Chadi Raheb's Reviews > Nadja
Nadja (FOLIO PLUS)
by
by

Chadi Raheb's review
bookshelves: ٳ-ڰç, shreds-of-life, favourites, unsent-letters, 20th-century, read-in-french
Feb 22, 2019
bookshelves: ٳ-ڰç, shreds-of-life, favourites, unsent-letters, 20th-century, read-in-french
!آندر
جزیره. من. "جهانِ بی ریشه. بادبادکی سرگردان." سرگردانی روحم جزیره ای بود که کلماتت خوابش را آشفته کرد. جزیره� آشفته ای که در آن گیر افتاده ام و مرا از آن گریزی نیست. جزیرها� خالی از حیوانات درنده� آشنا, و مملو اما از بیگانگان عجیبی که بر روی دو پا راه میرون� و نگاه کردن, شنیدن, و حرف زدن نمیدانن�. نگاهم کن, آندره! حرف بزن! ناگفتنی ها. نشنیدنیه�. کلمه. کلمه. کلمه. با کلماتِ "سرخ, سفید, و آبی": پنجره ای نیمبا� و فراموش شده که طریقِ بستنش را دیگر به یاد نمیآور�. برگرد و این پنجره را بر هم بکوب!
آندر
کاشف ها فصل به فصل به جزیرها� می آیند و در هر بازگشت, تکه ای از مرا با خود به یادگار میبرن�. من روی ساحل نشسته ام و دور شدن کشتیه� را تماشا میکنم. من اجازه� سوار شدن ندارم. اینجا بر روی ماسه ها نشسته ام و نامه� بیجواب� مینویس� که نخواهیا� خواند.
!آندر
شب است. اینجا همیشه شب است, آندره. آخرین رد پاهای روی ساحل در حال ناپدید شدن هستند. رد پاهایی که از زنجیرهای جزیره تا رهایی در دل اقیانوس طوفانی ادامه دارد. رد پاهایی بی رحمانه که تو جا گذاشتی.
جزیره خوابیده. جزیره خود را به خواب زده؟ من روی ماسه های سرد دراز می کشم. خیره به دورترین فانوس دریایی. رد پایی وجود ندارد. جزیره سخت نفس میکش�. سایه ای شبیه تو از پشت فانوس دریایی دست تکان میده� که "از این طرف... از این طرف!". سایها� که تو نیستی محو میشو� و من در ماسه ها فرو و فروتر میرو�.
...آندر
سردم شده. خوابم گرفته. می ترسم. و زمانی باقی نمانده. باید پوست بیندازم. باید به آب بزنم. به دل طوفان. به سمت نوری که تو میتابان�. زنجیرهای جزیره به دست و پایم گره خوردهاند� زخمیا� میکنن� و مرا به عمق اقیانوس می کشانند. اگر شب تمام نشود؟ اگر نفسی نمانَد؟ باید به فریادهای پشت سرم بی اعتنا باشم. باید پا بزنم. به سمت نور. به سمت تو. به سمت نوری که تویی. میرس� روزی؟ تو میدان�. آنه� که پشت سرند, نمیدانن�...
جزیره. من. "جهانِ بی ریشه. بادبادکی سرگردان." سرگردانی روحم جزیره ای بود که کلماتت خوابش را آشفته کرد. جزیره� آشفته ای که در آن گیر افتاده ام و مرا از آن گریزی نیست. جزیرها� خالی از حیوانات درنده� آشنا, و مملو اما از بیگانگان عجیبی که بر روی دو پا راه میرون� و نگاه کردن, شنیدن, و حرف زدن نمیدانن�. نگاهم کن, آندره! حرف بزن! ناگفتنی ها. نشنیدنیه�. کلمه. کلمه. کلمه. با کلماتِ "سرخ, سفید, و آبی": پنجره ای نیمبا� و فراموش شده که طریقِ بستنش را دیگر به یاد نمیآور�. برگرد و این پنجره را بر هم بکوب!
آندر
کاشف ها فصل به فصل به جزیرها� می آیند و در هر بازگشت, تکه ای از مرا با خود به یادگار میبرن�. من روی ساحل نشسته ام و دور شدن کشتیه� را تماشا میکنم. من اجازه� سوار شدن ندارم. اینجا بر روی ماسه ها نشسته ام و نامه� بیجواب� مینویس� که نخواهیا� خواند.
!آندر
شب است. اینجا همیشه شب است, آندره. آخرین رد پاهای روی ساحل در حال ناپدید شدن هستند. رد پاهایی که از زنجیرهای جزیره تا رهایی در دل اقیانوس طوفانی ادامه دارد. رد پاهایی بی رحمانه که تو جا گذاشتی.
جزیره خوابیده. جزیره خود را به خواب زده؟ من روی ماسه های سرد دراز می کشم. خیره به دورترین فانوس دریایی. رد پایی وجود ندارد. جزیره سخت نفس میکش�. سایه ای شبیه تو از پشت فانوس دریایی دست تکان میده� که "از این طرف... از این طرف!". سایها� که تو نیستی محو میشو� و من در ماسه ها فرو و فروتر میرو�.
...آندر
سردم شده. خوابم گرفته. می ترسم. و زمانی باقی نمانده. باید پوست بیندازم. باید به آب بزنم. به دل طوفان. به سمت نوری که تو میتابان�. زنجیرهای جزیره به دست و پایم گره خوردهاند� زخمیا� میکنن� و مرا به عمق اقیانوس می کشانند. اگر شب تمام نشود؟ اگر نفسی نمانَد؟ باید به فریادهای پشت سرم بی اعتنا باشم. باید پا بزنم. به سمت نور. به سمت تو. به سمت نوری که تویی. میرس� روزی؟ تو میدان�. آنه� که پشت سرند, نمیدانن�...
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
Nadja.
Sign In »
Reading Progress
February 20, 2019
– Shelved
February 20, 2019
– Shelved as:
to-read
February 20, 2019
– Shelved as:
ٳ-ڰç
February 21, 2019
–
0.47%
"اجازه بده آندره صدایت کنم و همین اول سنگ هایم را وا بکنم و عاجزانه درخواست کنم که لطفا با نوشته هایت نه ما را تا صبح بیدار نگاه دار و نه بترکان :| مخسی :|"
page
1
February 21, 2019
–
9.77%
""به زندگی در خانه شیشه ای ام ادامه می دهم, در جاییکه همه میتوانند در هر ساعت کسانی را که به ملاقاتم می آیند ببینند, جایی که تمام آنچه از سقف و به دیوار آویخته شده, به نحوی جادویی, آشکار و عیان است, جایی که بر تختخوابی شیشه ای با ملحفه هایی از شیشه میخوابم, جایی که کیستی ام, دیر یا زود, حک شده با الماس, بر من ظاهر میشود.""
page
21
February 22, 2019
–
Started Reading
February 22, 2019
–
5.58%
"« Il se peut que ma vie ne soit qu’une image de son genre ,et que je sois condamné à revenir sur mes pas tout en croyant que j’explore, à essayer de connaître ce que je devrais fort bien reconnaître, à apprendre une faible partie de ce que j’ai oublié.»"
page
12
February 22, 2019
–
8.37%
"«Pour moi, je continuerai à habiter ma maison de verre, où l’on peut voir à toute heure qui vient me rendre visite, où tout ce qui est suspendu aux plafonds et aux murs tient comme par enchantement, où je repose la nuit sur un lit de verre aux draps de verre, où qui je suis m’apparaîtra tôt ou tard gravé au diamant.»"
page
18
February 22, 2019
–
31.16%
"«آیا چنین چیزی ممکن است؟ آدم این همه مدت با کسی باشد، بارها فرصتش را پیدا کند که اورا در همه حالته� ببیند و به ریزترین خصوصیات جسمانی و جزئیتری� حرکاتش دقیق شود، و آخر سر بفهمد اصلا هیچی ندیده و متوجه چیزی آنقدر علنی نشده! به نظر شما... به نظر شما عشق میتوان� اینطور ما را بازی دهد؟»"
page
67
February 22, 2019
–
32.56%
"«من با تمام وجود از اسارتی که میخواهند در نظرم ارزشمند جلوها� دهند، بیزارم. انسانِ محکوم به بندگی، که معمولا قادر نیست زنجیر بگسلد، مرا به رقت میآورد� اما شدت رنج اش همدلیا� را برنمیانگیزاند� آنچه میتواند ما را پیوند دهد، فقط صلابت اعتراض اوست.»
[پ.ن. برتون کار کردن انسانه� رو یکجور بندگی و اسارت میدونه و در گفتگو با نادیا شدیدا باهاش مخالفت میکنه.]"
page
70
[پ.ن. برتون کار کردن انسانه� رو یکجور بندگی و اسارت میدونه و در گفتگو با نادیا شدیدا باهاش مخالفت میکنه.]"
February 22, 2019
–
32.56%
"«عذاب الیم را تاب آوردن، آزادی نمیآفرین�. قبول دارم، زنجیر گسستن مدام، شاید نوعی آزادی باشد؛ تازه، زنجیر گسستن تنها در صورتی امکان دارد، در صورتی پیوسته امکانپذی� است، که زنجیرها آدم را له نکنند»"
page
70
February 22, 2019
–
18.6%
"La maison de mon cœur est prête,
Et ne s’ouvre qu’� l’avenir,
Puisqu’il n’est rien que je regrette,
Amour nouveau, tu peux venir"
page
40
Et ne s’ouvre qu’� l’avenir,
Puisqu’il n’est rien que je regrette,
Amour nouveau, tu peux venir"
February 22, 2019
–
30.23%
"«Nous nous arrêtons à la terrasse d’un café proche de la Gare du Nord. Je la regarde mieux. Que peut-il bien passer de si extraordinaire dans ces yeux? Que s’y Mire-t-il à la fois obscurément de détresse et lumineusement d’orgueil?»"
page
65
February 22, 2019
–
38.14%
"«اما، بگو ببینم، چرا باید به زندان بروی؟ چه جرمی مرتکب شدهای� من هم حبس کشیدها�. کی بودم؟ قرن ها پیش. و تو، آن زمان، کی بودی؟»
[پ.ن. آخ نادیا! چرا سوال های منو میپرسی؟!]"
page
82
[پ.ن. آخ نادیا! چرا سوال های منو میپرسی؟!]"
February 22, 2019
–
41.86%
"«تمام صبح دلتنگ نادیا بودم و خودم را شماتت کردم که چرا برای امروز وعده دیداری نگذاشتم. از دست خودم عصبانیا�. به نظرم میرسد زیادی به او توجه دارم، چکار میتوانم بکنم وقتی از اختیارم بیرون است؟ در چشم او چطور آدمی هستم؟ چه قضاوتی راجع به من دارد؟ گناهی نابخشودنیست اگر به دیدارهایمان ادامه بدهیم، اگر دوستش نداشته باشم. آیا دوستش ندارم؟»"
page
90
February 22, 2019
–
46.98%
"«یکهو روبهروی� قرار میگیرد، و جوری صدایم میکند که بیاختیا� میخکوب میشوم، گویی در قلعها� خالی، از تالاری به تالار دیگر، اسمم را فریاد بزند: "آندر آندر... تو یک رمان راجع به من مینویسی. بهت اطمینان میدهم. نگو نه. مراقب باش: همهچی� تحلیل میرود. همه چیز محو میشود. باید نشانها� از ما باقی بماند..."»
[پ.ن. آخ مرسی آندره که این دیوانگی جذاب رو ثبت کردی]"
page
101
[پ.ن. آخ مرسی آندره که این دیوانگی جذاب رو ثبت کردی]"
February 22, 2019
–
46.51%
"«Elle se sert d’une nouvelle image pour me faire comprendre comment elle vit: c’est comme le matin quand elle se baigne et que son corps s’éloigne tandis qu’elle fixe la surface de l’eau. Je suis la pensée sur le bain dans la pièce sans glaces.»
[من اندیشها� شناورم در اتاق بی آینه]"
page
100
[من اندیشها� شناورم در اتاق بی آینه]"
February 22, 2019
–
48.84%
"Le temps est taquin. Le temps est taquin parce qu’il faut que toute chose arrive à son heure.
زمان لجباز است. زمان لجباز است چون هرچیز باید به موقعش اتفاق بیفتد."
page
105
زمان لجباز است. زمان لجباز است چون هرچیز باید به موقعش اتفاق بیفتد."
February 22, 2019
–
51.16%
"Se peut-il qu’ici cette poursuite éperdue prenne fin? Poursuite de quoi, je ne sais, mais poursuite.
آیا ممکن است این جستوجو� سراپا سرگشتگی و شیدایی همینج� پایان پذیرد؟ جستوجو� چه، خودم هم نمیدانم� اما در هر حال جستوج�."
page
110
آیا ممکن است این جستوجو� سراپا سرگشتگی و شیدایی همینج� پایان پذیرد؟ جستوجو� چه، خودم هم نمیدانم� اما در هر حال جستوج�."
February 22, 2019
–
51.63%
"«از نخستین تا واپسین روز، نادیا را پریزادها� آزاد پنداشتهام� یکی از ارواح هوایی که به کمک بعضی اعمال جادویی میتوان برای لحظها� پایبندشان کرد، اما غلبه بر آنها ممکن نیست. میدانم، او، به معنای تمام و کمال کلمه، گهگاه مرا ایزد بهشما� میآورد� گمان میبرد خورشید هستم. همچنین به یاد میآور� سیاه و سرد بر او ظاهر شدم مانند انسان مغضوب درافتاده به پای ابولهول.»"
page
111
February 22, 2019
–
54.88%
"دیگر نمیخواهم به یاد بیاورم مگر چند جملها� را که به گوش» خود از زبانش شنیدم...
Je ne suis qu’un atome qui respire au coin de tes lèvres ou qui expire. Je veux toucher la sérénité d’un doigt mouillé de larmes.
ذره ای بیش نیستم که کنج لبهای� نفس میکشد یا عمرش به سر میرس�. میخواهم طراوت انگشت مرطوب از اشک را لمس کنم.»"
page
118
Je ne suis qu’un atome qui respire au coin de tes lèvres ou qui expire. Je veux toucher la sérénité d’un doigt mouillé de larmes.
ذره ای بیش نیستم که کنج لبهای� نفس میکشد یا عمرش به سر میرس�. میخواهم طراوت انگشت مرطوب از اشک را لمس کنم.»"
February 22, 2019
–
64.19%
"«به عقیده� من، محبوس کردن اشخاص در تیمارستان همیشه مستبدانه است. هنوز نمیتوانم بفهمم به چه حق انسانی را از آزادی محروم میکنند. ساد را حبس کردند؛ نیچه را حبس کردند؛ بودلر را حبس کردند...»"
page
138
February 22, 2019
–
64.19%
"«میدانم اگر دیوانه بودم و چند روز حبس میکشیدم، در یک موقعیت که جنون موقتا رهایم میکرد و حالم عادی میشد، با خونسردی یکی از افراد دور و برم-ترجیحا پزشک را- به قتل میرساندم. حداقل فایدها� این بود که از امتیاز دیوانهها� زنجیری برخوردار میشدم و از بخش عمومی به اتاق خصوصی منتقلم میکردند. شاید آنوقت دست از سرم برداشته و مرا به حال خود میگذاشتند»"
page
138
February 23, 2019
–
Finished Reading
February 1, 2021
– Shelved
(Mass Market Paperback Edition)
February 1, 2021
– Shelved as:
pure...
(Mass Market Paperback Edition)
February 1, 2021
– Shelved as:
shreds-of-life
April 4, 2021
– Shelved as:
favo...
(Mass Market Paperback Edition)
April 4, 2021
– Shelved as:
favourites
June 12, 2022
– Shelved as:
unsent-letters
July 9, 2024
– Shelved as:
le-monde-100-books
(Other Paperback Edition)
July 9, 2024
– Shelved
(Other Paperback Edition)
December 6, 2024
– Shelved as:
20th-century
December 6, 2024
– Shelved as:
read-in-french
December 6, 2024
– Shelved as:
20th-century
(Other Paperback Edition)
December 6, 2024
– Shelved as:
read-in-french
(Other Paperback Edition)
Comments Showing 1-7 of 7 (7 new)
date
newest »


میرعباسی. ترجمه پژمان رو ندیدم که مقایسه کنم. مشکلم با نوع جمله بندی ها بود نه با ترجمه. اونم تا سر جایی که نادیا وارد میشه و یه چند صفحه ای اواخر کتاب. اول و آخرش رو چندین بار جمله ها رو میخوندم و هیچی نمیفهمیدم. میرفتم اصلشو میخوندم میدیدم مشکلی ندارم.
من یه نوعی از جمله بندی ها رو توی فارسی خیلی سخت میفهمم نه اینکه لزوما ترجمه مشکلی داشته باشه. مثلا ادبیات کهن مثل سبک فیه ما فیه و مقالات شمس و این چیزا فهمیدنش واسه من راحتتره تا این جمله بندی هایی مثل این کتاب یا همون سبک ترجمه سحابی از در جستجو. بیشتر مشکل شخصی به نظر میاد

ولم کن :))))
مرسی از خوندنش :)