Amir's Reviews > رساله درباره آزادی
رساله درباره آزادی
by
by

آموزه� احترام به عقاید و نظرات دیگران دقیقا از کجا ریشه گرفته؟ میشه گفت که در طول تاریخ مراجع و نهاد هایی وجود داشت که ارزش گذاری ها رو انجام می دادند. این مراجع و نهاد ها به ما میگفتن� که به چه چیز باید اعتقاد داشت و به چیزی نباید. چه چیزی درست است و چه چیزی غلط. در گذشته احتمالا برای پدر و مادری قابل تحمل نبود که فرزندشان بخواهد خودش برای خودش تصمیم بگیرد و عقایدش را خودش انتخاب کند. به مرور زمان این وضعیت تغییر پیدا کرد. به دلایلی، این تکلیف بر عهده� افراد گذاشته شد تا خودشان درستی و نادرستی عقاید و ارزش هایی که پیش رویشان توسط نهاد ها و مراجع مختلف گذاشته میشد جستجو کنند. خب با این شرایط طبیعی ست که افراد مختلف به عقاید مختلفی باور پیدا خواهند کرد. اما این موضوع برخلاف گذشته دیگر نامطلوب نبود.
جان استوارت میل در این کتاب توضیح� می دهد چرا اتفاقا این کثرت و تفاوت در عقاید امری مطلوب است. به نظر میل، " اگر همه افراد بشر_منهای یک نفر_ عقیده ای واحدی داشتند و تنها یک نفر عقیده اش با آن باقی بشریت مخالف بود، عمل اینان که آن یک نفر را به زور خاموش کنند به همان اندازه ناروا می بود که عمل خود وی، اگر فرضا این قدرت را می داشت که نوع بشر را به زور خاموش کند"
اما استدلال میل برای اثبات� مدعایش چیست؟
فرض کنید افرادی شریف و درستکار وجود دارند که از انتشار عقیده ای مضر، بنا بر تشخیص خودشان، جلوگیری می کنند. خب حالا سه حالت بیشتر وجود ندارد. آن عقیده که خاموش شده:
صحیح است
اشتباه است
نیمه صحیح و نیمه اشتباه است.
اگر شق اول درست باشد که این افراد درستکار با خاموش کردن آن عقیده، بشریت را از کشف حقیقت محروم کرده اند.
اگر شق دوم� درست باشد، باز هم جلوگیری از انتشار ان عقیده صلاح نیست. چرا که در نتیجه اصطحکاک حق و باطل، حقیقت زنده تر و روشن تر از گذشته دیده می شود.
اگر شق سوم درست باشد، در اثر خفه کردن عقیده� مخالف، این فرصت را از دست داده ایم� که بخش های نادرست انچه که به آن باور داریم را اصلاح کنیم.
نتیجتا در نظر استوارت� میل، هیچ کس نباید هیچ عقیده ای را بی دلیل بپذیرد و هیچ مرجعی، چه مقامات مذهبی، چه رهبران دولتی، چه سنت، این حق را ندارند که عقیده ای را به اشخاص تحمیل کنند. هر انسانی این آزادی را دارد تا برای هر چه بیشتر فرد شدن خود کوشش کند و استعداد های خود را بنابر صلاح دید خودش پرورش دهد تا شخصیتی منحصر به فرد به دست خودش بسازد. البته مشروط بر اینکه آزادی هر کسی لطمه ای به آزادی دیگران نزند و هر کس باید از قوانینی که ضامن حق ازادی هر انسان است دفاع کند.
چیزی� که کاملا مشخص است این است که برای استوارت میل هر عقیده ای ذاتا نمی تواند مورد احترام باشد. برای او این عبارت که هر کس نظری دارد و نظرش محترم است خالی از اشکال نیست. چیزی� که اساسا برای او موضوع احترام است، آزادی هر فرد در جست� جویی است که برای اعتقاد به عقیده ای انجام میدهد.
اما ماجرا به همین جا ختم نمی شود. من تصور می کنم� اگر استوارت میل در آتن، همدور� با سقراط، زندگی می کرد و احیانا هنگامی که مشغول قدم زدن بود، سقراط جلویش را میگرف� و از او درباره ماهیت دین داری، فضیلت، عدالت، شجاعت، دوستی و عشق و هر چیز دیگری پرس و جو می کرد، جان استوارت میل با کمال مِیل وارد گفت و گو می شد. چرا که او هم به اندازه سقراط دل بسته حقیقت بود. دفاع جان استوارت میل از کثرت عقاید، و آزادی افراد در جستجوی باورهایشان، بر این پایه استوار بود که حقیقت تنها در اثر تزاحم بین آرا مختلف و متفاوت است که کشف می شود.
اما جان استوارت میل شاید تصور نمیکر� که روزی برسد که خود این آزادی سلایق، امکان هر گفت و گویی را از بین ببرد. در هوای مسمومی که ما تنفس می کنیم، سقراط امکان زنده ماندن ندارد. احتمالا اگر او امروز زندگی می کرد، نه در اثر حکم دادگاه، که به دست خودش، کارش یکسره میشد. او در خیابان های شهر قدم می زد و جوانی را میدید� و از او درباره چیستی عدالت و و زیبایی و ... می پرسید. اما این بار گفتگو برخلاف دو هزار و پانصد سال پیش ان چنان به درازا نمی کشید. جوانک میگف� من درباره هر چیزی نظر خودم را دارم. از سقراط خداحافظی می کرد و راهش را می کشید و می رفت.
در زمانی که ما زندگی میکنی� همه چیز به ذائقه فروکاسته می شود. آزادی فردی هیچ� گاه بهانداز� امروز به افراط و ابتذال کشیده نشده. کسی فکرش را نمی کرد که روزی برسد که در آن روز حقیقت به پای آزادی قربانی شود. در روزگار ما هیچ کس نباید دیگری را قضاوت کند. همه چیز خصوصی شده و خنثی و محترم(!). هیچ عقیده ای هم انقدر جدی نیست که بخاطر مخالفت با آن خود را عذاب دهیم و اذیت کنیم. اصلا هیچ چیز جدی ای وجود ندارد. بگذاریم هر کس با نظرات و عقایدش خوش باشد. ما با یکدیگر در صلحیم اما نه به این دلیل که در نهایت حقیقت را پیدا کردیم، بلکه متوجه شدیم که حقیقت آن چنان هم اهمیت ندارد. همه چیز علی السویه است. جنگ و دعوا ها را کنار بگذارید و خود را سرگرم کنید. این پیام� عصر ما برای تمام فرزندات خویش است.
جان استوارت میل در این کتاب توضیح� می دهد چرا اتفاقا این کثرت و تفاوت در عقاید امری مطلوب است. به نظر میل، " اگر همه افراد بشر_منهای یک نفر_ عقیده ای واحدی داشتند و تنها یک نفر عقیده اش با آن باقی بشریت مخالف بود، عمل اینان که آن یک نفر را به زور خاموش کنند به همان اندازه ناروا می بود که عمل خود وی، اگر فرضا این قدرت را می داشت که نوع بشر را به زور خاموش کند"
اما استدلال میل برای اثبات� مدعایش چیست؟
فرض کنید افرادی شریف و درستکار وجود دارند که از انتشار عقیده ای مضر، بنا بر تشخیص خودشان، جلوگیری می کنند. خب حالا سه حالت بیشتر وجود ندارد. آن عقیده که خاموش شده:
صحیح است
اشتباه است
نیمه صحیح و نیمه اشتباه است.
اگر شق اول درست باشد که این افراد درستکار با خاموش کردن آن عقیده، بشریت را از کشف حقیقت محروم کرده اند.
اگر شق دوم� درست باشد، باز هم جلوگیری از انتشار ان عقیده صلاح نیست. چرا که در نتیجه اصطحکاک حق و باطل، حقیقت زنده تر و روشن تر از گذشته دیده می شود.
اگر شق سوم درست باشد، در اثر خفه کردن عقیده� مخالف، این فرصت را از دست داده ایم� که بخش های نادرست انچه که به آن باور داریم را اصلاح کنیم.
نتیجتا در نظر استوارت� میل، هیچ کس نباید هیچ عقیده ای را بی دلیل بپذیرد و هیچ مرجعی، چه مقامات مذهبی، چه رهبران دولتی، چه سنت، این حق را ندارند که عقیده ای را به اشخاص تحمیل کنند. هر انسانی این آزادی را دارد تا برای هر چه بیشتر فرد شدن خود کوشش کند و استعداد های خود را بنابر صلاح دید خودش پرورش دهد تا شخصیتی منحصر به فرد به دست خودش بسازد. البته مشروط بر اینکه آزادی هر کسی لطمه ای به آزادی دیگران نزند و هر کس باید از قوانینی که ضامن حق ازادی هر انسان است دفاع کند.
چیزی� که کاملا مشخص است این است که برای استوارت میل هر عقیده ای ذاتا نمی تواند مورد احترام باشد. برای او این عبارت که هر کس نظری دارد و نظرش محترم است خالی از اشکال نیست. چیزی� که اساسا برای او موضوع احترام است، آزادی هر فرد در جست� جویی است که برای اعتقاد به عقیده ای انجام میدهد.
اما ماجرا به همین جا ختم نمی شود. من تصور می کنم� اگر استوارت میل در آتن، همدور� با سقراط، زندگی می کرد و احیانا هنگامی که مشغول قدم زدن بود، سقراط جلویش را میگرف� و از او درباره ماهیت دین داری، فضیلت، عدالت، شجاعت، دوستی و عشق و هر چیز دیگری پرس و جو می کرد، جان استوارت میل با کمال مِیل وارد گفت و گو می شد. چرا که او هم به اندازه سقراط دل بسته حقیقت بود. دفاع جان استوارت میل از کثرت عقاید، و آزادی افراد در جستجوی باورهایشان، بر این پایه استوار بود که حقیقت تنها در اثر تزاحم بین آرا مختلف و متفاوت است که کشف می شود.
اما جان استوارت میل شاید تصور نمیکر� که روزی برسد که خود این آزادی سلایق، امکان هر گفت و گویی را از بین ببرد. در هوای مسمومی که ما تنفس می کنیم، سقراط امکان زنده ماندن ندارد. احتمالا اگر او امروز زندگی می کرد، نه در اثر حکم دادگاه، که به دست خودش، کارش یکسره میشد. او در خیابان های شهر قدم می زد و جوانی را میدید� و از او درباره چیستی عدالت و و زیبایی و ... می پرسید. اما این بار گفتگو برخلاف دو هزار و پانصد سال پیش ان چنان به درازا نمی کشید. جوانک میگف� من درباره هر چیزی نظر خودم را دارم. از سقراط خداحافظی می کرد و راهش را می کشید و می رفت.
در زمانی که ما زندگی میکنی� همه چیز به ذائقه فروکاسته می شود. آزادی فردی هیچ� گاه بهانداز� امروز به افراط و ابتذال کشیده نشده. کسی فکرش را نمی کرد که روزی برسد که در آن روز حقیقت به پای آزادی قربانی شود. در روزگار ما هیچ کس نباید دیگری را قضاوت کند. همه چیز خصوصی شده و خنثی و محترم(!). هیچ عقیده ای هم انقدر جدی نیست که بخاطر مخالفت با آن خود را عذاب دهیم و اذیت کنیم. اصلا هیچ چیز جدی ای وجود ندارد. بگذاریم هر کس با نظرات و عقایدش خوش باشد. ما با یکدیگر در صلحیم اما نه به این دلیل که در نهایت حقیقت را پیدا کردیم، بلکه متوجه شدیم که حقیقت آن چنان هم اهمیت ندارد. همه چیز علی السویه است. جنگ و دعوا ها را کنار بگذارید و خود را سرگرم کنید. این پیام� عصر ما برای تمام فرزندات خویش است.
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
رساله درباره آزادی.
Sign In »
Reading Progress
Finished Reading
November 18, 2020
– Shelved
Comments Showing 1-10 of 10 (10 new)
date
newest »


بنظر من امروز هم میشه راجع به آزادی با سقراط بحث کرد. اما چیزی که احتمالا یکم برای سقراط جای تعجب خواهد داشت، چارچوب بحث هستش. احتمالا سقراط در پی ریختن مجموعه قوانینی برای یک حکومت عادلانه و مبتنی بر اراده عمومی برای برقراری آزادی همگان هستش اما جوان امروزی و فردگرای ما بیتشر در پی تعریف چارچوب آزادی های فردی هستش. سقراط میخواد از بالا به پایین بیاد ولی جوان امروزی بیشتر میل داره از پایین به بالا بره.

ممنون ساراجان که می خونی:)
در مورد اخلاقیات کانت و ارتباطش با این قضیه دوست دارم نظرتو بدونم

علی جان ممنون که خوندی
ببین چیزی که می خوام بگم اینه که اصولا امکان شکل گرفتن گفت و گوی سقراطی در زمانه ما از بین رفته...حالا این گفت و گو می خواد هر موضوعی داشته باشه...ببین من هنوز برام غیر قابل درکه که چطور سقراط در آتن جلوی یه جوون رو میگرفته و با اون درباره فضیلت، چهار ساعتی گفت و گو می کرده. چه نیرویی در اون فرهنگ وجود داره که شرط ایجاد همچین گفت و گویی رو ایجاد می کنه؟
اما در زمان ما به نظر من همه چیز خصوصی شده. انگار بحث درباره معنای عدالت و فضیلت و آزادی، بحث درباره اینه که هر کس چه رنگی رو ترجیح میده...ما به صلح رسیدیم نه به این دلیل که مسئله ای رو حل کردیم، بلکه به این دلیل که وقتی بحث، بحث سلیقه باشه؟ دیگه جنگ و دعوا معنایی نداره. یه جمله هم به نظرم این وسط نقش کلیدی داره: اینکه هر کس نظری داره و نظرش محترمه...اینکه به فرد گرایی بها داده میشه در مقابل جمع گرایی هم می تونه ناشی از درک غلط ما از معنای آزادی فردی باشه. اما لزوما فرد گرایی امکان گفت و گو رو از بین نمی بره...ولی ابتذال مفهوم آزادی این کار رو می کنه

علی جان ممنون که خوندی
ببین چیزی که می خوام بگم اینه که اصولا امکان شکل گرفتن گفت و گوی سقراطی در زمانه ما از بین رفته...حالا این گفت و گو می خواد هر موضوعی داشته باشه...ببین من هنوز..."
خوب حقیقتش من راجع به این گذاره که "الان امکان شکل گرفتن گفت و گوی سقراطی در زمانه ما از بین رفته" مشکل دارم😅 منظورم اینه که اگر بحث الان آدمها به هر دلیلی تمایلی به بحث کردن ندارن این رو نمیشه به گذاره "هر کسی نظری داره و نظر همه محترمه" ربط داد. همونطور که من قانع نمیشم سقراط همینطوری دوره بیوفته تو خیابون و خِر هر کسی رو بگیره و چهار ساعت باهاش مجادله کنه. من با این گفته شما که "لزوما فردگرایی امکان گفت و گو رو از بین نمیبره" کاملا موافقم و اصلا همه حرف من همینه و حرف دیگه ای ندارم.
منتها اینکه یک عده شل مغز ممکنه بیان از این گذاره سو استفاده کنن و به این بهونه هر رفتاری نشون بدن و هر کلامی به زبون بیارن، این دیگه یک مساله اجتماعیه که بنظرم یک داستان دیگست


تقریبا رو هر موضوعی دست بزاری برای صحبت کردن ، یه گاردی وجود داره تحت این عنوان که " سلیقتو تحمیل نکن "
و این موضوع گفت و گو های مارو کاملا در حد ابتذال پایین کشیده و این خیلی ناراحت کنندس.
بعضی اوقات فکر میکنم این طرز فکر جدید یه جور سیاست رسانه ایه جدیده که از آگاهی و اتحاد جلوگیری می کنه. چون به قول شما این موضوع گفت و گو رو از بین برده و هر فرد فقط قائل به سلیقه و آرا خودشه

ممنون که خوندی علیرضا جان و نوشتی
بله بدبختانه انگار نیرویی وجود داره در اطراف ما که جدی بودن هر مبارزه ای برای بهتر کردن شرایط رو زیر سوال میبر�...ادمی هم که با مسائل جدی درگیر شده و این مسائل موضوع اندیشه اش شده، در زمان ما از همیشه تنها تره.

به نظرم امروز صرف گفتوگو� سقراطی بیرون از حلقه دوستان و آشنایان در حالت مداوم [ اینجا باز میگرد� به خود ارسطو که رتوریکش در همان فضایی که سقراط زیسته بود بالیده؛ هرچند یک کَمَکیْ تقلیلگرایان� و خیلی ساده و دمدستی] بدون آتوریته لازم (اتوس)، نسبت پاتولوژیک با مخاطب (پاتوس) و بهرهمند� از بینش دانشورزان� غنی در باره موضوع بحث (لوگوس) نوعی آب در هاون کوبیدن است؛ خیلی خودمانی اگر بیان کنم هیچ خوشحال نمیشو� یک جوانکی یکه� وسط کافه یا خیابان و کتابخانه یا دانشگاه و پژوهشسر� یا فضای مجازی از هر نوعش که به عنوان شخصیت حقیقی یا حقوقی (درحالی که قانونا مجبور به پاسخگویی نباشم) حاضرم (بر فرض هم که کمابیش میشناسم�) بپرد و شروع به بحث با من بکند، که چه بشود؟ چطور بسنجم که مقدمات مبحث -در میان این حجم از پیچیدگی و البته آسیب و آشوب و خشونت- از حداقل از برخی جهات فراهم است؟ چندتاشان؟ بالاخره با یک تعداد مشخصی بلکه شد اما در زندگی کلانشهری و جهانیشد� عملا همواره در گفتوگ� بودن برای من یکی خودکشی روانی و عقلانیست.
بهنظ� این گریز از گفتوگو� روزمره بخشی هم از این آبشخور است نه لزوما اندیشهگریز� و قس علی هذا.
باهات چقدر موافقم که آزادی بیان امروزه به ابتذال کشیده شده 👌
البته من فکر میکن� اخلاقیات کانت هم در این عقاید دخیل بوده
در ضمن بهت حسودیم میشه 😒😭