Behnam M's Reviews > شور زندگی: داستان پرماجرای زندگی ون گوک
شور زندگی: داستان پرماجرای زندگی ون گوک
by
داستانی که اروینگ استون از زندگی ونسان ونگوگ روایت میکن� مالامال از دیالوگها� پرمغز و باطراوت و تاثیرگذار است. با اینکه قالب رمان شبیه یک داستان کلاسیک معمولیست (۱۹۳۴) اما چیزی که دیالوگ ها را از گرداب شعارزدگی و کلیشه خارج می کند، واقعی بودن آنهاست. اکثر جملات پرسروصدای کتاب به صورت مستقیم از نامهها� خصوصی شخصیت ها نقل شده اند. مهمتر اینکه همه ی ما، بعد از گذشت ۱۳۰ سال، نام ونسان ونگوگ را به عنوان هنرمندی بزرگ بارها شنیده ایم و میدانیم همین جملات و فاز فکری بوده که چنین فردی را ساخته است. خلاصه اینکه وقتی شخصیتی واقعی در کنار جملاتی چنین صادقانه قرار میگیرد، اثری ساخته می شود که در کمال سادگی، چنین سطحی از مقبولیت و کیفیت پیدا می کند.
ونسان ونگوگ در قالب پروتاگونیست داستان، بسیار دوس داشتنی و قابل احترام است. مطابق معمول اکثر هنرمندان یا حتی دانشمندان، در فقر و انزوای شدید زندگی میکند و بارها بر اثر درک نشدن صدمه میبیند و تنهاتر می شود. همیشه با فقری هولناک دست و پنجه نرم میکند و جسم و روح خود را فدای حرفها� میکند که هدف وجود خود را در آن میبیند. طوری که در میانه های دهه ی سوم زندگی اش پیرتر از همه ی همسالان خود به نظر میرسد و سال های آخر زندگی اش را در یک بحران شدید روحی می گذراند.
نقاشی به عنوان یک حرفه:
ونگوگ بعد از اینکه شور قلبی خود را در ۲۷ سالگی برای نقاشی کشیدن درمیابد، تمام زندگی اش را فدای آن می کند. از این به بعد، نقاشی ست که مسیر زندگی او را مشخص می کند. به اون میگوید کی میتواند به اندازه ی کافی غذا بخورد و یا اینکه تا چه حد می تواند برای محل زندگی اش مبلمان تهیه کند:
ونگوگ هنگامی که تصمیم به نقاشی کشیدن میگیرد تمام وقت خود را به این کار اختصاص میدهد و دیگر هرگز کار دیگری را برای تامین درآمدهای زندگی اش عهده دار نمیشود. وقتی که بارها بخاطر انتخاب چنین رویکردی مورد انتقادهای بیرحمانه ی نزدیکانش قرار میگیرد با چنین لحنی خود و دیگران را توجیه میکند:
حتی مسیر اعتقادی وینسنت توسط نقاشی تحت الشعاع قرار میگیرد و وابستگی ونگوگ جوان به انجیل هرچه کمتر از قبل میشود.
و البته این حرفه ی مقدس برای ونسان و رفقای بدعت گر امپرسیونیستش هیچ درآمدی نداشت. پاول گوگن برای تامین هزینه های زندگی و خرید رنگ و بوم مجبور به گدایی بود. هزینه های ونسان توسط برادرش تامین میشد و ژورژ سورا در فقر و بیماری وقتی که تنها ۳۱ سال داشت مرد. این درحالیست که اکنون س نقاشی از ونگوگ و گوگن در لیست ده نقاشی گرانقیمت دنیا قرار دارند.
نقاشی به عنوان مرهم رنجه�:
وقتی مشکلات از هر سو بر ونسان یورش می آورند چیزی که نیرو محرکه ی او را فراهم می آورد شور قلبیا� برای نقاشی کشیدن است:
گویا چنین بوده که رنج، راه بهتر نقاشی کشیدن را به ونگوگ آموخته بود. چه رنجی که در اثر فقر بوده و چه رنجی که در اثر درک نشدن و رانده شدن از اجتماع:
بعدها ونسان خود نیز به این نتیجه می رسد:
نقاشی و دیوانگی:
س سال آخر زندگی ونگوگ در یک جنون آشکار گذشت. جنونی که با سفر ونگوگ به سرزمین های آفتابی جنوب فرانس آغاز شد. جایی که آفتاب مستقیم بر سر و بدن ونسان میتابید و تنش را گرم میکرد و مغزش را به جوش میآور�. چشمانش را قرمز کرده بود و پوست سرش را سوزانده بود. در عین حال، همینجا بود که ونگوگ بهترین آثارش را خلق کرد و تنها زمانی بود که از نقاشی هایش رضایت کامل داشت. گویا این جنون به ونسان کمک کرده بود تا آن چیزی شود که سال ها برای آن عذاب کشیده بود.
گوگن، دوست و همخانه ی ونسان در جنوب فرانس، او را دیوانه خطاب می کند. گوگن پرتره ای از ونسان میکشد و ونسان برای اولین بار سایه ی دیوانگی و جنون را در چهره ی خود میبیند. بعدها که توسط مردم شهر کاملا طرد میشود و به کنج یک آسایشگاه روانی میخزد فرصت این را پیدا می کند در مورد وضعیت روحی خود بیشتر تعمق کند و آن را بپذیرد:
برای تعیین مرز بین روانِ پریشانش و آنچه بر روی بوم نقاشی سرازیر میکند با مشکل مواجه میشود:
در باب صحت مطالب کتاب:
اروینگ استون ادعا کرده است که برای بیان داستانش، بر مستندترین روایات حول زندگی ونسان در کنار ۱۰۰۰ نامه ای که بین او و نزدیکانش رد و بدل شده است اتکا کرده است. با این وجود در چند مورد باید به آنچه که اروینگ استون نقل کرده با دیده ی شک و تردید نگریست:
یک- بیش� قسمت عمده ای از متن کتاب و دیالوگ های مابین شخصیت ها زاییده ی تخیل نویسنده و تنها برای حفظ جنبه ی روایی داستان است. گاهی وارد ذهن و رویاهای ونسان میشویم که طبیعتا در هیچ کدام از نامه هایش از آنها سخن نگفته است.
دو- چون منبع اصلی استون برای نگارش کتاب، نامه های رد و بدل شده بین ونسان و برادرش تئو بوده است، احتمالا در قسمت مربوط به پاریس چون آن دو کنار هم زندگی میکرده اند، استون مجبور بوده بیشتر از تخیل خویش بهره گیرد و درنتیجه، جنبه ی مستند داستان افت کرده است. کما اینکه زندگی در پاریس و ملاقات با جوجه نقاش های بدعت گر امپرسیونیست مهمترین تاثیر را در هنر ونگوگ ایجاد کرده است.
س- در داستان بسیار تلاش می شود که ونگوگ فردی مرتد و خداناباور معرفی شود در حالی که شواهد غیر از این را نشان میدهن�. با توجه به پیشینه ی خانوادگی و حتی شغلی ونگوگ، احتمالا ونسان تا آخر عمر بسیاری از اعتقادات مذهبی خود را حفظ کرده است و حتی درون نقاشی هایش به نمادگرایی پرداخته است. مثلا یازده ستاره ی موجود در آسمان تابلوی مشهور شب پر ستاره گویا به داستان حضرت یوسف و یازده برادرش اشاره میکنن�. ونسان خواسته است تنهایی و زندگی پر از محنت خود را با شرایط یوسف در ته چاه مقایس کند.
چار- ماجرای گوش بریده ی ونگوگ کماکان یک موضوع اختلافی ست. عده ای معتقد بودند که پاول گوگن گوش ونسان را برید و ونسان برای حمایت از دوست خود مسئولیت آن کار را بر عهده گرفت و عده ای نیز معتقد به روایت استون هستند. یعنی ونسان در اثر حمله ی عصبی، اقدام به بریدن گوش خود نموده و آن را برای معشوقه اش در روسپی خانه ی شهر فرستاده است. گویا روایت دوم از هر نظر قابل استناد تر است.
پنج- مهمترین موضوع اختلافی کتاب، خودکشی ونگوگ است که امروزه بسیار جای شک و تردید دارد. گزارش های کالبد شکافی نشان می دهد که بعید است گلوله ای که به شکم ونگوگ برخورد کرده است توسط خود او که یک فرد چپ دست بوده شلیک شده باشد. کما اینکه نه اسلحه ای پیدا شد و نه ردی از باروت بر دستهای ونگوگ باقی مانده بود. حتی این حقیقت که ونسان چرا باید بجای سر به شکم خود تیراندازی کند و بعد آش و لاش خود را به محل سکونتش برساند، سوال های بیشتری را در سر راه فرضیه ی تراژیک خودکشی ونسان ونگوگ قرار می دهد. احتمالا برای حفظ تم دراماتیک داستان، اروینگ استون موزیانه این تئوری جذاب تر را برای پایان تراژیک کتابش انتخاب کرده است. چیزی که شاید نشان دهد استون بیشتر از اینکه یک مورخ قابل اعتماد باشد، داستان پرداز خودخواهیست.
من این کتاب را پیشنهاد میکنم:
من این کتاب را پیشنهاد میکنم چون علاوه بر اینکه یک بایوگرافی جذاب از شخصیتی بسیار دوس داشتنیست� در عین حال به عنوان یک درام و یا تریلر پر هیجان نیز بی نهایت مسحور کننده است. جابجایی های مداوم ونگوگ و ملاقات هایش با هنرمندان سرشناسی از جمله سزان و مووه و گوگن و امیل زولا بسیار پرکشش و جذاب روایت می شوند.
درنهایت به خواننده کمک می کند که نقاشی های ونسان را بهتر درک کند. چیزی که آرزوی آن مرحوم مغفور، در سراسر زندگی کوتاهش بود.
پ ن: یک نسخه ی ابتدایی و چاپ سنگی از نقاشی معروف “ب� دروازه ی ابدیت� در موزه ی هنرهای معاصر تهران نگهداری می شود.
by

ونسان نمرده است، هرگز نخواهد مرد.عشق او، نبوغ او، زیبائی بزرگی که آفریده است، تا ابد زنده خواهد ماند، هیچ ساعتی نیست که من پرده های او را نگاه کنم و هر بار در آن، چنانکه گوئی آن ها را برای اولین بار تماشا می کنم، معنی تازه ای از زندگی نبینم. (از متن کتاب)
داستانی که اروینگ استون از زندگی ونسان ونگوگ روایت میکن� مالامال از دیالوگها� پرمغز و باطراوت و تاثیرگذار است. با اینکه قالب رمان شبیه یک داستان کلاسیک معمولیست (۱۹۳۴) اما چیزی که دیالوگ ها را از گرداب شعارزدگی و کلیشه خارج می کند، واقعی بودن آنهاست. اکثر جملات پرسروصدای کتاب به صورت مستقیم از نامهها� خصوصی شخصیت ها نقل شده اند. مهمتر اینکه همه ی ما، بعد از گذشت ۱۳۰ سال، نام ونسان ونگوگ را به عنوان هنرمندی بزرگ بارها شنیده ایم و میدانیم همین جملات و فاز فکری بوده که چنین فردی را ساخته است. خلاصه اینکه وقتی شخصیتی واقعی در کنار جملاتی چنین صادقانه قرار میگیرد، اثری ساخته می شود که در کمال سادگی، چنین سطحی از مقبولیت و کیفیت پیدا می کند.
ونسان ونگوگ در قالب پروتاگونیست داستان، بسیار دوس داشتنی و قابل احترام است. مطابق معمول اکثر هنرمندان یا حتی دانشمندان، در فقر و انزوای شدید زندگی میکند و بارها بر اثر درک نشدن صدمه میبیند و تنهاتر می شود. همیشه با فقری هولناک دست و پنجه نرم میکند و جسم و روح خود را فدای حرفها� میکند که هدف وجود خود را در آن میبیند. طوری که در میانه های دهه ی سوم زندگی اش پیرتر از همه ی همسالان خود به نظر میرسد و سال های آخر زندگی اش را در یک بحران شدید روحی می گذراند.
از ته قلبم اعتراف میکنم که یک نقاش کسی است که بیش از حد مجذوب چیزهایی میشه که با چشم میبینه و نسبت به بقیه� زندگی اش به اندازه ی کافی توجه نداره.
نقاشی به عنوان یک حرفه:
برای اون فرقی نمیکرد که مردم چی فکر میکنند. رمبرانت باید نقاشی میکرد خوب و بد بودن کارش هم براش اهمیتی نداشت . نقاشی برای او مهارتی بود که از اون یه انسان میساخت. رمبرانت راهی رو رفت که میدونست هدف اصلی زندگیشه و همین بود که باعث تایید اون شد. حتی اگر نقاشی های بی ارزشی هم ارایه می داد ولی باز با این حال هزاران بار موفق تر از اون میشد که خواسته های قلبیش رو کنار بگذاره و مثلا ثروتمندترین تاجر آمستردام بشود.
ونگوگ بعد از اینکه شور قلبی خود را در ۲۷ سالگی برای نقاشی کشیدن درمیابد، تمام زندگی اش را فدای آن می کند. از این به بعد، نقاشی ست که مسیر زندگی او را مشخص می کند. به اون میگوید کی میتواند به اندازه ی کافی غذا بخورد و یا اینکه تا چه حد می تواند برای محل زندگی اش مبلمان تهیه کند:
تئو میدانی آرزویم چیست؟ این که از این پس خانواده برای تو همان جایگاهی را خواهد داشت که طبیعت، کلوخ، خاک، سبزه، گندمها� طلایی رنگ و کشاورزان برای من.
ونگوگ هنگامی که تصمیم به نقاشی کشیدن میگیرد تمام وقت خود را به این کار اختصاص میدهد و دیگر هرگز کار دیگری را برای تامین درآمدهای زندگی اش عهده دار نمیشود. وقتی که بارها بخاطر انتخاب چنین رویکردی مورد انتقادهای بیرحمانه ی نزدیکانش قرار میگیرد با چنین لحنی خود و دیگران را توجیه میکند:
خطاب به یک دهقان: “میبینی� من هم دارم بوم خودم را شخم میزنم. همانطور که شماها زمینتان را شخم میزنید.�
حتی مسیر اعتقادی وینسنت توسط نقاشی تحت الشعاع قرار میگیرد و وابستگی ونگوگ جوان به انجیل هرچه کمتر از قبل میشود.
او قادر بود بدون همسر، خانه و فرزند زندگی بگذراند، قادر بود بدون عشق، دوستی و سلامتی سر کند، قادر بود بودن سرپناه، آسایش و غذا سر کند، حتی قادر بود بدون خداوند نیز سر کند. اما نمیتوانس� بدون آن چه که بزرگت� از خود او بود، آنچه تمام زندگی اش بود سر کند، و آن قدرت و توانایی خلق کردن بود.
و البته این حرفه ی مقدس برای ونسان و رفقای بدعت گر امپرسیونیستش هیچ درآمدی نداشت. پاول گوگن برای تامین هزینه های زندگی و خرید رنگ و بوم مجبور به گدایی بود. هزینه های ونسان توسط برادرش تامین میشد و ژورژ سورا در فقر و بیماری وقتی که تنها ۳۱ سال داشت مرد. این درحالیست که اکنون س نقاشی از ونگوگ و گوگن در لیست ده نقاشی گرانقیمت دنیا قرار دارند.
نقاشی به عنوان مرهم رنجه�:
وقتی مشکلات از هر سو بر ونسان یورش می آورند چیزی که نیرو محرکه ی او را فراهم می آورد شور قلبیا� برای نقاشی کشیدن است:
بار دیگر ناکامی و بی پولی به او روی آورده و وقت آن بود که او وضعیت خود را برآورد کند. مسئله این بود که چیزی برای برآورد کردن وجود نداشت. نه شغلی، نه پولی، نه سلامتی،� نه نیرویی، ن� ایده ای،� نه اشتیاقی، نه آرزویی نه هدفی،� نه آرمانی، و بدتر از همه نه نقطه اتکایی که بتواند زندگی خود را بر محور آن بنا کند. بیست و شش سالش بود، پنج مرتبه شکست را تجربه کرده بود و دیگر شهامتی برای شروع زندگی جدید در خود نمی یافت.
گویا چنین بوده که رنج، راه بهتر نقاشی کشیدن را به ونگوگ آموخته بود. چه رنجی که در اثر فقر بوده و چه رنجی که در اثر درک نشدن و رانده شدن از اجتماع:
� ون گوگ، گرسنگی میتون� برات بهترین چیز تو این دنیا باشه. باعث می شه رنج بکشی.
� چرا این قدر دوست دارین ببینین من دارم رنج میکشم�
وایسن برووخ بر روی تنها چارپایه ای که در کارگاهش بود نشست. پاهایش را به روی هم انداخت و قلم مویش را که آغشته به رنگ قرمز یود به طرف آرواره ونسان نشانه گرفت.
� برای اینکه ازت یه هنرمند واقعی میساز�. هرچه بیشتر زجر بکشی بیشتر قدر میشناس�. این آشیه که همه هنرمندهای درجه یک اونو خوردن. یه معده خالی بهتر از یه معده پره ون گوگ و یه دل شکسته بهتر از یه دل بشاش! هیچ وقت اینو فراموش نکن!
بعدها ونسان خود نیز به این نتیجه می رسد:
عذاب کشیدن بدون آنکه زبان به اعتراض بگشایی و نظاره درد و رنج بدون احساس تنفر و دلزدگی.
غم برای همیشه باقی خواهد ماند.
نقاشی و دیوانگی:
س سال آخر زندگی ونگوگ در یک جنون آشکار گذشت. جنونی که با سفر ونگوگ به سرزمین های آفتابی جنوب فرانس آغاز شد. جایی که آفتاب مستقیم بر سر و بدن ونسان میتابید و تنش را گرم میکرد و مغزش را به جوش میآور�. چشمانش را قرمز کرده بود و پوست سرش را سوزانده بود. در عین حال، همینجا بود که ونگوگ بهترین آثارش را خلق کرد و تنها زمانی بود که از نقاشی هایش رضایت کامل داشت. گویا این جنون به ونسان کمک کرده بود تا آن چیزی شود که سال ها برای آن عذاب کشیده بود.
گوگن، دوست و همخانه ی ونسان در جنوب فرانس، او را دیوانه خطاب می کند. گوگن پرتره ای از ونسان میکشد و ونسان برای اولین بار سایه ی دیوانگی و جنون را در چهره ی خود میبیند. بعدها که توسط مردم شهر کاملا طرد میشود و به کنج یک آسایشگاه روانی میخزد فرصت این را پیدا می کند در مورد وضعیت روحی خود بیشتر تعمق کند و آن را بپذیرد:
مطمئنا در دیوانگی لذتی هست که تنها دیوانگان آن را درمیابند.
برای تعیین مرز بین روانِ پریشانش و آنچه بر روی بوم نقاشی سرازیر میکند با مشکل مواجه میشود:
مسئولان بیمارستان روانی نمیدانند که نقاشی باعث دیوانگی ونسان شده است یا چون دیوانه بود نقاشی میکرد؟!
در باب صحت مطالب کتاب:
اروینگ استون ادعا کرده است که برای بیان داستانش، بر مستندترین روایات حول زندگی ونسان در کنار ۱۰۰۰ نامه ای که بین او و نزدیکانش رد و بدل شده است اتکا کرده است. با این وجود در چند مورد باید به آنچه که اروینگ استون نقل کرده با دیده ی شک و تردید نگریست:
یک- بیش� قسمت عمده ای از متن کتاب و دیالوگ های مابین شخصیت ها زاییده ی تخیل نویسنده و تنها برای حفظ جنبه ی روایی داستان است. گاهی وارد ذهن و رویاهای ونسان میشویم که طبیعتا در هیچ کدام از نامه هایش از آنها سخن نگفته است.
دو- چون منبع اصلی استون برای نگارش کتاب، نامه های رد و بدل شده بین ونسان و برادرش تئو بوده است، احتمالا در قسمت مربوط به پاریس چون آن دو کنار هم زندگی میکرده اند، استون مجبور بوده بیشتر از تخیل خویش بهره گیرد و درنتیجه، جنبه ی مستند داستان افت کرده است. کما اینکه زندگی در پاریس و ملاقات با جوجه نقاش های بدعت گر امپرسیونیست مهمترین تاثیر را در هنر ونگوگ ایجاد کرده است.
س- در داستان بسیار تلاش می شود که ونگوگ فردی مرتد و خداناباور معرفی شود در حالی که شواهد غیر از این را نشان میدهن�. با توجه به پیشینه ی خانوادگی و حتی شغلی ونگوگ، احتمالا ونسان تا آخر عمر بسیاری از اعتقادات مذهبی خود را حفظ کرده است و حتی درون نقاشی هایش به نمادگرایی پرداخته است. مثلا یازده ستاره ی موجود در آسمان تابلوی مشهور شب پر ستاره گویا به داستان حضرت یوسف و یازده برادرش اشاره میکنن�. ونسان خواسته است تنهایی و زندگی پر از محنت خود را با شرایط یوسف در ته چاه مقایس کند.
چار- ماجرای گوش بریده ی ونگوگ کماکان یک موضوع اختلافی ست. عده ای معتقد بودند که پاول گوگن گوش ونسان را برید و ونسان برای حمایت از دوست خود مسئولیت آن کار را بر عهده گرفت و عده ای نیز معتقد به روایت استون هستند. یعنی ونسان در اثر حمله ی عصبی، اقدام به بریدن گوش خود نموده و آن را برای معشوقه اش در روسپی خانه ی شهر فرستاده است. گویا روایت دوم از هر نظر قابل استناد تر است.
پنج- مهمترین موضوع اختلافی کتاب، خودکشی ونگوگ است که امروزه بسیار جای شک و تردید دارد. گزارش های کالبد شکافی نشان می دهد که بعید است گلوله ای که به شکم ونگوگ برخورد کرده است توسط خود او که یک فرد چپ دست بوده شلیک شده باشد. کما اینکه نه اسلحه ای پیدا شد و نه ردی از باروت بر دستهای ونگوگ باقی مانده بود. حتی این حقیقت که ونسان چرا باید بجای سر به شکم خود تیراندازی کند و بعد آش و لاش خود را به محل سکونتش برساند، سوال های بیشتری را در سر راه فرضیه ی تراژیک خودکشی ونسان ونگوگ قرار می دهد. احتمالا برای حفظ تم دراماتیک داستان، اروینگ استون موزیانه این تئوری جذاب تر را برای پایان تراژیک کتابش انتخاب کرده است. چیزی که شاید نشان دهد استون بیشتر از اینکه یک مورخ قابل اعتماد باشد، داستان پرداز خودخواهیست.
من این کتاب را پیشنهاد میکنم:
من این کتاب را پیشنهاد میکنم چون علاوه بر اینکه یک بایوگرافی جذاب از شخصیتی بسیار دوس داشتنیست� در عین حال به عنوان یک درام و یا تریلر پر هیجان نیز بی نهایت مسحور کننده است. جابجایی های مداوم ونگوگ و ملاقات هایش با هنرمندان سرشناسی از جمله سزان و مووه و گوگن و امیل زولا بسیار پرکشش و جذاب روایت می شوند.
درنهایت به خواننده کمک می کند که نقاشی های ونسان را بهتر درک کند. چیزی که آرزوی آن مرحوم مغفور، در سراسر زندگی کوتاهش بود.
پ ن: یک نسخه ی ابتدایی و چاپ سنگی از نقاشی معروف “ب� دروازه ی ابدیت� در موزه ی هنرهای معاصر تهران نگهداری می شود.
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
شور زندگی.
Sign In »
Reading Progress
March 16, 2019
–
Started Reading
March 16, 2019
– Shelved
March 26, 2019
–
Finished Reading
Comments Showing 1-8 of 8 (8 new)
date
newest »


مرحبا
آدم کیف می کنه از کتاب خوانی برخی رفقا"
ممنون ازتون. شما لطف دارید

گمونم شور ذهن کتاب بهتری برای پیگیری ادامه کارهای اروینگ استون باشه. فروید خیلی گزینه جذابیه برای کاوش توی زندگیش

مرحبا
آدم کیف می کنه از کتاب خوانی برخی رفقا