Mb's Reviews > The Ginger Man
The Ginger Man
by
وقتي از مرد زنجبيلي حرف ميزنيم يعني از كتابي حرف ميزنيم كه در زمان خودش از سوي تقريبا ٣٠ ناشر به دليل محتواي جنسي و نحوه زندگي قهرمان كتاب رد شد و در اخر اين انتشارات "المپيا پرس"، يعني همان انتشارات مشهور فرانسوي اثار پورنوگرافيك بود كه حاضر به چاپ ان شد.المپيا پرس در همان سالها كتاب مشهور ديگري را نيز منتشر كرده بود؛ لوليتاي ولاديمير ناباكوف
اما من قصد ندارم تنها با بازگو كردن تاريخچه ي اثر شما را تشويق يا تحريك به خواندن كتاب كنم..
پشت جلد كتاب (چاپ فارسي) شخصيت سباستين دنجرفيلد، قهرمان اين اثر را تداعي كننده هولدن كالفيلد ناميده..به شدت با اين نظر مخالفم زيرا اين دو كاراكتر از دو مسلك متفاوت هستند..يكي دغدغه مند و ديگري فراري از دغدغه ها
سباستين دنجرفيلد يك جوان امريكايي بيست و هفت ساله است كه با بورسيه ي دولت امريكا مشغول تحصيل حقوق در كالج ترينيتي دوبلين است.او نمونه ي بارز مردي ست كه كوچكترين مسئوليتي را به گردن نميگيرد و گويي عذاب وجداني هم ندارد كه به او گوشزد كند در برابر برخي كارهايي كه در گذشته كرده بايد مقيد و متعهد باشد..تمام فكر و ذكر او نوشيدن الكل، خوابيدن با زنها و فرار از قيود است..
سباستين وقعي به همسرش، ماريون كه گويي فقط براي دستيابي به پول با او ازدواج كرده نميگذارد.او اهميتي به نوزادش فليسيتي نميدهد..تمام تلاش او اين است كه اندكي پول (غالبا كثيف) بدست بياورد تا بتواند هزينه ي مشروب و سيگار خودش و كمترين خورد و خوراك خانواده را بپردازد.او زندگي اش را با اميد به مرگ پدر ثروتمندش طي ميكند تا به ارثيه اش دست پيدا كند.
سباستين همه چيز را در زندگي اش ميخواهد؛ خانه، درامد بالا و هم پياله شدن با ثروتمندان ولي بدون انكه براي انها تلاش كند..
سباستين دنجرفيلد در يك كلام فردي ست دروغگو، متقلب، خيانتكار، دزد، چرب زبان، زن ستيز، خيالپرداز،هوسران، اغواگر، كلاه بردار..
او مردي ست كه ميتواند با لاف و گزاف و چُسي امدن از زنان مجرد گرفته تا فروشندگان را تحميق كند..
باز هم بر خلاف متن پشت جلد كتاب، سباستين دنجرفيلد انساني دوست داشتني نيست.در واقع دوست داشتن او سخت است و دانليوي هم انتظار ندارد كسي پروتاگونيست اثرش را دوست بدارد.او بدون شك يكي از منفورترين شخصيت هاي ادبي ست.هر چند لحظاتي وجود دارند كه شما ناخوداگاه در طرف سباستين مي ايستيد.
دانليوي در طراحي كاراكتر او موفق ميشود به انچه ميخواهد دست بيابد. او انسان با نمكي ست ولي نه موقر..او انسان اگاهي ست ولي نه متشخص..
سباستين دنجرفيلد نمونه ي انسان معاصري ست كه با گذار از دوران ويكتوريايي و دفع ان سنتهاي رنگارنگ از ان طرف بام مي افتد.خصوصيات اخلاقي او خارج از معيارهاي ثابت جامعه و عرف است.او يك شورشي ست كه اجازه نميدهد هيچ چارچوب و قاعده اي محدودش كند.او به خود اين اجازه را ميدهد كه هر كاري دلش خواست انجام دهد و هر حرفي كه به مخيله اش راه مي يابد بر زبان بياورد.از جايي به بعد متوجه ميشويد قرار نيست سباستين اصلاح شود.چون موضوع اين نيست.موضوع ماهيت انسانهاست.
اخرين جمله ي كتاب اين است:
"رحمت خداوند ارزاني اين موجود رام نشدني"
اما اين شخصيت اصلا و ابدا كاراكتري نا اشنا يا عجيب و غريب نيست.بسياري از ما به همسران يا معشوقه هايمان خيانت ميكنيم يا ارزوي دستيابي به زن يا مرد زيبايي را ميكنيم كه ميبينيم..حتي اگر اين اتفاق هم نيفتد لحظات بسياري وجود دارند كه خود نميتوانيم توضيح مناسبي براي دليل پايبند بودن در رابطه مان را بدهيم..بسياري از ما به ضرب و زور خانواده يا شرايط جامعه تحصيل ميكنيم..بسياري از ما مذهب را به نفع خودمان مصادره ميكنيم.بسياري از ما از ازدواج يا بچه دار شدنمان پشيمانيم و اين فقط يك تعهد لعنتي ست كه ما را مجبور به ادامه دادن ميكند.اما هيچكدام از ما شهامت سباستين را نداريم تا حداقل نزد خود اقرار كنيم.در جايي سباستين دنجرفيلد ميگويد:
نوزادان نتيجه خشم خداهستند كه بر ما نازل ميشوند.خشم خدا از گناه مقاربت
او بي پرده و بدون كاتاليزور يا فيلتر به دنيا نگاه ميكند و مثل انسانهاي عادي سعي در منطقي و موجه نشان دادن اعمالش نميكند.
درباره رفتار نيك ميگويد:
"ميگويند هر كسي مقداري نيكي در وجودش دارد.البته اگر فرصت بروز انرا در اختيارش قرار دهيد و البته يك اردنگي جانانه به ماتحتش"
درباره ي رابطه اش با دختري بنام كريس اينگونه فكر ميكند:
"شهوت..ما دو نفر را به هم رساند.اما شهوت كلمه ي كريهي ست.بهتر است بگويم عشق..اما مگر ان چيست كه شبها ما را از خود بيخود ميكند"
او زندگي ميكند براي هيجانات زندگي..در مقوله ازدواج و داشتن رابطه جنسي چنين نظري دارد:
"ماري با هر كس و ناكسي ميخوابه تا ستاره سينما بشه..ايستگاه به ايستگاه..همينطور كه بعضي ها اينكار را ميكنند تا ازدواج كنند و بعضي ها به خاطر فقر..عده ي كمتري بخاطر ثروت و عده ي خيلي كمتري بخاطر عشق..و البته بعضي ها هم هستند كه اينكار را بخاطر هيجان لعنتيش ميكنند.خدا را شكر كه هنوز هستند كساني كه بخاطر زندگي اينكار را ميكنند."
و لازم نيست توضيح بدم كه سباستين به چه دليلي اينكار را انجام ميده..
او خودش را فريب نميدهد و از همه زيبايي ها و لذتهاي زندگي سهم ميخواهد..جهنم را براي ادمهاي فقير ميداند و مثل بقيه درد را با لذت تحمل نميكند.او معتقد است تا وقتي يك شيشه مشروب در دستانش داشته باشد از پس كشيشها بر ميايد.
كتاب هر چه رو به پايان ميرود بيشتر حالت سوررئال يا حتي ماليخوليايي پيدا ميكند.گويي او با بد شدن وضعش دچار زوال عقل ميشود. دار و دسته ي دوستان سباستين من را ياد دار و دسته ي باگ مورن در خداحافظ گاري كوپر مي اندازد و بخش ساز زدن در خيابانهاي لندن هم ادم را به ياد طبل حلبي گونتر گراس مي اندازد.
اما درباره نثر كتاب بايد بگويم كه مرد زنجبيلي اثري خوش خوان است كه مملو از جملات كوتاه و مقطع است.دانليوي با كمك نبوغش روايتي دوگانه خلق كرده كه تا بحال شبيه انرا در هيچ اثري نديده بودم.روايت تلفيقي از دو راوي اول شخص و سوم شخص است.ولي نه فصل به فصل..بلكه پاراگراف به پاراگراف و جمله به جمله..دانليوي براي نشان دادن ضمير قهرمان اثرش از روايت جريان سيلان ذهن استفاده ميكند تا خواننده بخوبي با تمايلات و درونيات سباستين اشنا شود.البته در ابتداي كتاب ممكن است كمي سخت با ان ارتباط برقرار كنيد ولي نگران نباشيد و ادامه دهيد.
با وجود محتواي كتاب ميتوان كيفيت ترجمه را قابل قبول دانست
رضا اسكندري موفق به دراوردن لحن غير مودبانه سباستين شده
اما طبيعي ست كه چنين اثري متوجه سانسور زيادي شود..قسمتهايي از بخشهايي از كتاب كه سانسور شده است را به همراه ترجمه براي شما مينويسم تا هم كيفيت ترجمه را ببينيد و هم بدانيد كه چه بخش هايي از كتاب حذف شده اند؛
Miss Frost moved her arm towards the voice and curved her wrist over the edge of the bed. And his fingers closed around her hand. I was a little boy and wet the bed because I thought I was out with a lot of other kids playing in a swamp and could piss anywhere. To touch Miss Frost seems safe and sad. Because I guess I pull her into my own pit For company or the bones in her hand. Fingernails and knuckles. But I can tell she's tightening her grip. Her muscles tugging at my bones. Now I'm on my knees. And elbows on her bed. Her head trembling. Hair splayed gray and dark. Sighs of her mouth. Feel her sad hands around my back. Let me get in under these covers. Got her tongue touching my ear. Juice. Open the buttons, warm my cold chest with hers. Miss Frost. O Miss Frost
She put up her back. And I'll pull down your pajamas. Throat of birth weeping. Kiss all the tears away. All gone. You've been lonely in the dark.
They lay side by side. Miss Frost held her hand to her brow. Sliding back into her pajamas.
Goes to the bathroom.
دوشيزه فراست دستش را به سوي صدا دراز كرد، مچش را كمي پيچاند و انگشتانش به دور دست سباستين پيچيد.
بچه كه بودم جايم را خيس ميكردم چون خواب ميديدم با بچه هاي ديگر براي گردش بيرون رفته ام و توي يك مرداب بازي ميكنم و هر جا كه دلم خواست ميتوانم جيش كنم.بودن در كنار دوشيزه فراست، حالتي امن و غمناك به من ميدهد.چون در اين فكر هستم كه او را به داخل كنامم بكشانم تا كمي همراهي ام كند.آخ ناخن ها و مفاصل دستم.متوجه ميشوم كه دستم را كم كم فشار ميدهد.عضلاتش به استخوانهاي دستم فشار وارد ميكنند و..
كمي بعد دوشيزه فراست از جايش بلند شد و به دستشويي رفت."
همانطور كه مشاهده ميكنيد مترجم در قسمتي "لمس خانم فراست بي خطر و غم انگيز بود" را به "بودن در كنار دوشيزه فراست حالتي امن و غمناك به من ميدهد" ترجمه ميكند.
و در نهايت قسمتهايي را كه دو شخصيت با يكديگر در هم مي اميزند و سباستين لباس خانم فراست را در مي اورد حذف شده است.
“Mary slung back on her straight arms. White legs and knees. Pathos of her pins. I can't go on when all I really want is your white bare legs scissored around my throat, crushing out fond gasps. And I'm standing on a deep rug with books for a setting. And assault with the weapon of the flat hand.�
"ماري عقب عقب چهار دست و پا از سباستين فاصله ميگرفت.
چه پاها و زانوهاي سفيدي دارد.و سنجاق قفلي هاي روي لباسش چه ترحم برانگيزند.نميتوانم اينطور به كتك زدنش ادامه بدهم انهم در حالي كه دوستش دارم"
ترجمه كامل:
نميتوانم اينطور به كتك زدنت ادامه بدم وقتي همه چيزي كه واقعا ميخوام پاهاي لخت و سفيد توئه كه دور گردن من حلقه زده..
by

وقتي از مرد زنجبيلي حرف ميزنيم يعني از كتابي حرف ميزنيم كه در زمان خودش از سوي تقريبا ٣٠ ناشر به دليل محتواي جنسي و نحوه زندگي قهرمان كتاب رد شد و در اخر اين انتشارات "المپيا پرس"، يعني همان انتشارات مشهور فرانسوي اثار پورنوگرافيك بود كه حاضر به چاپ ان شد.المپيا پرس در همان سالها كتاب مشهور ديگري را نيز منتشر كرده بود؛ لوليتاي ولاديمير ناباكوف
اما من قصد ندارم تنها با بازگو كردن تاريخچه ي اثر شما را تشويق يا تحريك به خواندن كتاب كنم..
پشت جلد كتاب (چاپ فارسي) شخصيت سباستين دنجرفيلد، قهرمان اين اثر را تداعي كننده هولدن كالفيلد ناميده..به شدت با اين نظر مخالفم زيرا اين دو كاراكتر از دو مسلك متفاوت هستند..يكي دغدغه مند و ديگري فراري از دغدغه ها
سباستين دنجرفيلد يك جوان امريكايي بيست و هفت ساله است كه با بورسيه ي دولت امريكا مشغول تحصيل حقوق در كالج ترينيتي دوبلين است.او نمونه ي بارز مردي ست كه كوچكترين مسئوليتي را به گردن نميگيرد و گويي عذاب وجداني هم ندارد كه به او گوشزد كند در برابر برخي كارهايي كه در گذشته كرده بايد مقيد و متعهد باشد..تمام فكر و ذكر او نوشيدن الكل، خوابيدن با زنها و فرار از قيود است..
سباستين وقعي به همسرش، ماريون كه گويي فقط براي دستيابي به پول با او ازدواج كرده نميگذارد.او اهميتي به نوزادش فليسيتي نميدهد..تمام تلاش او اين است كه اندكي پول (غالبا كثيف) بدست بياورد تا بتواند هزينه ي مشروب و سيگار خودش و كمترين خورد و خوراك خانواده را بپردازد.او زندگي اش را با اميد به مرگ پدر ثروتمندش طي ميكند تا به ارثيه اش دست پيدا كند.
سباستين همه چيز را در زندگي اش ميخواهد؛ خانه، درامد بالا و هم پياله شدن با ثروتمندان ولي بدون انكه براي انها تلاش كند..
سباستين دنجرفيلد در يك كلام فردي ست دروغگو، متقلب، خيانتكار، دزد، چرب زبان، زن ستيز، خيالپرداز،هوسران، اغواگر، كلاه بردار..
او مردي ست كه ميتواند با لاف و گزاف و چُسي امدن از زنان مجرد گرفته تا فروشندگان را تحميق كند..
باز هم بر خلاف متن پشت جلد كتاب، سباستين دنجرفيلد انساني دوست داشتني نيست.در واقع دوست داشتن او سخت است و دانليوي هم انتظار ندارد كسي پروتاگونيست اثرش را دوست بدارد.او بدون شك يكي از منفورترين شخصيت هاي ادبي ست.هر چند لحظاتي وجود دارند كه شما ناخوداگاه در طرف سباستين مي ايستيد.
دانليوي در طراحي كاراكتر او موفق ميشود به انچه ميخواهد دست بيابد. او انسان با نمكي ست ولي نه موقر..او انسان اگاهي ست ولي نه متشخص..
سباستين دنجرفيلد نمونه ي انسان معاصري ست كه با گذار از دوران ويكتوريايي و دفع ان سنتهاي رنگارنگ از ان طرف بام مي افتد.خصوصيات اخلاقي او خارج از معيارهاي ثابت جامعه و عرف است.او يك شورشي ست كه اجازه نميدهد هيچ چارچوب و قاعده اي محدودش كند.او به خود اين اجازه را ميدهد كه هر كاري دلش خواست انجام دهد و هر حرفي كه به مخيله اش راه مي يابد بر زبان بياورد.از جايي به بعد متوجه ميشويد قرار نيست سباستين اصلاح شود.چون موضوع اين نيست.موضوع ماهيت انسانهاست.
اخرين جمله ي كتاب اين است:
"رحمت خداوند ارزاني اين موجود رام نشدني"
اما اين شخصيت اصلا و ابدا كاراكتري نا اشنا يا عجيب و غريب نيست.بسياري از ما به همسران يا معشوقه هايمان خيانت ميكنيم يا ارزوي دستيابي به زن يا مرد زيبايي را ميكنيم كه ميبينيم..حتي اگر اين اتفاق هم نيفتد لحظات بسياري وجود دارند كه خود نميتوانيم توضيح مناسبي براي دليل پايبند بودن در رابطه مان را بدهيم..بسياري از ما به ضرب و زور خانواده يا شرايط جامعه تحصيل ميكنيم..بسياري از ما مذهب را به نفع خودمان مصادره ميكنيم.بسياري از ما از ازدواج يا بچه دار شدنمان پشيمانيم و اين فقط يك تعهد لعنتي ست كه ما را مجبور به ادامه دادن ميكند.اما هيچكدام از ما شهامت سباستين را نداريم تا حداقل نزد خود اقرار كنيم.در جايي سباستين دنجرفيلد ميگويد:
نوزادان نتيجه خشم خداهستند كه بر ما نازل ميشوند.خشم خدا از گناه مقاربت
او بي پرده و بدون كاتاليزور يا فيلتر به دنيا نگاه ميكند و مثل انسانهاي عادي سعي در منطقي و موجه نشان دادن اعمالش نميكند.
درباره رفتار نيك ميگويد:
"ميگويند هر كسي مقداري نيكي در وجودش دارد.البته اگر فرصت بروز انرا در اختيارش قرار دهيد و البته يك اردنگي جانانه به ماتحتش"
درباره ي رابطه اش با دختري بنام كريس اينگونه فكر ميكند:
"شهوت..ما دو نفر را به هم رساند.اما شهوت كلمه ي كريهي ست.بهتر است بگويم عشق..اما مگر ان چيست كه شبها ما را از خود بيخود ميكند"
او زندگي ميكند براي هيجانات زندگي..در مقوله ازدواج و داشتن رابطه جنسي چنين نظري دارد:
"ماري با هر كس و ناكسي ميخوابه تا ستاره سينما بشه..ايستگاه به ايستگاه..همينطور كه بعضي ها اينكار را ميكنند تا ازدواج كنند و بعضي ها به خاطر فقر..عده ي كمتري بخاطر ثروت و عده ي خيلي كمتري بخاطر عشق..و البته بعضي ها هم هستند كه اينكار را بخاطر هيجان لعنتيش ميكنند.خدا را شكر كه هنوز هستند كساني كه بخاطر زندگي اينكار را ميكنند."
و لازم نيست توضيح بدم كه سباستين به چه دليلي اينكار را انجام ميده..
او خودش را فريب نميدهد و از همه زيبايي ها و لذتهاي زندگي سهم ميخواهد..جهنم را براي ادمهاي فقير ميداند و مثل بقيه درد را با لذت تحمل نميكند.او معتقد است تا وقتي يك شيشه مشروب در دستانش داشته باشد از پس كشيشها بر ميايد.
كتاب هر چه رو به پايان ميرود بيشتر حالت سوررئال يا حتي ماليخوليايي پيدا ميكند.گويي او با بد شدن وضعش دچار زوال عقل ميشود. دار و دسته ي دوستان سباستين من را ياد دار و دسته ي باگ مورن در خداحافظ گاري كوپر مي اندازد و بخش ساز زدن در خيابانهاي لندن هم ادم را به ياد طبل حلبي گونتر گراس مي اندازد.
اما درباره نثر كتاب بايد بگويم كه مرد زنجبيلي اثري خوش خوان است كه مملو از جملات كوتاه و مقطع است.دانليوي با كمك نبوغش روايتي دوگانه خلق كرده كه تا بحال شبيه انرا در هيچ اثري نديده بودم.روايت تلفيقي از دو راوي اول شخص و سوم شخص است.ولي نه فصل به فصل..بلكه پاراگراف به پاراگراف و جمله به جمله..دانليوي براي نشان دادن ضمير قهرمان اثرش از روايت جريان سيلان ذهن استفاده ميكند تا خواننده بخوبي با تمايلات و درونيات سباستين اشنا شود.البته در ابتداي كتاب ممكن است كمي سخت با ان ارتباط برقرار كنيد ولي نگران نباشيد و ادامه دهيد.
با وجود محتواي كتاب ميتوان كيفيت ترجمه را قابل قبول دانست
رضا اسكندري موفق به دراوردن لحن غير مودبانه سباستين شده
اما طبيعي ست كه چنين اثري متوجه سانسور زيادي شود..قسمتهايي از بخشهايي از كتاب كه سانسور شده است را به همراه ترجمه براي شما مينويسم تا هم كيفيت ترجمه را ببينيد و هم بدانيد كه چه بخش هايي از كتاب حذف شده اند؛
Miss Frost moved her arm towards the voice and curved her wrist over the edge of the bed. And his fingers closed around her hand. I was a little boy and wet the bed because I thought I was out with a lot of other kids playing in a swamp and could piss anywhere. To touch Miss Frost seems safe and sad. Because I guess I pull her into my own pit For company or the bones in her hand. Fingernails and knuckles. But I can tell she's tightening her grip. Her muscles tugging at my bones. Now I'm on my knees. And elbows on her bed. Her head trembling. Hair splayed gray and dark. Sighs of her mouth. Feel her sad hands around my back. Let me get in under these covers. Got her tongue touching my ear. Juice. Open the buttons, warm my cold chest with hers. Miss Frost. O Miss Frost
She put up her back. And I'll pull down your pajamas. Throat of birth weeping. Kiss all the tears away. All gone. You've been lonely in the dark.
They lay side by side. Miss Frost held her hand to her brow. Sliding back into her pajamas.
Goes to the bathroom.
دوشيزه فراست دستش را به سوي صدا دراز كرد، مچش را كمي پيچاند و انگشتانش به دور دست سباستين پيچيد.
بچه كه بودم جايم را خيس ميكردم چون خواب ميديدم با بچه هاي ديگر براي گردش بيرون رفته ام و توي يك مرداب بازي ميكنم و هر جا كه دلم خواست ميتوانم جيش كنم.بودن در كنار دوشيزه فراست، حالتي امن و غمناك به من ميدهد.چون در اين فكر هستم كه او را به داخل كنامم بكشانم تا كمي همراهي ام كند.آخ ناخن ها و مفاصل دستم.متوجه ميشوم كه دستم را كم كم فشار ميدهد.عضلاتش به استخوانهاي دستم فشار وارد ميكنند و..
كمي بعد دوشيزه فراست از جايش بلند شد و به دستشويي رفت."
همانطور كه مشاهده ميكنيد مترجم در قسمتي "لمس خانم فراست بي خطر و غم انگيز بود" را به "بودن در كنار دوشيزه فراست حالتي امن و غمناك به من ميدهد" ترجمه ميكند.
و در نهايت قسمتهايي را كه دو شخصيت با يكديگر در هم مي اميزند و سباستين لباس خانم فراست را در مي اورد حذف شده است.
“Mary slung back on her straight arms. White legs and knees. Pathos of her pins. I can't go on when all I really want is your white bare legs scissored around my throat, crushing out fond gasps. And I'm standing on a deep rug with books for a setting. And assault with the weapon of the flat hand.�
"ماري عقب عقب چهار دست و پا از سباستين فاصله ميگرفت.
چه پاها و زانوهاي سفيدي دارد.و سنجاق قفلي هاي روي لباسش چه ترحم برانگيزند.نميتوانم اينطور به كتك زدنش ادامه بدهم انهم در حالي كه دوستش دارم"
ترجمه كامل:
نميتوانم اينطور به كتك زدنت ادامه بدم وقتي همه چيزي كه واقعا ميخوام پاهاي لخت و سفيد توئه كه دور گردن من حلقه زده..
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
The Ginger Man.
Sign In »
Reading Progress
May 4, 2019
– Shelved as:
to-read
May 4, 2019
– Shelved
October 15, 2019
–
Started Reading
December 14, 2019
–
Finished Reading
Comments Showing 1-9 of 9 (9 new)
date
newest »

message 1:
by
Dream.M
(new)
Jan 11, 2020 09:26AM

reply
|
flag


ایده جالبیه👏👏👏

من با نقابله ترجمه فارسی و انگلیسی پیش رفتم