Pejman's Reviews > سوگ مادر
سوگ مادر
by
by

به این کتاب ستاره ای نمی شود داد
شاهرخ مسکوب همیشه می خواسته سوگنامه ای برای مادرش بنویسد
نتوانست
و
دوستی(حسن کامشاد) یادداشتهای پراکنده ی او را
در زمانهای مختلف که از
مادرش یاد کرده، یکجا گردآوری کرده و به
دست ما رسانده تا
روان هر دو را شاد کند
و ما را به حرمت حریم مادر یاد
.
حس مسکوب درباره ی فقدان پُردرد مادرش به
شکل غریبی دوگانه ست
گاه ناامید ست و توان ادامه دادن بدون مادر را ندارد
و
گاه برعکس
خود را ستایشگر مادری می داند که دوستدار زندگی بود
...و درخت و پرنده
و می خواهد و می گوید که
.باید ادامه دهد و ادامه ی او باشد
انگاربندبازی ست مانده بین آسمان و زمین
بین مرگ و زندگی
و نمی تواند یکی را برگزیند
.
:از متن
همیشه فکر می کردم که مادرم زمین است و
. من گیاهی که ریشه هایم در دل این خاک است
. در او هستم و از او به بیروم سَر می کشم
هر وقت که به او فکر می کردم انگار پاهایم را روی
.این زمین، استوار می دیدم
آخر سالها ،استخوان و ریشه ام فکر او بود، اما
حالا که او مرده است نه تنها این گیاه آبیاری نمی شود، بلکه
. هوا سنگینی می کند و به دشواری نفس می کشم
.مادرم زمین و آسمان من بود
در زندان مثل آب بندی بودم و نومیدی مثل سیل هجوم می آورد و
من از هومر و دانته و فردوسی کمک می گرفتم تا
استوار بمانم و
بیشتر ازهر چیز و هرکس از مادرم
.مخصوصا آن هفت ماه انفرادی
هر وقت غم روزگار بر دوش دلم سنگینی می کرد و
می خواست که مرا از پا درآورد به یاد مامان می افتادم و
شجاعت پنهانی که در روح او بود و من پس از سالهای سال
،زندگی و تجربه آنرا می شناختم
به یاد مامان می افتادم و به خودم می گفتم
"مردک خجالت بکش"
مادرم هرگز ایمان چشم بسته و بی چون چرایی نداشت
همیشه خدا را پنهان به محاکمه می کشید و
در خرد و بشردوستی و مشیت او شک می کرد
از طرف دیگر نمی توانست منکر او شود
چندان سوادی نداشت و
نمی توانست به یاری فرهنگ، دل به کفروطغیان بسپارد
در وادی ایمان و کفر سرگردان بود و
هروقت از هر چاره ای نومید می شد به خدا رو می کرد به
این امید که شاید راه نجاتی بیابد
مادرم همیشه می گفت بالاخره خدایی هست
در آخرین لحظه اشهدش را گفت و جان داد
باید با این تنهایی خو کنم
هرگز از خود نپرسیده ام که آیا باید زندگی کرد یا نه؟
.گیاه باید بروید چون گیاه است
همیشه از خودم پرسیده ام چگونه باید زیست؟
.اما خود زیستن سوال ندارد،باید زیست چون باید زیست
در زندگی لحظاتی هست که آدم می بیند بنای عمرش یکباره فرو می ریزد
آدم به کمرگاه کوه نرسیده باید برگردد و مثل سیزیف راه رفته را از سر بگیرد
"از سر گرفتم"
دلم خیلی گرفته است مادر
می خواهم کمی شاهنامه بخوانم
دیشب کشتن سیاوش و زادن کیخسرو را خواندم
نمی توانم برایت توضیح بدهم ،ولی وقتی آدم می بیند که
چه کسان نازنینی چه دردهای ناسزاواری داشته اند از
ناله های خودش خجالت می کشد و
.کمی آرام می گیرد
.حیف که از نعمت خواندن محروم شده ای
یادم نمی رود که خوشه های خشم را با چه پشتکار و مشقتی می خواندی، با
آن عینک ناجورکه سرگیجه می گرفتی و
.بعدها معلوم شدکه مناسب چشم هایت نیست
نیروی زندگی چه بی رحم و مقاومت ناپذیر است مادر
انسان را با خود می برد
.بی آن که بدانم با آن دمسازم
اندیشه ی مرگ اندک اندک از من دور می شود
.حتی مرگ تو
مثل این که سرم را از این لجه بیرون آورده ام و
بیرون را
دنیای زندگان را تماشا می کنم
تنها تماشا نیست، با آنها می دوم و از نفس می افتم
و
...باز از سر می گیرم
می خواستم همه ی عالم را با نظام ظالمانه اش واژگون کنم ولی
از کمرویی عرضه گرفتن نانم را درنوبت نانوایی نداشتم
،می خواستم خوب باشم و دردی دوا کنم
افسوس که اولین نتیجه
محسوس کارهای من درهم ریختن خانواده ی سه چهارنفری مان بود و
...رنج مادرم
چقدر جایش خالی ست، از وقتی که مرده است احساس تنهایی می کنم
همه ی دنیا نمی تواند جای خالی اورا پر کند
.هیچ چیز
قلبم سرشار ازخاطرات اوست
ولی) می خواهم مثل گذشته مشتاق و پرشور زندگی کنم)
شاهرخ مسکوب همیشه می خواسته سوگنامه ای برای مادرش بنویسد
نتوانست
و
دوستی(حسن کامشاد) یادداشتهای پراکنده ی او را
در زمانهای مختلف که از
مادرش یاد کرده، یکجا گردآوری کرده و به
دست ما رسانده تا
روان هر دو را شاد کند
و ما را به حرمت حریم مادر یاد
.
حس مسکوب درباره ی فقدان پُردرد مادرش به
شکل غریبی دوگانه ست
گاه ناامید ست و توان ادامه دادن بدون مادر را ندارد
و
گاه برعکس
خود را ستایشگر مادری می داند که دوستدار زندگی بود
...و درخت و پرنده
و می خواهد و می گوید که
.باید ادامه دهد و ادامه ی او باشد
انگاربندبازی ست مانده بین آسمان و زمین
بین مرگ و زندگی
و نمی تواند یکی را برگزیند
.
:از متن
همیشه فکر می کردم که مادرم زمین است و
. من گیاهی که ریشه هایم در دل این خاک است
. در او هستم و از او به بیروم سَر می کشم
هر وقت که به او فکر می کردم انگار پاهایم را روی
.این زمین، استوار می دیدم
آخر سالها ،استخوان و ریشه ام فکر او بود، اما
حالا که او مرده است نه تنها این گیاه آبیاری نمی شود، بلکه
. هوا سنگینی می کند و به دشواری نفس می کشم
.مادرم زمین و آسمان من بود
در زندان مثل آب بندی بودم و نومیدی مثل سیل هجوم می آورد و
من از هومر و دانته و فردوسی کمک می گرفتم تا
استوار بمانم و
بیشتر ازهر چیز و هرکس از مادرم
.مخصوصا آن هفت ماه انفرادی
هر وقت غم روزگار بر دوش دلم سنگینی می کرد و
می خواست که مرا از پا درآورد به یاد مامان می افتادم و
شجاعت پنهانی که در روح او بود و من پس از سالهای سال
،زندگی و تجربه آنرا می شناختم
به یاد مامان می افتادم و به خودم می گفتم
"مردک خجالت بکش"
مادرم هرگز ایمان چشم بسته و بی چون چرایی نداشت
همیشه خدا را پنهان به محاکمه می کشید و
در خرد و بشردوستی و مشیت او شک می کرد
از طرف دیگر نمی توانست منکر او شود
چندان سوادی نداشت و
نمی توانست به یاری فرهنگ، دل به کفروطغیان بسپارد
در وادی ایمان و کفر سرگردان بود و
هروقت از هر چاره ای نومید می شد به خدا رو می کرد به
این امید که شاید راه نجاتی بیابد
مادرم همیشه می گفت بالاخره خدایی هست
در آخرین لحظه اشهدش را گفت و جان داد
باید با این تنهایی خو کنم
هرگز از خود نپرسیده ام که آیا باید زندگی کرد یا نه؟
.گیاه باید بروید چون گیاه است
همیشه از خودم پرسیده ام چگونه باید زیست؟
.اما خود زیستن سوال ندارد،باید زیست چون باید زیست
در زندگی لحظاتی هست که آدم می بیند بنای عمرش یکباره فرو می ریزد
آدم به کمرگاه کوه نرسیده باید برگردد و مثل سیزیف راه رفته را از سر بگیرد
"از سر گرفتم"
دلم خیلی گرفته است مادر
می خواهم کمی شاهنامه بخوانم
دیشب کشتن سیاوش و زادن کیخسرو را خواندم
نمی توانم برایت توضیح بدهم ،ولی وقتی آدم می بیند که
چه کسان نازنینی چه دردهای ناسزاواری داشته اند از
ناله های خودش خجالت می کشد و
.کمی آرام می گیرد
.حیف که از نعمت خواندن محروم شده ای
یادم نمی رود که خوشه های خشم را با چه پشتکار و مشقتی می خواندی، با
آن عینک ناجورکه سرگیجه می گرفتی و
.بعدها معلوم شدکه مناسب چشم هایت نیست
نیروی زندگی چه بی رحم و مقاومت ناپذیر است مادر
انسان را با خود می برد
.بی آن که بدانم با آن دمسازم
اندیشه ی مرگ اندک اندک از من دور می شود
.حتی مرگ تو
مثل این که سرم را از این لجه بیرون آورده ام و
بیرون را
دنیای زندگان را تماشا می کنم
تنها تماشا نیست، با آنها می دوم و از نفس می افتم
و
...باز از سر می گیرم
می خواستم همه ی عالم را با نظام ظالمانه اش واژگون کنم ولی
از کمرویی عرضه گرفتن نانم را درنوبت نانوایی نداشتم
،می خواستم خوب باشم و دردی دوا کنم
افسوس که اولین نتیجه
محسوس کارهای من درهم ریختن خانواده ی سه چهارنفری مان بود و
...رنج مادرم
چقدر جایش خالی ست، از وقتی که مرده است احساس تنهایی می کنم
همه ی دنیا نمی تواند جای خالی اورا پر کند
.هیچ چیز
قلبم سرشار ازخاطرات اوست
ولی) می خواهم مثل گذشته مشتاق و پرشور زندگی کنم)
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
سوگ مادر.
Sign In »
Reading Progress
December 24, 2019
– Shelved
December 24, 2019
– Shelved as:
to-read
May 26, 2020
–
Started Reading
May 26, 2020
–
25.78%
": از متن
همیشه فکر می کردم که مادرم زمین است و
. من گیاهی که ریشه هایم در دل این خاک است
. در او هستم و از او به بیروم سَر می کشم
هر وقت که به او فکر می کردم انگار پاهایم را روی
.این زمین، استوار می دیدم
آخر سالها ،استخوان و ریشه ام فکر او بود، اما
حالا که او مرده است نه تنها این گیاه آبیاری نمی شود، بلکه
. هوا سنگینی می کند و به دشواری نفس می کشم
.مادرم زمین و آسمان من بود"
page
33
همیشه فکر می کردم که مادرم زمین است و
. من گیاهی که ریشه هایم در دل این خاک است
. در او هستم و از او به بیروم سَر می کشم
هر وقت که به او فکر می کردم انگار پاهایم را روی
.این زمین، استوار می دیدم
آخر سالها ،استخوان و ریشه ام فکر او بود، اما
حالا که او مرده است نه تنها این گیاه آبیاری نمی شود، بلکه
. هوا سنگینی می کند و به دشواری نفس می کشم
.مادرم زمین و آسمان من بود"
May 26, 2020
–
27.34%
":از متن
در زندان مثل آب بندی بودم و نومیدی مثل سیل هجوم می آورد و
من از هومر و دانته و فردوسی کمک می گرفتم تا
استوار بمانم و
بیشتر ازهر چیز و هرکس از مادرم
.مخصوصا آن هفت ماه انفرادی
هر وقت غم روزگار بر دوش دلم سنگینی می کرد و
می خواست که مرا از پا درآورد به یاد مامان می افتادم و
شجاعت پنهانی که در روح او بود و من پس از سالهای سال
،زندگی و تجربه آنرا می شناختم
به یاد مامان می افتادم و به خودم می گفتم
.مردک خجالت بکش"
page
35
در زندان مثل آب بندی بودم و نومیدی مثل سیل هجوم می آورد و
من از هومر و دانته و فردوسی کمک می گرفتم تا
استوار بمانم و
بیشتر ازهر چیز و هرکس از مادرم
.مخصوصا آن هفت ماه انفرادی
هر وقت غم روزگار بر دوش دلم سنگینی می کرد و
می خواست که مرا از پا درآورد به یاد مامان می افتادم و
شجاعت پنهانی که در روح او بود و من پس از سالهای سال
،زندگی و تجربه آنرا می شناختم
به یاد مامان می افتادم و به خودم می گفتم
.مردک خجالت بکش"
May 29, 2020
–
41.41%
"مادرم هرگز ایمان چشم بسته و بی چون چرایی نداشت
همیشه خدا را پنهان به محاکمه می کشید و
در خرد و بشردوستی و مشیت او شک می کرد
از طرف دیگر نمی توانست منکر او شود
چندان سوادی نداشت و
نمی توانست به یاری فرهنگ، دل به کفروطغیان بسپارد
در وادی ایمان و کفر سرگردان بود و
هروقت از هر چاره ای نومید می شد به خدا رو می کرد به
این امید که شاید راه نجاتی بیابد
مادرم همیشه می گفت بالاخره خدایی هست
در آخرین لحظه اشهدش را گفت و جان داد"
page
53
همیشه خدا را پنهان به محاکمه می کشید و
در خرد و بشردوستی و مشیت او شک می کرد
از طرف دیگر نمی توانست منکر او شود
چندان سوادی نداشت و
نمی توانست به یاری فرهنگ، دل به کفروطغیان بسپارد
در وادی ایمان و کفر سرگردان بود و
هروقت از هر چاره ای نومید می شد به خدا رو می کرد به
این امید که شاید راه نجاتی بیابد
مادرم همیشه می گفت بالاخره خدایی هست
در آخرین لحظه اشهدش را گفت و جان داد"
May 29, 2020
–
51.56%
":از متن
باید با این تنهایی خو کنم
هرگز از خود نپرسیده ام که آیا باید زندگی کرد یا نه؟
.گیاه باید بروید چون گیاه است
همیشه از خودم پرسیده ام چگونه باید زیست؟
.اما خود زیستن سوال ندارد،باید زیست چون باید زیست
در زندگی لحظاتی هست که آدم می بیند بنای عمرش یکباره فرو می ریزد
آدم به کمرگاه کوه نرسیده باید برگردد و مثل سیزیف راه رفته را از سر بگیرد
...از سر گرفتم"
page
66
باید با این تنهایی خو کنم
هرگز از خود نپرسیده ام که آیا باید زندگی کرد یا نه؟
.گیاه باید بروید چون گیاه است
همیشه از خودم پرسیده ام چگونه باید زیست؟
.اما خود زیستن سوال ندارد،باید زیست چون باید زیست
در زندگی لحظاتی هست که آدم می بیند بنای عمرش یکباره فرو می ریزد
آدم به کمرگاه کوه نرسیده باید برگردد و مثل سیزیف راه رفته را از سر بگیرد
...از سر گرفتم"
June 6, 2020
–
76.56%
"دلم خیلی گرفته است مادر
.می خواهم کمی شاهنامه بخوانم
دیشب کشتن سیاوش و زادن کیخسرو را خواندم
نمی توانم برایت توضیح بدهم ،ولی وقتی آدم می بیند که
چه کسان نازنینی چه دردهای ناسزاواری داشته اند از
ناله های خودش خجالت می کشد و
.کمی آرام می گیرد
.حیف که از نعمت خواندن محروم شده ای
یادم نمی رود که خوشه های خشم را با چه پشتکار و مشقتی می خواندی، با
آن عینک ناجورکه سرگیجه می گرفتی و
.بعدها معلوم شدکه مناسب چشم هایت نیست"
page
98
.می خواهم کمی شاهنامه بخوانم
دیشب کشتن سیاوش و زادن کیخسرو را خواندم
نمی توانم برایت توضیح بدهم ،ولی وقتی آدم می بیند که
چه کسان نازنینی چه دردهای ناسزاواری داشته اند از
ناله های خودش خجالت می کشد و
.کمی آرام می گیرد
.حیف که از نعمت خواندن محروم شده ای
یادم نمی رود که خوشه های خشم را با چه پشتکار و مشقتی می خواندی، با
آن عینک ناجورکه سرگیجه می گرفتی و
.بعدها معلوم شدکه مناسب چشم هایت نیست"
June 28, 2020
–
78.13%
": از متن
نیروی زندگی چه بی رحم و مقاومت ناپذیر است مادر
انسان را با خود می برد
.بی آن که بدانم با آن دمسازم
اندیشه ی مرگ اندک اندک از من دور می شود
.حتی مرگ تو
مثل این که سرم را از این لجه بیرون آورده ام و
بیرون را
دنیای زندگان را تماشا می کنم
تنها تماشا نیست، با آنها می دوم و از نفس می افتم
و
...باز از سر می گیرم"
page
100
نیروی زندگی چه بی رحم و مقاومت ناپذیر است مادر
انسان را با خود می برد
.بی آن که بدانم با آن دمسازم
اندیشه ی مرگ اندک اندک از من دور می شود
.حتی مرگ تو
مثل این که سرم را از این لجه بیرون آورده ام و
بیرون را
دنیای زندگان را تماشا می کنم
تنها تماشا نیست، با آنها می دوم و از نفس می افتم
و
...باز از سر می گیرم"
July 6, 2020
–
99.22%
"می خواستم همه ی عالم را با نظام ظالمانه اش واژگون کنم ولی
از کمرویی عرضه گرفتن نانم را درنوبت نانوایی نداشتم
،می خواستم خوب باشم و دردی دوا کنم
افسوس که اولین نتیجه
محسوس کارهای من درهم ریختن خانواده ی سه چهارنفری مان بود و
...رنج مادرم
چقدر جایش خالی ست، از وقتی که مرده است احساس تنهایی می کنم
همه ی دنیا نمی تواند جای خالی اورا پر کند
.هیچ چیز
قلبم سرشار ازخاطرات اوست
ولی) می خواهم مثل گذشته مشتاق و پرشور زندگی کنم)"
page
127
از کمرویی عرضه گرفتن نانم را درنوبت نانوایی نداشتم
،می خواستم خوب باشم و دردی دوا کنم
افسوس که اولین نتیجه
محسوس کارهای من درهم ریختن خانواده ی سه چهارنفری مان بود و
...رنج مادرم
چقدر جایش خالی ست، از وقتی که مرده است احساس تنهایی می کنم
همه ی دنیا نمی تواند جای خالی اورا پر کند
.هیچ چیز
قلبم سرشار ازخاطرات اوست
ولی) می خواهم مثل گذشته مشتاق و پرشور زندگی کنم)"
July 11, 2020
–
Finished Reading