ŷ

Jump to ratings and reviews
Rate this book

سوگ مادر

Rate this book
من در تن مادرم زندگی می‌کرد� و اکنون او در اندیشه‌� من زندگی می‌کن�. من باید بمانم تا او بتواند زندگی کند. تا روزی که نوبت من نیز فرارسد به نیروی تمام و با جان‌سخت� می‌مان�. امانت او به من سپرده شده است. دیگر بر زمین نیستم، خود زمینم و به یاری آن دانه‌ا� که مرگ در من پنهانش کرده است باید بکوشم تا بارور باشم.

128 pages, Paperback

First published January 1, 2007

13 people are currently reading
543 people want to read

About the author

شاهرخ مسکوب

32books229followers
شاهرخ مسکوب، روشنفکر، نویسنده، مترجم و شاهنامه‌شناس� در سال ۱۳۰۴ در بابل به دنیا آمد. دوره‌� ابتدایی را در مدرسه‌� علمیه‌� تهران گذراند و ادامه‌� تحصیلاتش را در اصفهان پی گرفت. در سال ۱۳۲۴ به تهران بازگشت و در سال ۱۳۲۷ از دانشگاه تهران در رشته‌� حقوق فارغ‌التحصی� شد. نخستين نوشته‌هاي� را در ۱۳۲۶ با عنوان تفسير اخبار خارجی در روزنامه« قيام ايران» به چاپ رساند. از ۱۳۳۶ به مطالعه و تحقيق در حوزه‌� فرهنگ، ادبيات و ترجمه� روی آورد. پیش از انقلاب به خاطر مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی چندبار راهی زندان شد. مدتی پس از انقلاب به پاریس مهاجرت کرد و تا آخرین روز حیات به فعالیت فرهنگی خود ادامه داد و به نگارش، ترجمه و پژوهش پرداخت. مسکوب در روز سه‌شنب� بیست‌وسو� فروردين ۱۳۸۴ در بيمارستان كوشن پاريس درگذشت. شهرت مسکوب تا حد زیادی وامدار پژوهش‌ها� او در «شاهنامه» فردوسی است. کتاب «ارمغان مور» و «مقدمه‌ا� بر رستم و اسفندیار» او از مهم‌تری� منابع شاهنامه‌پژوه� به شمار می‌رون�. مسکوب برخی از آثار مهم ادبیات مدرن و کلاسیک غرب را نیز به فارسی ترجمه کرده ‌اس�. از جمله آثار او می‌توا� به ترجمه‌� کتاب‌ها� «خوشه‌ها� خشم» جان اشتاین بک، مجموعه «افسانه تبای» سوفوکلس و تألیف کتاب‌‌ها‌� «سوگ سیاوش»، «داستان ادبیات و سرگذشت اجتماع»، «مقدمه‌ا� بر رستم و اسفندیار»، «در کوی دوست»، «گفت و گو در باغ»، «چند گفتار در فرهنگ ایران»، «خواب و خاموشی»، «روزها در راه»، «ارمغان مور»، «سوگ مادر»، «شکاریم یک سر همه پیش مرگ»، «سوگ سياوش در مرگ و رستاخيز»، «مسافرنامه»، «سفر در خواب»، «نقش ديوان، دين و عرفان در نثر فارسی»، «درباره سياست و فرهنگ» در گفت وگو با علی بنو عزيزی، «تن پهلوان و روان خردمند»، «مليت و زبان (هويت ايرانی و زبان فارسی) اشاره کرد.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
173 (31%)
4 stars
210 (38%)
3 stars
133 (24%)
2 stars
27 (4%)
1 star
4 (<1%)
Displaying 1 - 30 of 140 reviews
Profile Image for Ahmad Sharabiani.
9,563 reviews711 followers
September 10, 2021
سوگ مادر = Soog-e Madar = Mother's Mourning, Shahrokh Meskoob

Shahrokh Meskoob (January 11, 1924 in Babol, Iran � April 12, 2005 in Paris, France), was an Iranian writer, translator, scholar and university professor. Shahrokh Meskoob (Ph.D.) is the first Iranian scholar who worked on Ferdowsi's Shahnameh on the basis of the principles of modern literary criticism. Among his most famous books is Soog-e Siavash, which is based on Siavash character of Shahnameh.

His major published works include translations of Sophocles' Antigone, Oedipus Rex, and Steinbeck's Grapes of Wrath; he has also written Moqaddame-'i bar Rostam va Esfandiar (a study of the ethics of Ferdowsi's Shahnameh); Soug-e Siavosh (a study of the myth of martyrdom and resurrection in the Shahnameh); and Dar kuy-e dust (an interpretive study of Hafez's views on man, nature, love, and ethics).

Soog-e Madar (Mother's Mourning), 2007

تاریخ نخستین خوانش: روز بیست و چهارم ماه سپتامبر سال 2016میلادی

عنوان: سوگ مادر؛ شاهرخ مسکوب؛ گردآوری حسن کامشاد؛ تهران، نشر نی، 1386، در 125ص، شابک 9789643128920؛ موضوع خاطرات، یادداشت ها، خانواده، شاهرخ مسکوب نویسنده ایران - سده 21م

در آن سال‌ه� که روانشاد «شاهرخ» در زندان بودند؛ مادر مهربانیهایشان، هر روز صبح زود، راه می‌افتاده� و تا دیروقت در هزارتوهای زندان، کار «شاهرخ» را پی می‌گرفته� به پسرش قوت قلب می‌داده� او را دلداری و تشویق می‌کرده� تا ایشان همچنان استوار بمانند؛ مادر «شاهرخ مسکوب» به سال 1343هجری خورشیدی، جان به جان آفرین می‌سپارند� هیچکس تا پایان عمر هیچگاه نمیتواند مادر خویش از یاد ببرد، روانشاد «شاهرخ مسکوب» هم نمیتوانستند؛ ایشان در یکی از روزهای سال 1985میلادی، همان تیر ماه سال 1364هجری خورشیدی در «پاریس»، دلبستگی خویش به مادرش را بر روی کاغذ آورده است

نقل از متن: (امروز صبح حالم خوب نبود؛ «گیتا»، «غزاله» را بیدار کرد و برد مدرسه؛ در خواب و بیدار صدای «غزاله» را می‌شنیدم� مثل صدای پرنده ‌ه� بود در صبح بهار، صدای سبز، روییده و ترد و نازک، بازیگوش، بی‌خیال� سال 1342، (هجری خورشیدی) یک روز اوایل� اردیبهشت، صبح با صدای مامان از خواب بیدار شدم؛ داشت می‌گف� «جان، جان!»؛ به گنجشک‌ه� می‌گفت� خودش از جیک جیک آن‌ه� بیدار شده بود.)؛ پایان نقل

مسکوب در طول زندگی خویش، نامه ‌هائ� به مادرش بنوشته، و یا در نامه ‌ها� خویش به دیگران، از ایشان (مادر) یاد کرده؛ همه ی آن نامه ‌ه� را «حسن کامشاد» بزرگوار، در کتابی با عنوان «سوگ مادر» گرد آورده؛ خود «مسکوب»، از سال 1375هجری خورشیدی، آنگاه که از سرطان خون خویش آگاه شدند، قصد داشتند این کار را بکنند، ولی اجل هیچگاه به انسانها مهلت نمیدهد؛ شاید این نیز جالب باشد، که چرا از بین همه ی دوستان دور و نزدیک «شاهرخ مسکوب»؛ جناب «حسن کامشاد» نامه ‌ه� را گرد آورده است؛ جناب «کامشاد» می‌گوین�: «از وقتی که مادرم مرد، به خانه ی شاهرخ راه یافتم»؛ او چنان شیفته ی محبت، سادگی و مهربانی هر یک از افراد آن خانواده می‌شود� که در عالم خیال، با خود می‌اندیشی� که: ای کاش مادر «مسکوب»، همسر پدر بیوه ام بود؛ با خود می‌اندیشی� که «ای کاش می‌ش� او و برادرش، دو خواهر شاهرخ را به نامزدی می‌گرفتند»� و «شاهرخ» هم از یگانه خواهر او خواستگاری می‌کرد� روزی او خیال ‌پرداز� خود را با «شاهرخ مسکوب» در میان می‌گذارد� «مسکوب» می‌خند� و می‌گوی� «این زنای با محارم در زنای با محارم در زنای با محارم...؛ می‌شود� شرع مقدس اجازه نمی‌ده�.»؛

تاریخ بهنگام رسانی 08/07/1399هجری خورشیدی؛ 18/06/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
Profile Image for Amir .
588 reviews38 followers
August 10, 2016
شاهرخ عزیز

پاره‌ها� دل‌تنگی‌ا� را خواندم. وقت خواندن نمی‌دانست� باید حسادت کنم که مادری این‌طو� هولناک مهربان داشتی یا ناز شست تقدیر خودم می‌گفت� که مادرم را آن‌قد� زود برد که حتی مجال خاطره‌ساز� نداد؛ اما هر چه بود پاره‌های� را بی‌واسط� لمس کردم. بی‌واسط� نه شاید آن‌قدره� به این خاطر که هم‌مادرمرده‌پندار� می‌کرد� با تو؛ که شاید بیشتر برای این‌ک� خوب نوشته بودی. لابلای روزنوشت‌های� که از قبل از حادثه بود تا بعد، می‌ش� لمس کرد اضطراب را، داغ را هم. آن‌طور� که به مرگ نزدیک شده بودی... آن‌طور� را دوست داشتم. آن‌طو� بودن را دوست دارم. درد است دیگر. این هم یکی کنار آن‌ها� بقیه. خانه‌� آخرش نوشتن را که داریم. نداریم؟

راستی شاهرخ. چقدر دلم می‌خواس� با یکی لنگه‌� خودت نامه‌باز� می‌کردیم� از آن نامه‌بازی‌ها� کاغذی. آن‌طرف‌ه� آدرسی صندوقی چیزی ندارد؟

تصدقت شوم
امیر
Profile Image for Shaghayegh.
177 reviews264 followers
May 14, 2024
از سری ریویوهای غیبت صغری
این روزها که خانم دلوی می‌خونی� و اکثریت از سخت‌خوا� بودن اثر شکایت میکنن، به یادت می‌افت�. چون هیچ کتابی در طول امسال، قدر تو اذیتم نکرد. سخت‌خوا� بودن اثر برای من اونجایی تلقی میشه که پای بیداری احساسات درمیون باشه. پای زندگی حقیقی آدم‌های� که زیر بار سنگینی که به دوش می‌کشن� خمیده و از پاافتاده میشن و این رنج، با تجربه‌� من خواننده عجین میشه (اگرچه همذات‌پنداری� ملاک درستی برای امتیازدهی نیست). در مطالعه‌� آثاری که شخصیت‌ها� خیالی دارن، برای من آرامشی وجود داره. اینکه صرفا زاده‌� ذهنیات و الهامات باشن، امن‌ت� از اوقاتی هست که از انسان‌ها� واقعی می‌خون�. همون‌طو� که موقع تماشای فیلم و سریال، دیدن بر اساس واقعیت بودن اثر منجر به عذاب دوچندانم میشه.
خاطرات و سرگذشت دفن شده، از زیر خاک سر بر میارن و اشباح، دستانشون رو به دور گلو فشار میدن. بغض پررنگ میشه و چشم‌ه� در هاله‌ا� اشک‌آلو� اسیر میشن. تداعی از دست رفتگان، زمان رو به سالیان دور پرتاب میکنه و کارهای روزانه به طرز غمناکی پس از رنج‌ها� نویسنده (و شاید، بیشتر خود خواننده) انجام میشن. این وصف حال منی هست که خوندن اثر رو بیش از یک ماه طول دادم.
شاهرخ مسکوب از "من به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رو�" میگه. از مادری که مرگ تدریجی‌ا� داشته و اطرافیان، شاهد رو به زوال رفتنش بودن. از مواجهه با ترسی که به واقعیت می‌پیوند� و عصاره‌� زندگی از وجود پسر، مکیده میشه. طوری که در جایی میگه:
مرگ تو شجاعت زیستن را در من کشته است.

پسر، از رویارویی با سوگواری حرف میزنه. از ترس‌ها� قبل از پایان ابدی عزیزترین موجود زندگیش. از میل به خودکشی و از کابوس‌های� که ازش رهایی نداره:
ترسیدم بفهمم که مرده است. چیزی نگفتم. سرهامان در کنار هم بود و های های گریه می‌کردی�. من از شدت گریه و ناراحتی بیدار شدم و دیدم که همه چیز به قرار خود است. جز او که خوابش بیداری ندارد.

و از بی‌رحمان� بودن جریان زندگی میگه:
مرگ هر چند به اندازه زندگی طبیعی و عادی است ولی با این همه پدیده عجیبی است. همه چیز را دگرگون می‌کن� و از همه بیش‌ت� عادی بودن زندگی را.

شاید برای کسی که لااقل دید منطقی‌ا� می‌تون� در حین خوانش داشته باشه، کتاب چشمگیری محسوب نشه. اما برای من که زلال بودن کلمات رو مثل اشکی که روحم رو سبکبال میکنه می‌پسندم� خوندنش خالی از لطف نبود. احتمال میدم اگر مرگی رو به چشم دیده باشین (نه فقط به خاک سپردن شخص)، خوندنش کمی� سخت باشه. البته ممکن هست مقیاسی برای میزان غم و سختی قائل بشین و با ترازوی خودتون، به زندگی مسکوب از این بابت بها بدین (اینکه رنج من در برابرش مهلک‌ت� بود و حرف‌های� که موجبات کفری شدن رو پدید میارن).
امیدوارم که... البته مرگ اجتناب‌ناپذی� هست و همگی بهش دچاریم. فقط می‌تون� امید داشته باشم که زندگی از دست نره و تا حد توان ادامه بدیم. چون به قول عزیزی، این تنها فرصتی هست که داریم.
Profile Image for Salamon.
129 reviews62 followers
February 13, 2024
به گمان من خلاصه‌� "سوگ مادر" که توسط حسن کامشاد و از روزنگاره‌ها� شاهرخ مسکوب جمع‌آور� شده رو میشه در صفحه‌� آخر کتاب دید:

"شبح مرگ... مثل این‌ک� در من افتاده و تندتر از گردباد ذرات وجودم را پخش و پریشان می‌کن�. در حصار بلند و بی‌روزن� مرا می‌فشار� و استخوان‌های� را خرد می‌کن�. یک روزگاری، پس از مرگ مادرم، چنان جانم را تسخیر و مرا از خود پر کرده بود که نمی‌توانست� زندگی کنم. برای ماندن سعی کردم که با او بسازم. با خیالش دوست شدم و دوستانه او را در خیالم پروردم و در تنم پناهش دادم. در مغز استخوان من است، و با هر ضربان قلبم او یک نفس بیدار می‌شو� و من یک نفس به خواب می‌رو�. ولی با این� همه وقتی که مثل کوه ریزش می‌کند� یا در پستوهای تاریک تن پنهان می‌شو� و دزدانه به هر گوشه‌ا� می‌خز� تا تمام خانه را پر کند. می‌بین� که دوستش ندارم. می‌بین� که بین ما نفرت پادشاه است نه محبت."

مرگ مادر شاهرخ رو عمیقاً مرگ‌آگا� میکنه ولی از اونجا که ذاتاً جنس شاهرخ از جنس زندگیه یک نبرد بدون وقفه در درونش برقراره. نبردی بین از یک سو احترامی از جنس سوگ مادر که به مرگ هم پیوند خورده و از سوی دیگر تمایل برای کمرنگ کردن حضور دائمی مرگ که به مفهوم کمرنگ کردن حضور مادر هم میتونه باشه.

اما این همه‌� داستان "سوگ مادر" نیست. خواننده در این کتاب میتونه با تمام وجود مواجهه با مرگ رو از نزدیک درک کنه. مرحله� به مرحله و لحظه به لحظه جاری شدن مرگ عزیزان در زندگی به تصویر کشیده و با توان طبیعی قلمی که من پیش از این از موهبتش محروم بودم.

کتاب از نظر من قدرت سهمگینی داره و نه تنها میتونه اشک به چشم و بغض به گلو بیاره که این توانایی رو داره که بارِ گاهی نامرئی ولی سنگینِ روی دوش ما رو مرئی کنه. نمی‌دون� که میتونم خوندنش رو به دیگران پیشنهاد بدم یا نه ولی به‌هیچ‌وج� از تجربه کردنش پشیمون نیستم.


بریده‌های� از کتاب

_______________________________________________________________

۴۳/۱/۶

"دیشب دَم خواب مریضی را به درمانگاه آوردند و مرد. درمانگاه زیر اتاق مامان است. ناگهان فریاد و شیون کسان مرده برخاست. های های گریه می‌کردن�. مامان ناراحت شد. کمی نشستیم و بعد خوابیدیم ولی ناراحتی مامان همچنان ادامه دارد. قلبش ناراحت است و اندکی درد می‌کن�. امشب هم ساعت ۷/۵ یک ناخوش بدحال در همین بخش مرد. قلبش مریض بود، تنگیِ نفس داشت و اوره، چهل‌و‌چندسال� بود و چهار تا بچه داشت. وقتی آدم ��ر بیمارستان است مرگ مثل خفاش دوروبرش پرسه می‌زن�. گرچه مرگ در خودِ انسان است نه پیرامون او. ولی معمولاً در این‌جاه� بیش‌ت� احساس می‌شو�."


۴۳/۲/۲

"...مثل آدم چلاقی هستم که پیوسته در آرزوی راه‌پیمای� است. در دلم هزار آشوب است که راهی به بیرون نمی‌یاب�. آتشی است که زبانه نکشیده می‌افسر�. تنها مرا می‌سوز� و سوختنی است که هیچ روشنی ندارد."


۴۳/۲/۲۳

"...فقط باید صبر کرد. زمان درمان بسیاری از دردهاست همچنان‌ک� خود سرچشمه‌� بسیاری دردهاست. از تولد تا مرگ. هرگز رنج را دوست نداشته‌ا� و این حرف‌ه� که رنج سرچشمه‌� الهام و هنر است در نظرم حرف‌ها� پوچ است. به گمان من وارونه می‌بینن�.
جهان به مجلس مستان بی‌خر� ماند
که رنج بیش برد هر کسی که هوشیار است"


۱۳۴۳/۳/۱۸

"من در تن مادرم زندگی کردم و اکنون او در اندیشه‌� من زندگی می‌کن�. من باید بمانم تا او بتواند زندگی کند. تا روزی که نوبت من نیز فرا رسد به نیروی تمام و با جان‌سخت� می‌مان�. امانت او به من سپرده شده است. دیگر بر زمین نیستم، خودِ زمینم و به یاری آن دانه‌ا� که مرگ در من پنهانش کرده است باید بکوشم تا بارور باشم."


۴۳/۳/۲۴

"...دیگر این بار می‌دانست� که در خوابم و می‌ترسید� که مبادا بیدار شوم و نیز می‌دانست� که او مرده است ولی نمی‌دانست� که آیا خودش هم می‌دان� یا نه. صورتش را نمی‌دید�. گفت خیلی ناراحتم. گفتم چرا؟ گفت: از دست حکیم و دوا، همه‌ا� مریضم. آدم وقتی می‌خواه� برای پدر و مادرش خیرات کند یک تومان و دو تومان می‌ده� و بعد پای حکیم و دوا که به میان می‌آی� باید صد تومان صد تومان بدهد. خیلی ناراحتم. خواستم بگویم آخر مامان ما باید ناراحت باشیم که شما را از دست داده‌ای� شما که کسی از دست نداده‌اید� ترسیدم بفهمد که مرده است. چیزی نگفتم. سرهامان در کنار هم بود و های‌ها� گریه می‌کردی�. من از شدت گریه و ناراحتی بیدار شدم و دیدم که همه چیز به قرار خود است جز او که خوابش بیداری ندارد."


۴۳/۳/۲۵

"باری مادرم هرگز ایمان چشم‌بست� و بی‌چون‌و‌چرای� نداشت. عقل امانش نمی‌دا�. و هرچه می‌سنجی� می‌دی� آن‌چ� به سر او آمده با هیچ عقل سلیمی سازگار نیست. زندگی‌ا� مصداق این شعر استاد بود که می‌گوی�:
یکی جز به نیکی زمین نسپرد
همی از نژندی فرو پژمرد"

"اما این‌ه� همه خیال است. تصور مردی سالم است که از مرگ بیزار است. ولی همین آدم وقتی که با مرگ روبه‌ر� شد آن را پذیرفت. روزهایی که در [شکنجه‌گاه] بودم یکی دو بار آرزو کردم بمیرم تا آسوده شوم و آن‌ه� این را خوب می‌دانستن� چون یارو فحش می‌دا� و می‌گف� خیلی دلت می‌خواه� بمیری. مرگ برایت نقل و نبات است ولی من نمی‌گذار� حالا بمیری، زجرکشت می‌کن�. باری که می‌دان� شاید مامان هم در آخرین لحظات تسلیم شد و آرام و ناچار مرگ را پذیرفت."


۴۳/۳/۳۱

"...مثل مردی که از راهی سخت و دراز رسیده باشد و از فرط خستگی، گرسنگی و تشنگی را از یاد برده بر آستانه‌� در خانه‌ا� به خاک افتاده باشد. فکرم مثل خمیر فروریخته‌ا� لخت و رهاست. ولی هنوز از نومیدی نشانی نیست. نیروی زندگی مثل خمیرمایه در باطن من ور می‌آی�. تازه در آغاز راهم و همچنان‌ک� به زانو می‌افت� خونی که در جوی رگ‌هاس� می‌جوش� تا دوباره سر پا بایستم. کاش هرچه زودتر بر این مصیبت و ماتمی که روح مرا می‌جو� و می‌پوس� غلبه کنم..."


۴۳/۴/۱

"در زندگی لحظاتی هست که آدم می‌بین� بنای عمرش یک‌بار� فرو می‌ریز�. مثل خانه‌ها� مقوایی کودکان که با تلنگری هوار می‌شو�. آدم به کمرگاه کوه نرسیده باید برگردد و مثل سیزیف راه رفته را از سر بگیرد. در سال ۳۶ وقتی که از زندان بیرون آمدم چنین حالی داشتم. زندگی خصوصی و اجتماعی‌ا� تباه شده بود. به خود هشدار دادم که ننه من غریبم و چس‌ناله‌ها� زار هیچ دردی دوا نمی‌کن�. از سر گرفتم. حالا هم باید از سر بگیرم. روحم مثل خاکی است که سیلی به آن هجوم آورده است باید خوب بماند تا آن سیل زود بگذرد و باز بوته‌ا� و علفی سر بکشد. زمین زیر پاهایم تهی شده است باید آن‌ه� را بر سنگلاخ دیگری استوار کنم."


۴۳/۴/۱۵

"دیروز بعدازظهر سراسر آسمان را ابرهای تیره تسخیر کرد. دریا غلیظ و کدر شد و مثل اسبی وحشی آنی آرام نداشت و موج‌ها� بی‌قرا� بلند برمی‌خواستن� و فرومی‌ریختن� مثل یال‌ها� بی‌شما� که دستخوش گردباد دیوانه‌ا� باشند. دریا ترسناک و تودار بود و آدم ژرفای تاریکش را احساس می‌کر�. با این‌هم� جاذبه‌� مقاومت‌ناپذير� داشت. انسان در دل آرزو می‌کر� که خود را به این بی‌کرانه‌� عظیم و پایان‌ناپذی� بسپارد و با آن درآمیزد. اما در تن دریا دیو ناپیدایی بود که تهدید مرگبارش در ته آب‌ه� دیده می‌ش�. دریا هیاهوکنان در خود می‌پیچی� و تمام شب در دل تاریکیِ بی‌آرا� می‌غرّی�."


۴۳/۷/۱۱

"عزیزم
برای تو می‌نویس� ولی انگار می‌ترس� بنویسم مادرم. می‌ترس� که مبادا به خودم بخندم. نیروی زندگی چه بی‌رح� و مقاومت‌ناپذي� است. انسان را با خود می‌بر� و همه چیز را در خود غرق می‌کن�. بی‌آن‌ک� بدانم یا توجه کنم با آن دمسازم. اندیشه‌� مرگ اندک‌اند� از من دور می‌شو�. حتی مرگ تو. و دیگر مرا فرانگرفته است. مثل این‌ک� سرم را از این لجّه بیرون آورده‌ا� و بیرون را، دنیای زندگان را تماشا می‌کن�. تنها تماشا نیست. با آن‌ه� می‌دو� و از نفس می‌افت� و باز از سر می‌گیر�. و در این دویدن و نماندن چیزی است بیش از لذت. حق انتخابی نیست، ضرورت است. گرچه همه‌� این گریز و آشوب در پایان راه ماندگی و بیش‌ت� از آن درماندگی است، سکون مطلق است که نه عمر کوتاه زندگی را دارد و نه هیچ."


دی‌ما� ۷۶

"آدمیزاد یک بار به دنیا می‌آی� اما در هر جدایی یک بار تازه می‌میر�. مرگ دردی است که درمانش را با خود دارد، چون وقتی برسد دیگر دردی نمی‌مان� تا درمانی بخواهد. اما جدایی:
دردی‌س� غیرِ مُردن، کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن"


۶۹/۱۲/۷

"شبح مرگ... مثل این‌ک� در من افتاده و تندتر از گردباد ذرات وجودم را پخش و پریشان می‌کن�. در حصار بلند و بی‌روزن� مرا می‌فشار� و استخوان‌های� را خرد می‌کن�. یک روزگاری، پس از مرگ مادرم، چنان جانم را تسخیر و مرا از خود پر کرده بود که نمی‌توانست� زندگی کنم. برای ماندن سعی کردم که با او بسازم. با خیالش دوست شدم و دوستانه او را در خیالم پروردم و در تنم پناهش دادم. در مغز استخوان من است، و با هر ضربان قلبم او یک نفس بیدار می‌شو� و من یک نفس به خواب می‌رو�. ولی با این� همه وقتی که مثل کوه ریزش می‌کند� یا در پستوهای تاریک تن پنهان می‌شو� و دزدانه به هر گوشه‌ا� می‌خز� تا تمام خانه را پر کند. می‌بین� که دوستش ندارم. می‌بین� که بین ما نفرت پادشاه است نه محبت."
Profile Image for Peiman.
599 reviews176 followers
January 18, 2023
سوگ مادر غم‌نامه‌ا� است در هجران مادر. حسن کامشاد از میان نوشته‌ها� منتشر نشده‌� شاهرخ مسکوب اونهایی که در مورد مادر بوده رو جمع آوری کرده و به ترتیب تاریخ مرتب کرده تا ادای دینی باشه به این عشق عمیق فرزند به مادر، ادای دینی که شاهرخ مسکوب خودش میخواست به مادرش داشته باشه اما اجل مهلتش نداد.ه

قسمت‌های� از متن کتاب:

همیشه فکر میکردم که مادرم زمین است و من گیاهی که ریشه‌های� در دل این خاک است.ه

در زندگی لحظاتی هست که آدم میبیند بنای عمرش یک باره فرو میریزد. مثل خانه‌ها� مقوایی بچه ها که به تلنگری هوار میشود.ه

چه روز و شب بدی است. قلبم خفه شده است. چنان سنگین و افسره‌ا� که انگار مرگ در رگ‌های� جریان دارد. احساس مرگ میکنم، نه تلخ است نه اندوه‌گی� و جان‌گزاست� هیچ نیست. سنگین است و مثل سنگی که به پای مردی در دریا بسته شده باشد مرا به اعماق میکشد. فرو میروم، از آفتاب و هوا دور میشوم در ظلماتی بی هیچ امید آب حیاتی. این است احساس وصف ناپذیر من...ه
Profile Image for Rozhan Sadeghi.
307 reviews431 followers
July 4, 2023
مادر شاهرخ مسکوب سال ۱۳۴۳ از دنیا می‌ر�.
آخرین یادداشتی که مسکوب در این کتاب برای مادرش نوشته، برای سال ۱۳۷۶ ه.


بابا سال ۱۳۹۸ از دنیا رفت، بیشتر از هر کسی ازش نفرت داشتم و با این حال دیشب با فکر بهش های‌ها� گریه کردم.

نه مرگ هیچوقت عادی میشه و نه عشقی که روزی برای یک آدم داشتی، روزی کامل تموم.
Profile Image for Fateme Beygi.
348 reviews131 followers
October 18, 2018
مسکوب در شرح درونیات خودش استاده. شاید نزدیکی ذهن و حس من به این نوع بیان خود یا این‌جو� دیدگاهی باعث شد لذت زیادی از این کتاب ببرم و غبطه بخورم که کاش به همین سادگی می‌تونست� رنج یا تلخی یا اندوهم رو توی کلمه‌ه� بیرون بریزم.

از اون کتاباست که باید مزه‌مزه‌� کنین و عجله‌ا� برای تموم کردنش نداشته باشین. یادداشتا رو من معمولا این‌طور� می‌خون� تا به خودم مجال بدم به زندگی اون فرد نزدیک بشم یا این دوره که کتابش رو می‌خون� حداقل همراهش زندگی کنم.
Profile Image for amin akbari.
312 reviews156 followers
February 4, 2022
به نام او

اول
اول از همه بگویم که شاهرخ مسکوب یکی از محبوبترین نویسندگان و پژوهشگران معاصر در نزد من است و به نظرم در نثر فارسی صاحب سبک است و یکی از بهترین نثرها را در میان معاصران دارد، در عرصه پژوهش هم هرچند یک پژوهشگر به معنای عرفی و آکادمی آن نیست (و خود نیز هیچ‌وق� چنین ادعایی نداشته) ولی از ذوق و دقت ادبی سرشاری برخوردار است، از طرفی ترجمه‌ها� مسکوب به واسطه همان نثر پخته و پرداخته و همچنین دانش ادبی سرشار جزو بهترین‌هاست� خصوصاً ترجمه افسانه‌ها� تبای که بی‌هی� تعارفی شاهکاری ادبی‌س�. در یک کلام شاهرخ مسکوب در هر زمینه‌ا� که قلم زده است یک عاشق پاکباخته ادبیات است که این عشق و علاقه را به بهترین صورت به مخاطب خود منتقل می‌کن�

دوم
به صورت اتفاقی سوگ مادر مسکوب را پس از خیر النساء قاسم هاشمی نژاد (به قول یوسفعلی میرشکاک: شاه قاسم) دو اثر خواندنی به قلم دو تن از نویسندگان مورد علاقه‌ا� که اتفاقا موضوع مشترکی دارد: مادر
البته ژانر نوشتاری دو اثر بسیار متفاوت خیر النساء یک رمان با ��ن‌مایه‌ها� عرفانی و فرمی بدیع است که هاشمی‌نژا� در آن به سرگذشت زندگی مادربزرگش خیرالنساء هاشمی‌نژا� می‌پرداز� و سوگِ مادر مجموعه روزنوشتهای شاهرخ مسکوب است که دوران مریضی و پس از مرگ مادر او را شامل می‌شو�
ولی هر دو اثر از تعلق خاطر عمیق این دو نویسنده به مادرانشان حکایت دارد

سوم
نمی‌خواه� این دو اثر را با هم مقایسه کنم چرا که کار بیهوده‌ا� ‌س� ولی اصلا در مقام مقایسه نیستند. می‌خواه� حس خودم را در مورد این دو کتاب که بلافاصله از هم خوانده‌ا� بگویم.
به نظرم نگاه هاشمی‌نژا� به مادر از شکوه خاصی برخوردار است و با تکنیکهای داستانی که به کار می‌بند� او را تا مقام اسطوره بالا می‌آور� ولی نگاه مسکوب به مادر چنین نیست. با تمام ارادتی که به او و علاقه‌ا� که به نثرش دارم، اما چیزی از این کتاب مرا اذیت می‌کن� البته نه تنها من بلکه خود مسکوب را هم اذیت می‌کن�. خودش در جای جای کتاب از اینکه ایمانی چون مومنین ندارد شکایت می‌کند� ایمان به وجودی ازلی که غم و غصه فقدان عزیزش را برایش قابل تحمل‌ت� کند. به همین خاطر است که مرگ خیرالنسا بسیار شکوهمند است و مرگ مادرِ مسکوب بسیار رقت‌انگی� و دردناک ترسیم شده است.

به قول فروغ فرخزاد:

و هیچ کس نمی دانست
که نام آن کبوتر غمگین کز قلب‌ه� گریخته ایمان‌س�.


آخر
روح من تاریک است. مثل ژرفنایِ دوردستِ شب. و روح من از وجود من جدامانده است گویی در سرزمینی، در جهانی دیگر است، در ماورای من. تاریکم ولی در قفس غمی تاریک و تنگ نیستم. مثل شب، بی‌پایا� و بی‌کرانه‌ا�. در خودم نیستم در همه دنیای گرداگرد هستم و با همه چیز آمیخته‌ام� با خاک مادرم که امروز به دیدارش رفتم و حتی با مرگ او مرگ در خانه دل من نشسته است بی‌آنک� جانم را تسخیر کند. برعکس با همه اینها - چقدر آن بزرگ زیبا گفته است- 《می‌خواه� در ستاره‌ها� آسمان چنگ بزنم》� اما بی‌قدر� پرواز و با دستهای کوتاه. مردی زمین‌گی� که در خود نمی‌گنج� و از اشتیاق گریز و رهایی می‌سوز�.
مثل شب بر خاک افتاده‌ا� ولی به ستاره‌های� نمی‌رس�. فقط آسمانم را تاریک کرده‌ا�. اما نمی‌دان� در روشنی چطور می‌توا� ستاره‌ه� را دید، تا چه رسد به این‌ک� به آن‌ه� دست یافت.

پ.ن: البته برای اینکه قضاوت ناعادلانه‌ا� در مورد شاهرخ مسکوب نکرده باشیم باید بگویم مسکوب زندگی بسیار سخت و طاقت‌فرسای� چه در پیش از انقلاب چه پس از آن داشته است و این رنجوری که طبع او موکد شده ریشه در وقایع زندگیش دارد.
Profile Image for Fatemeh.
362 reviews65 followers
August 17, 2021
نگرانی و غم و پریشانی و همه‌� حس‌ها� آدم در رابطه با از دست� دادن یک عزیز توی یادداشت‌ها� مسکوب بود. با تمام وجود لمسش می‌کرد�. این که سی سال بعد از فوت مادر هنوز بهش فکر می‌کرد� و خوابش رو می‌دید� خیلی رقیق‌کننده‌� احساسات آدم بود.
Profile Image for Pejman.
50 reviews26 followers
April 16, 2023
به این کتاب ستاره ای نمی شود داد
شاهرخ مسکوب همیشه می خواسته سوگنامه ای برای مادرش بنویسد
نتوانست
و
دوستی(حسن کامشاد) یادداشتهای پراکنده ی او را
در زمانهای مختلف که از
مادرش یاد کرده، یکجا گردآوری کرده و به
دست ما رسانده تا
روان هر دو را شاد کند
و ما را به حرمت حریم مادر یاد
.
حس مسکوب درباره ی فقدان پُردرد مادرش به
شکل غریبی دوگانه ست
گاه ناامید ست و توان ادامه دادن بدون مادر را ندارد
و
گاه برعکس
خود را ستایشگر مادری می داند که دوستدار زندگی بود
...و درخت و پرنده
و می خواهد و می گوید که
.باید ادامه دهد و ادامه ی او باشد
انگاربندبازی ست مانده بین آسمان و زمین
بین مرگ و زندگی
و نمی تواند یکی را برگزیند
.
:از متن
همیشه فکر می کردم که مادرم زمین است و
. من گیاهی که ریشه هایم در دل این خاک است
. در او هستم و از او به بیروم سَر می کشم
هر وقت که به او فکر می کردم انگار پاهایم را روی
.این زمین، استوار می دیدم
آخر سالها ،استخوان و ریشه ام فکر او بود، اما
حالا که او مرده است نه تنها این گیاه آبیاری نمی شود، بلکه
. هوا سنگینی می کند و به دشواری نفس می کشم
.مادرم زمین و آسمان من بود

در زندان مثل آب بندی بودم و نومیدی مثل سیل هجوم می آورد و
من از هومر و دانته و فردوسی کمک می گرفتم تا
استوار بمانم و
بیشتر ازهر چیز و هرکس از مادرم
.مخصوصا آن هفت ماه انفرادی
هر وقت غم روزگار بر دوش دلم سنگینی می کرد و
می خواست که مرا از پا درآورد به یاد مامان می افتادم و
شجاعت پنهانی که در روح او بود و من پس از سالهای سال
،زندگی و تجربه آنرا می شناختم
به یاد مامان می افتادم و به خودم می گفتم
"مردک خجالت بکش"

مادرم هرگز ایمان چشم بسته و بی چون چرایی نداشت
همیشه خدا را پنهان به محاکمه می کشید و
در خرد و بشردوستی و مشیت او شک می کرد
از طرف دیگر نمی توانست منکر او شود
چندان سوادی نداشت و
نمی توانست به یاری فرهنگ، دل به کفروطغیان بسپارد
در وادی ایمان و کفر سرگردان بود و
هروقت از هر چاره ای نومید می شد به خدا رو می کرد به
این امید که شاید راه نجاتی بیابد
مادرم همیشه می گفت بالاخره خدایی هست
در آخرین لحظه اشهدش را گفت و جان داد

باید با این تنهایی خو کنم
هرگز از خود نپرسیده ام که آیا باید زندگی کرد یا نه؟
.گیاه باید بروید چون گیاه است
همیشه از خودم پرسیده ام چگونه باید زیست؟
.اما خود زیستن سوال ندارد،باید زیست چون باید زیست
در زندگی لحظاتی هست که آدم می بیند بنای عمرش یکباره فرو می ریزد
آدم به کمرگاه کوه نرسیده باید برگردد و مثل سیزیف راه رفته را از سر بگیرد
"از سر گرفتم"

دلم خیلی گرفته است مادر
می خواهم کمی شاهنامه بخوانم
دیشب کشتن سیاوش و زادن کیخسرو را خواندم
نمی توانم برایت توضیح بدهم ،ولی وقتی آدم می بیند که
چه کسان نازنینی چه دردهای ناسزاواری داشته اند از
ناله های خودش خجالت می کشد و
.کمی آرام می گیرد
.حیف که از نعمت خواندن محروم شده ای
یادم نمی رود که خوشه های خشم را با چه پشتکار و مشقتی می خواندی، با
آن عینک ناجورکه سرگیجه می گرفتی و
.بعدها معلوم شدکه مناسب چشم هایت نیست

نیروی زندگی چه بی رحم و مقاومت ناپذیر است مادر
انسان را با خود می برد
.بی آن که بدانم با آن دمسازم
اندیشه ی مرگ اندک اندک از من دور می شود
.حتی مرگ تو
مثل این که سرم را از این لجه بیرون آورده ام و
بیرون را
دنیای زندگان را تماشا می کنم
تنها تماشا نیست، با آنها می دوم و از نفس می افتم
و
...باز از سر می گیرم

می خواستم همه ی عالم را با نظام ظالمانه اش واژگون کنم ولی
از کمرویی عرضه گرفتن نانم را درنوبت نانوایی نداشتم
،می خواستم خوب باشم و دردی دوا کنم
افسوس که اولین نتیجه
محسوس کارهای من درهم ریختن خانواده ی سه چهارنفری مان بود و
...رنج مادرم
چقدر جایش خالی ست، از وقتی که مرده است احساس تنهایی می کنم
همه ی دنیا نمی تواند جای خالی اورا پر کند
.هیچ چیز
قلبم سرشار ازخاطرات اوست
ولی) می خواهم مثل گذشته مشتاق و پرشور زندگی کنم)





Profile Image for M&A Ed.
364 reviews59 followers
March 24, 2024
"سوگ مادر" در بیان درونیات شاهرخ مسکوب است. او خیلی ساده و صمیمی به دور از هر نوع لفاظی توانسته درباره‌� فقدان پُردرد مادرش بنویسد. مسکوب به راحتی رنج فقدان حضور مادر را در قالب کلماتی آشنا و به دور از تکلف و دشواری روی کاغذ آورد و خواننده را با خود در این رنج عظیم همراه سازد تا جایی که گویی همه‌� این کلام:«آدمیزاد یک‌با� به دنیا می‌آی� اما در هر جدایی یک بار تازه می‌میر�. مرگ دردی است که درمانش را با خود دارد، چون وقتی برسد دیگر دردی نمی‌مان� تا درمانی بخواهد. اما جدایی:
دردی است غیر مردن، کان را دوا نباشد / پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن»
حرف دل خوانندگان این یادداشت‌ه� در مرگ عزیزانشان� نیز می‌باش�.
Profile Image for Hana Hmp.
125 reviews38 followers
March 22, 2023
یکی از بهترین چیزهایی بود که این چند وقت اخیر خوندم. عجب نثر پخته‌ای� عجب تسلطی بر کلمات اونم در نوشته‌های� که قرار بوده روزنوشت باشن و نویسنده هم موقع نوشتنشون خاطرش پریشان بوده.
رابطه‌� مسکوب با مادرش یکی از زیباترین روابط مادر-فرزندی‌ا� بود که باهاش مواجه شدم و چه خاطرات ساده‌ا� هنگام سوگ به یاد آدم میان.
قسمتی که مادرش به‌سخت� خوشه‌ها� خشم رو می‌خون� چون مسکوب ترجمه کرده، جلوه‌ا� بی‌نظی� و همونقدر هم ساده از عشق بی‌قی� و شرط رو جلوی چشمم آورد.
Profile Image for محمد یوسفی‌شیرازی.
Author5 books203 followers
May 29, 2015
مادری که در این دست‌نوشته‌ه� وصف شده، به‌قدر� مهربان و دل‌سو� و دل‌گرم‌کنند� است که مرگش هر خواننده‌ا� را دل‌تن� و دردمند می‌کند� مادری که مهربانی‌ا� نه‌تنه� به انسان‌ه� و به‌ویژ� فرزندانش می‌رسیده� بل‌ک� گیاه‌ه� و جانورها هم از این مهرورزی بهره‌و� می‌شده‌اند� تاجایی‌ک� صبح‌ه� پس از بیدارشدن، صدای گنجشک‌ها� پشت پنجره را این‌گون� پاسخ می‌داد�: «جان! جان!» و با دستِ نوازش‌گر� تک‌ت� درخت‌ه� و گل‌ها� خانه را می‌کاشت� و می‌پرورد� است. مادر یعنی همین. مس‌کو� مادرش را عاشقانه می‌پرستید� و ظاهراً یگانه امید و پشت‌گرم� و دل‌بستگی‌ا� مادرش بوده است. او در این یادداشت‌ه� که غالباً به زمان بیماری مادرش و یکی‌د� سال پس از مرگش مربوط است، درد نبودن مادر را به‌خوب� بازتابانده است. درگذشت مادر چنان برای او سنگین و باورنکردنی جلوه می‌کن� که نه‌تنه� پیوسته او را در خواب می‌بین� و با او سخن می‌گوید� بل‌ک� در بیداری نیز نبودنش را نمی‌توان� باور کند و دائم در فکر او است. او حتی در چند نامه که پس از مرگ مادر نوشته، حالتی جنون‌زد� و بی‌خویشان� پیدا کرده و خطاب به مادرش می‌نویس� و حال‌وروز� را در خارج از کشور برایش نقل می‌کن� و از این‌ک� مادر جواب نامه‌های� را نمی‌دهد� گلایه می‌کن�! مرگ مادر چنان تلنگر مهیبی است که حتی او را به کفرگویی و بی‌اعتقادشد� به خدا نیز می‌کشان� و تا سالیان سال، هرگاه می‌خواه� با کسی درددل کند یا دل‌تن� کسی شود، هم‌چنا� کسی جز «مامان» به خاطرش نمی‌آی�. اندوهی که لابه‌لا� سطرسطر این نوشته‌ه� است، بی‌انداز� تأثیرگذار است.
«دیشب در بستر مادرم خوابیدم. همه‌� اتاق را نفتالین زده بودند. ناچار کنار هال، روی همان تخت چوبی خوابیدم که مادرم صبح‌ه� رویش می‌نشس� و برایمان چای می‌ریخ� و شب‌ه� رویش می‌خوابی� و آخرین شب هم روی همان تخت جان سپرد. اول توجه نداشتم؛ ولی تا دراز کشیدم، یادم آمد که در چه جایی هستم. آخرین لحظات او را در نظر مجسم کردم.» (۴۰)
«چه‌قد� جایش خالی است! از وقتی‌ک� مرده است، احساس تنهایی می‌کن�. همه‌� دنیا نمی‌توان� جای خالی او را پر کند. هیچ‌چی�. قلبم سرشار از خاطرات او است. انگار جایی برای چیز دیگری نیست.» (۱۰۲)

Profile Image for Rana Heshmati.
608 reviews868 followers
May 1, 2019
«همیشه فکر می‌کرد� که مادرم زمین است و من گیاهی که ریشه‌های� در دل این خاک است. در او هستم و از او به بیرون سر می‌کش�. هروقت که به او فکر می‌کرد� انگار پاهایم را روی این زمین، استوار می‌دید�. آخر سال‌ه� «استخوان و ریشه‌ا� فکر او بود» اما حالا که مرده است نه تنها این گیاه آبیاری نمی‌شود� بلکه هوا سنگینی می‌کن� و به دشواری نفس می‌کش�. او زمین و آسمان من بود.»
Profile Image for Hossein.
219 reviews118 followers
April 21, 2019
عمیقا منو تحت تاثیر قرار داد. همه چیزش.
از اتفاق هایی که در روح و روان مسکوب می افتاد و توانایی خارق العاده ش در توصیف اون ها و حتی تبدیل همه این حس ها به کلمه و عبارت، اون هم نه کلمه و عبارات معمولی و پیش پاافتاده، بلکه اون قدر فوق العاده که تصور می کنی برای ساختن و کنار هم گذاشتنشان، مدت ها وقت صرف کرده.
واقعا به نظرم باید بارها و بارها خوند. برای مواجهه با یه متن عمیقا غنی.
Profile Image for Mina.
296 reviews68 followers
March 17, 2022
احساس مرگ می‌کن�: نه تلخ است، نه اندوهگین و جان‌گ� است، هیچ نیست.
Profile Image for Farzane.
108 reviews
July 11, 2015
مادرم هرگز ایمان چشم بسته و‌ب� چون و چرایی نداشت. عقل امانش نمی داد. و هر چه می سنجید می دید آن چه به سر او آمده با هیچ عقل سلیمی سازگار نیست. همیشه خدا را پنهان به محاکمه می کشید و� در خرد و‌� بشر دوستی مشیت او شک می کرد. از طرف دیگر نمی توانست منکر او شود. چندان سوادی نداشت و نمی توانست به یاری فرهنگ، دل به کفر و طغیان بسپارد. در وادی ایمان و کفر سرگردان بود و هر وقت که از هر چاره ای نومید می‌ش� به خدا رو می کرد به این امید که شاید، شاید راه نجاتی بیابد.
Profile Image for Mae.
131 reviews39 followers
February 20, 2025
شاهکار. با تک‌ت� یادداشت‌ه� گریه کردم.
Profile Image for Ebi.
150 reviews68 followers
December 24, 2019
چند صباح قبل مادرم خانه و کاشانه‌ا� را رها کرده بود و به خانه‌ا� آمده بود تا برای مداوای پاهای ناتوانش کاری کنیم، هم خودش می‌دانس� و هم من که دیگر در این سن و سال انتظار معجزه از دوا و درمان نباید داشت، آن هم برای مادری که تمام عمر خود را از آن‌ه� کار کشیده است. باری، تمام سعی خود را کردم تا هرچه از دستم برمی‌آی� انجام دهم و وجدان را آسوده. مادرم به وضوح پیر شده است. بارها شده که در هنگام خوابش ترس برم می‌دار� که نکند مرده است و در نفس‌زدن‌های� دقیق می‌شو� که خیالم راحت شود.
اینها را گفتم که بگویم کتاب سوگ مادر را کاملا درک می‌کنم� ترس یک پسر از مرگ مادر و در ادامه سوگ‌� را. بیماری مادر و ترس گنگ‌� را از نبودنش، رابطه‌ا� را با مادری که همه چیز خود را فدای بزرگ کردن فرزندانش کرده، چموشی‌ها� سبک‌سرانه‌� جوانی و دل‌آزردن‌های� را، به خواب دیدن‌های� را و کمرنگ‌ت� و دورشدن‌ها� غمناک خیال مادرِ رفته با گذر ایام.
ای کاش من نیز می‌توانست� پسری باشم همچون شاهرخ برای مادرش، باید اعتراف کنم که به توانایی مسکوب در به تصویر کشیدن احساسات و عواطفش غبطه خوردم. شاهرخ مسکوب با قدرت قلم‌� و ظرافت طبع‌� زیباترین توصیفات را استفاده می‌کن� برای شرح حال احوالش با مادرش.
این کتاب را به تمام پسرهای بالای سی سال توصیه می‌کن� تا اندکی با مسکوب برای مادران‌ما� سوگواری کنیم. مادرانی که طعم آغوش گرم‌شا� چیزیست که هرگز هیچ پسری فراموش نخواهد کرد. می‌گوی� پسرها چون مطمئنا جنس رابطه‌� دختران با مادر و پسران با مادر متفاوت است و محدود می‌کن� به سی‌سا� به بالا چون قبل از آن خام‌ت� از آن هستیم که بتوانیم نبودنش را درک کنیم.
Profile Image for Hanieh Habibi.
120 reviews171 followers
February 10, 2021
نثر کتاب عالی. ولی حقیقت این که من نتونستم با مفهوم ارتباط برقرار کنم. جایی مسکوب می‌گ� بدا به حال کسایی که رابطه‌� خوبی با مامانشون ندارن. احتمالا من تو این دسته هستم و سال‌هاس� بهبود وضعیت رو رها کردم..
Profile Image for baQer (BFZ).
136 reviews17 followers
June 16, 2017
مرگ دردی است که درمانش را با خود دارد، چون وقتی برسد دیگر دردی نمی‌مان� تا درمانی بخواهد
Profile Image for Mohsen.khan72.
323 reviews43 followers
March 2, 2017
شاهرخ مسکوب را باید خواند هر چند نوشته‌های� عجیب پر سوز و گداز باشد.
17 reviews3 followers
February 4, 2022
دوستان زیادی داشتم که پدر و مادرهایشان را از دست دادند.به تبع عزیز بودنشان اشک ریختم و با غمشان شریک شدم.آنها فقط پوزخندی زدند و نهایتا آغوشی را شریک شدیم به قصد تسلی.
سوگ مادر شاهرخ مسکوب را که خواندم با خودم گفتم.سوگ هر پدر و مادری برای فرزند خاص و ویژه است و شریک غم‌ا� هستم و غم آخرت باشد،تعارف بی‌مای� است که نسل به نسل منتقل شده تا هنگام مرگ عزیزِ عزیزمان چیزی برای گفتن داشته باشیم...
در مقابل این قلم و این سطرها فقط می‌توان� بگویم،شاهرخ مسکوب را کم خوانده و کم شناخته‌ای�...
Profile Image for Negin.satfard.
140 reviews40 followers
September 5, 2021
شاهرخ مسکوب در این کتاب از سوگواری برای مادرش مینویسه. از ترس از دادنش و رنجی که بعدش میکشه.
هر نوشته تاریخی داره و رفته رفته با بیشتر شدن فاصله‌� بین نوشته‌ها� نشون میده که این عادته که انسان‌ه� رو بعد از سوگ، حفظ میکنه.
برای من که وحشت از دست دادن، فلجم میکنه، شروع این کتاب با توجه به آگاهی‌ا� که نسبت بهش داشتم، شجاعت زیادی میخواست.
—ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ�
-همیشه فکر میکردم که مادرم زمین است و من گیاهی که ریشه‌های� در دل این این خاک است.در او هستم و از او به بیرون سر می‌کش�. هروقت که به او فکر می‌کرد� انگار پاهایم را روی این زمین، استوار می‌دید�. آخر سالها «استخوان و ریشه‌ا� فکر او بود.» اما حالا که مرده است نه تنها این گیاه آبیاری نمی‌شود� بلکه هوا سنگینی می‌کن� و به دشواری نفس میکشم.
او زمین و آسمان من بود.
-عمری مثل درختی در تن و جان مادرم ریشه کرده بودم. امروز ریشه‌ها� من برکنده شده و شرایط اقلیمی این درخت به کلی دگرگون شده است.خاک دیگری است و آب‌و‌هوا� دیگری. دلی به پهنای دریا میخواهم تا هر غمی را در آن غرق منم و خود جهانی باشم تا نیش زهرناک تنهایی در من اثر نکند.
-حالا بهتر می‌فهم� که تو چه آدمی بودی.مرگ تو شجاعت زیستن را در من کشته‌اس�!
-آدمیزاد یکبار به دنیا می‌آی� اما در هر جدایی یک‌با� تازه می‌میر�.
مرگ دردی است که درمانش را با خود دارد، چون وقتی برسد دیگر دردی نمی‌مان� تا درمانی بخواهد.
Profile Image for Zohre Alavi.
42 reviews29 followers
July 9, 2016
دلم سوخت براي مسكوب...خيلي.
و عجب قلمي. چه قد خوب نوشت.
Profile Image for Azade.
2 reviews7 followers
April 14, 2022
دردی‌س� غیرِ مُردن،کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
Profile Image for Ilgar Adeli.
98 reviews12 followers
September 17, 2024
احتمالا تصمیم مناسبی نیست که صبح بلند شید و این کتاب رو بخونید.(کاری که کردم)
کتاب غلظت احساساتش بشدت بالاست
واقعیه، تاریکه، و پر از رنجه
Profile Image for Gita.
356 reviews79 followers
June 28, 2023
تمام مدتِ خواندن بغض گلویم را گرفته بود. خواهم مُرد. هم من، و هم آدم‌های� که آنها را دوست دارم. یک روز باید برای همیشه با کسانم خداحافظی کنم؛ یک روز دیگر خاطره‌� جدیدی باهم نمی‌سازی� و باید چشم بدوزم به زمانی که تو را در خواب ببینم.
در قسمتی از کتاب، مسکوب شروع کرد برای مادرش نامه نوشتن. یکی-دو نامه که پیش رفت نوشت «منتظر جوابم.» و بعدتر نوشت «خواهش میکنم جواب مرا زودتر بنویس که دلم در هوای توست. مهربانی تو را می‌بوس�.»... چقدر دیدن این حجم از ناتوانی آدمی آشنا و دردناک است.

نمی‌دان� چه سرّی است که وقتی مشغول خواندن کتابی هستم، اطرافم پر از نشانه‌ها� آن می‌شو�. دوشنبه‌ه� قبل از کلاس پیانو، کلاس دوتار برگزار می‌شو�. این هفته داشتند «آیین مستان» سید خلیل را تمرین می‌کردن�. نشستم روی پله‌ها� آموزشگاه و گوش دادم.

از متن کتاب:

«از زندگی بی‌حاصل� که دارم بیزارم. نسبتاً زیاد چیز می‌خوان� ولی عطش دانستن با این قطره‌ه� سیراب نمی‌شو�. از طرف دیگر دست و بالم برای نوشتن بسته است. مثل آدم چلاقی هستم که پیوسته در آرزوی راه‌پیمای� است. در دلم هزار آشوب است که راهی به بیرون نمی‌یاب�. آتشی است که زبانه نکشیده می‌افسر�. تنها مرا می‌سوز� و سوختنی است که هیچ روشنی ندارد.» ۲۶

«چقدر دل‌گرفت� و غمناکم و چقدر جای او در دل من خالی است. نمی‌خواه� بر این اندوه غلبه کنم. آخر تا کی آدم می‌توان� هرچیز را که نشانه‌� انسانیتی است در خود بکُشد.» ۷۷

«چه روز و شب بدی است. قلبم خفه شده است. چنان سنگین و افسرده‌ا� که انگار مرگ در رگ‌های� جریان دارد. احساس مرگ می‌کن�: نه تلخ است، نه اندوهگین و جان‌گزاست� هیچ نیست. سنگین است و مثل سنگی که به پای مردی در دریا بسته شده باشد مرا به اعماق می‌کشد� فرو می‌روم� از آفتاب و هوا دور می‌شو� و در ظلماتی بی‌هی� امید آبِ حیاتی. این است احساس وصف‌ناپذی� من...» ۱۱۰

۱۴۰۲/۴/۷
Displaying 1 - 30 of 140 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.