Saman's Reviews > بسط تجربه نبوی
بسط تجربه نبوی
by
by

بخشی از پیشگفتا� کتاب
در «قبض و بسط تئوریک شریعت»، سخن از بشری بودن و تاریخی بودن و زمینی بودن معرفت دینی میرف� و اینک در بسط تجربه� نبوی، سخن از بشریت و تاریخیت خود دین و تجربه� دینی میرو�. به عبارت دیگر، این کتاب رویه� بشری و تاریخی و زمینی وحی و دیانت را، بدون تعرض به رویه� فراتاریخی و فراطبیعی آن، بل با قبول و تصدیق آن، میکاو� و باز مینمای�. و میکوش� تا توضیح دهد که شاهد ماورای طبیعت وقتی جامه� طبیعت به تن میکند� و شهسوار ماورای تاریخ وقتی پا به میدان تاریخ مینهد� چه پیچشه� در اندامش میافت� و چه غبارها بر چهرها� مینشین� و ذاتیاتش در محاصره� کدام عرضیات میافتن� و اطلاقش تختهبن� کدام قیود میشو�
این کتاب را «پیامبرنامه» نیز میتوا� نامید؛ چرا که سرا پا از بسط دین به تبع بسط تجربه� درونی و بیرونی پیامبر حکایت میکن� و وحی رسالت را تابع شخصیت رسول میشمار�. خاتمیت نبوت را مقتضی و موجب ختم حضور نبیّ در عرصه� دیندار� نمیگیرد� بر بر این حضور، به خاطر تأمین طراوت تجربهها� دینی انگشت تأکید مینه� و عمده� سخن در آن، مربوط به منزلت کانونی شخصیت بشری پیامبر در تشریع و تجربه� دینی، و نقش ولایت او در تداوم دیندار� است
پیامبر عزیز اسلام، خود در تعریف هویت پیامبرانه� خویش، به بلاغت تمام گفت که انسانی است برخوردار از وحی (إنّما أنا بشرٌ مثلکم، یوحی إلیّ ) و در این تعریف، انسانیت و اقتضائات بشریت خود را، دلیرانه بر آفتاب افکند و تصویری موزون از دو پاره� خاکی و افلاکی خویش به دست داد و نبوت را مقتضی قهر بشریت ندانست و انسانیت را با الهامگیر� و پیامبری سازگار آورد و از خاکمنش� و زمیننشین� بیمناک� و شرمندگی ننمود
ای مبارک آن گلیم گل تو را
و ای خنک آن وصف مزمّل تو را
نه ملک بودی نه دلخست� ز خاک
ای بشیر ما بشر بودی و پاک
سنت عرفانی ما، سنگ تمام گذاشت و هر چه توانست کفه� افلاکی و آسمانی ترازوی وجود پیامبر را سنگینت� کرد و بر فربهی جثه� باطن او افزود و سایه� زمینی او را در نور آسمانی وحی محو نمود و نیمه� پیمبری را به فروکوفتن نیمه� انسانی او برگماشت و خاک ساحل تاریخیت را به امواج دریای اشراق فرو شست، تا از پیامبر روحی بیت� و خورشیدی بیسای� و صورتی بیماد� و غیبی بیشهاد� و تندیسی بیتاری� و بیجغرافی� بر جا نهاد. چونان فرشتها� که از غیب آمده بود و به غیبالغی� پر کشیده بود. نهیب جگرشکاف مولانا از دل چنین قصابی برمیخاس� که
خر از این میخسپ� اینج� ای فلان
که بشر دیدی تو ایشان را نه جان
کار از این ویران شده است ای مرد خام
که بشر دیدی مر اینه� را چو عام
تو همان دیدی که ابلیس لعین
گفت من از آتشم آدم ز طین
چشم ابلیسانه را یک دم ببند
چند بینی صورت آخر چند چند؟
بدینگونه� ادبیات دینی ـ صوفیانه� ما از تشریح و تبیین پاره� آسمانی شخصیت پیامبر اشباع شد و نبوغ و قریحه� دهه� عارف باطنبین� طیّ ده قرن، گوهرهای غریب از دل دریای عرفان نبوی برآورد و آنچ� جایش خالی ماند، شناختن نیمه� خاکی وجود آن عزیز گلیمپو� و خاکنشی� بود که در جمع مینشس� و با خلق میزیس� و زیر سقف تاریخ میخف� و در دریای فرهنگ عصر شنا میکر� و به زبان قوم سخن میگف� و معضلات محیط خویش را به سرپنجه� تدبیر میگشو� و در حالی که سر به آسمان میسود� گام بر زمین مینها�. اینک این چهره� پیامبر است که نسبتش با تلقی وحی و تجربه� دینی و تشریح شرایع سخت ناشناخته مانده است و ثقل سنت ستبر عرفانی، آن را به مسألها� نیاندیشیدنی بدل کرده است
همسری با اولیاء برداشتن و انبیاء را همچ� خود پنداشتن و چشم ابلیسانه گشودن و صورت را فارغ از معنی دیدن و کار پاکان را قیاس از خود گرفتن و شیر را از شیر باز نشناختن، البته کبرفروشی و بیحرمت� و ابلهی است. لکن دانایی ناقص و تصویر شکسته و درک نامتوازن از اولیای حق داشتن و آنان را نه درختانی روییده و بالیده بر مزرع سبز عصر، بل مرغان باغ ملکوت افتاده در محبس تنگ خاک معرفی کردن نیز محض جهلفروش� و نابینایی و قدرناشناسی است. علم کلام جدید ما، امروز با ایراد عنصر بشریت و تاریخیت در دین و معرفت دینی و حیات رجال الهی، آگاهانه، بابی را در دینشناس� بر خود میگشای� که بر گذشتگان بسته بود و به توفانی وفا میکن� که قرنه� بیوفای� و بیمهر� دیده بود. «بسط تجربه� نبوی» هم دوست دارد تا جهدی کوچک در این جهاد بزرگ تلقی شود
در «قبض و بسط تئوریک شریعت»، سخن از بشری بودن و تاریخی بودن و زمینی بودن معرفت دینی میرف� و اینک در بسط تجربه� نبوی، سخن از بشریت و تاریخیت خود دین و تجربه� دینی میرو�. به عبارت دیگر، این کتاب رویه� بشری و تاریخی و زمینی وحی و دیانت را، بدون تعرض به رویه� فراتاریخی و فراطبیعی آن، بل با قبول و تصدیق آن، میکاو� و باز مینمای�. و میکوش� تا توضیح دهد که شاهد ماورای طبیعت وقتی جامه� طبیعت به تن میکند� و شهسوار ماورای تاریخ وقتی پا به میدان تاریخ مینهد� چه پیچشه� در اندامش میافت� و چه غبارها بر چهرها� مینشین� و ذاتیاتش در محاصره� کدام عرضیات میافتن� و اطلاقش تختهبن� کدام قیود میشو�
این کتاب را «پیامبرنامه» نیز میتوا� نامید؛ چرا که سرا پا از بسط دین به تبع بسط تجربه� درونی و بیرونی پیامبر حکایت میکن� و وحی رسالت را تابع شخصیت رسول میشمار�. خاتمیت نبوت را مقتضی و موجب ختم حضور نبیّ در عرصه� دیندار� نمیگیرد� بر بر این حضور، به خاطر تأمین طراوت تجربهها� دینی انگشت تأکید مینه� و عمده� سخن در آن، مربوط به منزلت کانونی شخصیت بشری پیامبر در تشریع و تجربه� دینی، و نقش ولایت او در تداوم دیندار� است
پیامبر عزیز اسلام، خود در تعریف هویت پیامبرانه� خویش، به بلاغت تمام گفت که انسانی است برخوردار از وحی (إنّما أنا بشرٌ مثلکم، یوحی إلیّ ) و در این تعریف، انسانیت و اقتضائات بشریت خود را، دلیرانه بر آفتاب افکند و تصویری موزون از دو پاره� خاکی و افلاکی خویش به دست داد و نبوت را مقتضی قهر بشریت ندانست و انسانیت را با الهامگیر� و پیامبری سازگار آورد و از خاکمنش� و زمیننشین� بیمناک� و شرمندگی ننمود
ای مبارک آن گلیم گل تو را
و ای خنک آن وصف مزمّل تو را
نه ملک بودی نه دلخست� ز خاک
ای بشیر ما بشر بودی و پاک
سنت عرفانی ما، سنگ تمام گذاشت و هر چه توانست کفه� افلاکی و آسمانی ترازوی وجود پیامبر را سنگینت� کرد و بر فربهی جثه� باطن او افزود و سایه� زمینی او را در نور آسمانی وحی محو نمود و نیمه� پیمبری را به فروکوفتن نیمه� انسانی او برگماشت و خاک ساحل تاریخیت را به امواج دریای اشراق فرو شست، تا از پیامبر روحی بیت� و خورشیدی بیسای� و صورتی بیماد� و غیبی بیشهاد� و تندیسی بیتاری� و بیجغرافی� بر جا نهاد. چونان فرشتها� که از غیب آمده بود و به غیبالغی� پر کشیده بود. نهیب جگرشکاف مولانا از دل چنین قصابی برمیخاس� که
خر از این میخسپ� اینج� ای فلان
که بشر دیدی تو ایشان را نه جان
کار از این ویران شده است ای مرد خام
که بشر دیدی مر اینه� را چو عام
تو همان دیدی که ابلیس لعین
گفت من از آتشم آدم ز طین
چشم ابلیسانه را یک دم ببند
چند بینی صورت آخر چند چند؟
بدینگونه� ادبیات دینی ـ صوفیانه� ما از تشریح و تبیین پاره� آسمانی شخصیت پیامبر اشباع شد و نبوغ و قریحه� دهه� عارف باطنبین� طیّ ده قرن، گوهرهای غریب از دل دریای عرفان نبوی برآورد و آنچ� جایش خالی ماند، شناختن نیمه� خاکی وجود آن عزیز گلیمپو� و خاکنشی� بود که در جمع مینشس� و با خلق میزیس� و زیر سقف تاریخ میخف� و در دریای فرهنگ عصر شنا میکر� و به زبان قوم سخن میگف� و معضلات محیط خویش را به سرپنجه� تدبیر میگشو� و در حالی که سر به آسمان میسود� گام بر زمین مینها�. اینک این چهره� پیامبر است که نسبتش با تلقی وحی و تجربه� دینی و تشریح شرایع سخت ناشناخته مانده است و ثقل سنت ستبر عرفانی، آن را به مسألها� نیاندیشیدنی بدل کرده است
همسری با اولیاء برداشتن و انبیاء را همچ� خود پنداشتن و چشم ابلیسانه گشودن و صورت را فارغ از معنی دیدن و کار پاکان را قیاس از خود گرفتن و شیر را از شیر باز نشناختن، البته کبرفروشی و بیحرمت� و ابلهی است. لکن دانایی ناقص و تصویر شکسته و درک نامتوازن از اولیای حق داشتن و آنان را نه درختانی روییده و بالیده بر مزرع سبز عصر، بل مرغان باغ ملکوت افتاده در محبس تنگ خاک معرفی کردن نیز محض جهلفروش� و نابینایی و قدرناشناسی است. علم کلام جدید ما، امروز با ایراد عنصر بشریت و تاریخیت در دین و معرفت دینی و حیات رجال الهی، آگاهانه، بابی را در دینشناس� بر خود میگشای� که بر گذشتگان بسته بود و به توفانی وفا میکن� که قرنه� بیوفای� و بیمهر� دیده بود. «بسط تجربه� نبوی» هم دوست دارد تا جهدی کوچک در این جهاد بزرگ تلقی شود
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
بسط تجربه نبوی.
Sign In »
Reading Progress
Finished Reading
September 4, 2008
– Shelved