Mohammad Hrabal's Reviews > خاطرات روسپیان سودازده� من
خاطرات روسپیان سودازده� من
by
by

از این رمان توقع صد سال تنهایی یا عشق، سالها� وبا را نباید داشته باشید ولی شیرین و خواندنی است.
هیچ وقت به او و به هیچکدام از پیشنهادهای وسوسه انگیز و بیشرمانها� تن در نداده بودم، اما او اصولی را که من به آنها اعتقاد داشتم قبول نداشت و با لبخندی موذیانه میگف�: اخلاقیات هم بستگی به زمان یا زمانه داره، خواهی دید. ص 6 کتاب
هیچ وقت به سن و سال مثل قطراتی که از سقف میچکن� و به آدم یادآور� میکنن� که چه قدر از عمر باقی است فکر نکردها�. ص 10 کتاب
وقتی چهل و دو سال داشتم به خاطر پشت دردی که وقت تنفس اذیتم میکر� به سراغ دکتر رفتم. اهمیت زیادی نداد و گفت: در سن و سال شما این دردها طبیعیه. به او گفتم: در این صورت اون چه طبیعی نیست سن و سال منه. ص 11 کتاب
واقعیت این است که اولین تغییرات در پیری آن چنان به آرامی اتفاق میافت� که به سختی به چشم میآین�. آدمی باز خودش را از درون نگاه میکن� همان طور که همیشه نگاه میکرد� است اما این دیگرانند که از بیرون به او پیریش را یادآوری میکنن�. ص 12 کتاب
هر چند حافظه� پیرها برای چیزهایی که ضروری نیستند ضعیف میشو� اما به ندرت در مورد چیزهایی که واقعاً مورد علاقه آنها است تعلل میکن� و این از نکتهها� خوب زندگی است. سیسرون به درستی گفته است که: هیچ پیری نیست که مخفیگاه گنج خودش را فراموش کند. ص 13 کتاب
یادم افتاد که یکی از قشنگیها� پیری اغواگریها� دوستان جوانی است که فکر میکنن� ما خارج از سرویسیم. ص 46 کتاب
همان طور که وقایع واقعی فراموش میشون� بعضی وقایع هم که هرگز اتفاق نیفتادهان� میتوانن� در خاطرات طوری بمانند که گویی اتفاق افتادهان�. ص 61 کتاب
سن اون چیزی نیست که آدم داره، اونه که آدم حس میکن�. ص 62 کتاب
راننده هشدار داد: حواست باشه عاقله مرد، تو این خونه آدم میکش�. جوابش دادم: اگه به خاطر عشق باشه عیبی نداره. ص 64 کتاب
در ادبیات رمانتیک که مادرم سعی کرده بود با سختگیری آنها را به من تحمیل کند و رد کرده بودم غرق شدم و دریافتم نیروی شکست ناپذیری که جهان را به پیش برده عشقهای� با فرجام خوش نیستند بلکه بر عکس. ص 68 کتاب
خودت خوب میدون� "نازک اندام" که شهرت مثل یک زن چاقه که با آدم نمیخواب� ولی همیشه وقتی آدم بیدار میش� میبین� که از اون طرف تخت داره ما رو نگاه میکن�. ص 70 کتاب
قبل از اینکه لذت همخوابگ� با عشق را امتحان کرده باشی، نمیر. ص 103 کتاب
ای کاش زندگی چیزی نبود که مثل رود گلآلو� هراکلیت بگذرد بلکه فرصت نادری بود تا در ماهیتابه از این رو به آن رو شویم و طرف دیگرمان هم تا نود سال دیگر سرخ میش�. ص 111 کتاب
هیچ وقت به او و به هیچکدام از پیشنهادهای وسوسه انگیز و بیشرمانها� تن در نداده بودم، اما او اصولی را که من به آنها اعتقاد داشتم قبول نداشت و با لبخندی موذیانه میگف�: اخلاقیات هم بستگی به زمان یا زمانه داره، خواهی دید. ص 6 کتاب
هیچ وقت به سن و سال مثل قطراتی که از سقف میچکن� و به آدم یادآور� میکنن� که چه قدر از عمر باقی است فکر نکردها�. ص 10 کتاب
وقتی چهل و دو سال داشتم به خاطر پشت دردی که وقت تنفس اذیتم میکر� به سراغ دکتر رفتم. اهمیت زیادی نداد و گفت: در سن و سال شما این دردها طبیعیه. به او گفتم: در این صورت اون چه طبیعی نیست سن و سال منه. ص 11 کتاب
واقعیت این است که اولین تغییرات در پیری آن چنان به آرامی اتفاق میافت� که به سختی به چشم میآین�. آدمی باز خودش را از درون نگاه میکن� همان طور که همیشه نگاه میکرد� است اما این دیگرانند که از بیرون به او پیریش را یادآوری میکنن�. ص 12 کتاب
هر چند حافظه� پیرها برای چیزهایی که ضروری نیستند ضعیف میشو� اما به ندرت در مورد چیزهایی که واقعاً مورد علاقه آنها است تعلل میکن� و این از نکتهها� خوب زندگی است. سیسرون به درستی گفته است که: هیچ پیری نیست که مخفیگاه گنج خودش را فراموش کند. ص 13 کتاب
یادم افتاد که یکی از قشنگیها� پیری اغواگریها� دوستان جوانی است که فکر میکنن� ما خارج از سرویسیم. ص 46 کتاب
همان طور که وقایع واقعی فراموش میشون� بعضی وقایع هم که هرگز اتفاق نیفتادهان� میتوانن� در خاطرات طوری بمانند که گویی اتفاق افتادهان�. ص 61 کتاب
سن اون چیزی نیست که آدم داره، اونه که آدم حس میکن�. ص 62 کتاب
راننده هشدار داد: حواست باشه عاقله مرد، تو این خونه آدم میکش�. جوابش دادم: اگه به خاطر عشق باشه عیبی نداره. ص 64 کتاب
در ادبیات رمانتیک که مادرم سعی کرده بود با سختگیری آنها را به من تحمیل کند و رد کرده بودم غرق شدم و دریافتم نیروی شکست ناپذیری که جهان را به پیش برده عشقهای� با فرجام خوش نیستند بلکه بر عکس. ص 68 کتاب
خودت خوب میدون� "نازک اندام" که شهرت مثل یک زن چاقه که با آدم نمیخواب� ولی همیشه وقتی آدم بیدار میش� میبین� که از اون طرف تخت داره ما رو نگاه میکن�. ص 70 کتاب
قبل از اینکه لذت همخوابگ� با عشق را امتحان کرده باشی، نمیر. ص 103 کتاب
ای کاش زندگی چیزی نبود که مثل رود گلآلو� هراکلیت بگذرد بلکه فرصت نادری بود تا در ماهیتابه از این رو به آن رو شویم و طرف دیگرمان هم تا نود سال دیگر سرخ میش�. ص 111 کتاب
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
خاطرات روسپیان سودازده� من.
Sign In »
Reading Progress
Finished Reading
October 19, 2019
– Shelved
Comments Showing 1-2 of 2 (2 new)
date
newest »

message 1:
by
Kaveh
(new)
Oct 19, 2019 10:09AM

reply
|
flag