ŷ

HAMiD's Reviews > تاریخ هنر

تاریخ هنر by E.H. Gombrich
Rate this book
Clear rating

by
48314236
در دفترِ رفقای جان نشسته بودیم به گفت و شنود. در میانِ کتاب های ایستاده در کتابخانه شان، هنر مدرن را دیدم و ستایش اش کردم. سخن درباره ی هنر گفتیم(آنان جملگی از اهالی هنر) و رسیدیم به تاریخِ هنر که همین کتابِ بانجابت باشد. دراز زمانی می شد که در پی خواندش بودم و شگفتا که آزموده ام برخی کتابها گویی هر کدام با حالتی؛ با لوندی، نجابت، متانت، رندی، زیرکی، فریب گاهی، عشق و از این دست احوالات خودشان را می رسانند به آدمی. می دانند در پی ایشان هستی و چه بسا در زمان و جایی که گمانت نمی برده است، هوشیار و گرم دهان تو را در بر خواهند گرفت و گاه این معاشقه ی خصوصی شده خودش سنگینی و حالِ تو را هنگام خواندن از سنخی دیگرگون کند، که خواندن، دیگر تنها، خواندن نباشد؛ باشد اصلن معاشقه، رو دست خوردن، دلتنگی، افسوس، خشم، سکوت و احوالاتی چنین تا برسیم به پایانِ رابطه ای با کتاب که اگرچه هیچ گاهش پایان نیست.
حسنِ فاضلی عزیز(بسیار آموخته ایم از او، با منش و کردار بی مانندش) گفت که کتاب را دارد. چاپ سال 1395 را داشت و من از او خواهش کردم تا آن را به من بسپارد که بخوانم و بازگردانم. او گشاده دستانه کتاب را برایم آورد و این چنین شد که تاریخ هنر در یکی از غمبارترین روزهای تابستان، در حالیکه بیرون از آن دفتر آدمها داشتند از گرما و شرجی جان می سپردند مرا پدیدار شد. در گمانم یادم آمد آن حکایت را از گلستانِ آقای سعدی که درآمدش چنین است: یاد دارم که در ایام جوانی گذر داشتم به کویی و نظر با رویی در تموزیکه حرورش دهان بخوشانیدی و سمومش مغز استخوان بجوشانیدی. از ضعف بشریت تاب آفتاب هجیر نیاوردم و التجا به سایه دیواری کردم...(در عشق و جوانی، نمره 16) و این مواجهه همان پیاله ی آب بود، خنک در گرماگرم دل زدگی های روزمره از کار و بی حوصلگی های پیوسته از گفت و گوهای تکراری در جمع های ناچار که هر آدمیزاده ای را ناچار گاه گرفتار آنهاست. بگذریم.
برای من که دانشِ بسیار اندکی داشته ام درباره ی هنر و از بنا هم هیچ هنرمند نبوده ام، اما دلبسته ی عشق بازی های ناتمام با هنرها، خواندن تاریخ هنرِ گامبریچ دلپسند بود. مرا جدا می کرد و در یک فضای شخصی می نهاد. فضایی که وصل بود به فضاهایی دیگر و آن مکاشفه های ذهن بود از هزاران سال پیش تا کنون. باز دیدنِ آن نقاشانِ جان آفرینِ دوست داشتنی. سخن گفتن از احوال و کردار ایشان، اگرچه بسیار کوتاه، رو در رویی با بناهای دور و میانه و نزدیک و یادآوری و یاد سپاری هر جا و هر چیز که با یارِ جانی پرداخته ایم. از مسجدها و کلیساها، موزه ها و خانه های قدیمی، جاده ها و ایستگاههای راه آهن، از بلندی های مه گرفته تا محله های شلوغ و گم با زنانِ ساری به تن و آن لبخندهای شگفت انگیزِ از یادنرفتنی. خواندن تاریخ هنر انگار سفری چند روزه بود. دور شدن از همه ی روزمرگی های مکرر، دور شدن از شنیدنِ کسالت آورترین چیزهایی که می شود شنید و نباید شنید. احوالی بود و حالا این نوشتار آخرین بوسه است بر لبانِ این کتاب نجیب. سرخ شده از شرم و آن چنان زیبا که باز باید برگردم و گه گاه آن سرخْ لبانِ خواستنی را بوسه ای کشدار مهمان کنم.

جنوبِ خاکستری
1398/05/02
58 likes · flag

Sign into ŷ to see if any of your friends have read تاریخ هنر.
Sign In »

Reading Progress

July 3, 2019 – Started Reading
July 3, 2019 – Shelved
July 3, 2019 – Shelved as: فلسف-نر-زندگی
July 24, 2019 – Shelved as: خواندنیای-دلخوا
July 24, 2019 – Finished Reading

Comments Showing 1-6 of 6 (6 new)

dateDown arrow    newest »

message 1: by Ali (new)

Ali ممنون از قلم زیبات، امیدوارم ازین بار غم کاسته شه تا کمرمون نشکسته حمید عزیز


HAMiD Ali wrote: "ممنون از قلم زیبات، امیدوارم ازین بار غم کاسته شه تا کمرمون نشکسته حمید عزیز"

رفیق جان سپاس از تو و توجهاتت
این غم که من آورده ام اینجا را یک غمِ عمومی ست. یک بلاتکلیفی که در آدمیانِ دور و برت می بینی و نمی شود بی خیالش شد. این سر توی کتاب کردن ها اگرچه یک جهان شخصی و خصوصی می سازد برای آدم ولی حواس را تیز می کند و چشم ها را خیره. زل می زنی به صورتِ خودت و رخدادها را مرور می کنی و نقش ها را در خودت می کاوی و می یابی
این غمِ تاریخی که رد پایش هر روز پر رنگ تر می شود. وگرنه بگویمت که بزرگترین انتقام را باید از روزها با شادی و خنده گرفت. همیشه دلت شاد باشه رفیق


message 3: by Ali (new)

Ali دقیقا حمید عزیز منظورم همین بود ، و این ارزوی محالی که برای کاسته شدن ازش دارم
ممنون از ارزو و حرفات دوست بسیار خوبِ من


message 4: by Nafiseh (new)

Nafiseh از اين كاسه آبي ها بود كه عزيز جون توي اون آب دوغ خيار درست ميكرد از اونا، بايد از اونا رو پر از يخ كرد ، قلب رو از سينه در آورد و آروم گذاشت توي اون يخ دون آبي تا مبادا ذوب بشه از گرما بعد موها رو از ته تراشيد و رفت اون قسمت از كره ي زمين كه آفتاب در عمودي ترين شكل ممكن ميتابه، بدون قلب و كچل كلاچه راه رفت تا مبادا كسي بشنود بشناسد ببيند بخواهدت..



HAMiD Nafiseh wrote: "از اين كاسه آبي ها بود كه عزيز جون توي اون آب دوغ خيار درست ميكرد از اونا، بايد از اونا رو پر از يخ كرد ، قلب رو از سينه در آورد و آروم گذاشت توي اون يخ دون آبي تا مبادا ذوب بشه از گرما بعد موها رو..."

آن وقت می شود حکایتِ پاریس،تگزاس. هِی راه برود آدم و هِی راه برود و بعد توی گوشش یک سلکشنی داشته باشد اختصاصی و آنقدر موزیک گوش کند که دنیا تمام بشود و دیگر هیچکس نگران گرما نباشد. از همین موزیک های جان افزار - سپاس نفیسه ی عزیز

برگ سبز



message 6: by Nafiseh (new)

Nafiseh سپاس از تو حميد عزيز،دلت گرم و تنوري رفيق🍃


back to top