است گویی در سرزمینی، در جهانی دیگر است، در ماورای من. تاریکم ولی در قفس غمی تاریک و تنگ نیستم. مثل شب، بیپایا� و بیکرانها�. در خودم نیستم در همه دنیای گرداگرد هستم و با همه چیز آمیختهام� با خاک مادرم که امروز به دیدارش رفتم و حتی با مرگ او مرگ در خانه دل من نشسته است بیآنک� جانم را تسخیر کند. برعکس با همه اینها - چقدر آن بزرگ زیبا گفته است- 《میخواه� در ستارهها� آسمان چنگ بزنم》� اما بیقدر� پرواز و با دستهای کوتاه. مردی زمینگی� که در خود نمیگنج� و از اشتیاق گریز و رهایی میسوز�.
مثل شب بر خاک افتادها� ولی به ستارههای� نمیرس�. فقط آسمانم را تاریک کردها�. اما نمیدان� در روشنی چطور میتوا� ستارهه� را دید، تا چه رسد به اینک� به آنه� دست یافت.
پ.ن: البته برای اینکه قضاوت ناعادلانها� در مورد شاهرخ مسکوب نکرده باشیم باید بگویم مسکوب زندگی بسیار سخت و طاقتفرسای� چه در پیش از انقلاب چه پس از آن داشته است و این رنجوری که طبع او موکد شده ریشه در وقایع زندگیش دارد.
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
سوگ مادر.
Sign In »
Reading Progress
Finished Reading
January 9, 2019
– Shelved