Mohammad Hrabal's Reviews > مهمانی خداحافظی
مهمانی خداحافظی
by
by

نمیدان� چرا بعضی از اوقات مترجم گرامی زحمت میکش� مقدمها� مینویس� که برای خواندنش و فهمیدنش اولا باید کتاب را خوانده باشید و ثانیا بخشهای� از کتاب را در آن مقدمه لو میده�. بزرگوار یا آن را ننویس و یا به صورت موخره و ضمیمه در انتهای کتاب اضافه کن. به نظر من این مقدمه نیست بلکه تحت عناوین ضمیمه و سخن مترجم و... باید به انتهای کتاب اضافه شود. این خطوط را برای ترجمه� فروغ پوریاوری نوشتم. مقدمها� را پس از خواندن کتاب بخوانید.
درست همانطور که عشق، معشوقه را زیباتر میکند� اضطرابی که توسط زنی مرعوب ایجاد میشود� تمام نقصها� او را به اندازها� بیتناس� بزرگ میکن�... ص 73 کتاب
تاریخ هر از گاه انسانه� را در معرض فشارها و دامهای� قرار میده� که هیچکس یارای مقاومت در برابر آنها را ندارد. ص 106 کتاب
«از این که توانستی کارت را از پیش ببری خیلی خوشحالم. اینجا برای بقیه� عمر همیشه آدم مظنونی به حساب میآمد�. به تو حتی اجازه نمیدهن� که در زمینه� تخصصیا� کار کنی. و با این حال همیشه برایمان درباره� زیباییها� عشق به سرزمین زادگاهمان موعظه میکنن�. چطور میشو� کشوری را که به آدم اجازه� کار نمیده� دوست داشت؟ این را بهت کاملا صادقانه میگوی�- من هیچ علاقها� به کشورمان ندارم. آیا اشتباه میکنم؟� ص 120 کتاب
«تعلق خاطر به چی؟ به برآمدن ماه در بالای یک مکان خاص، آن هم فقط برای این که آدم اتفاقا در آن مکان به دنیا آمده است؟ هیچ نمیفهم� که مردم چگونه میتوانن� دم از آزادی بزنند و همچنان در قید ارزشهای� از این قبیل باشند. به هر حال، اگر خاک خشک و لم یزرع باشد ریشه به درد درخت نمیخورد� درخت فقط در خاکی که در آن رطوبتی برای تغذیها� وجود داشته باشد زمین اصلی و مادری خود را پیدا میکن�.» ص 121 کتاب
برخی از بیجاذبهتری� آدمها� دنیا احساس میکنن� به هر قیمت که شده باید تولید مثل کنند. آنها ظاهرا دچار این توهم هستند که بار زشتی، در صورتی که آن را با فرزندان خود قسمت کنند، سبکت� میشو�. ص 138 کتاب
آنهایی که دنیای لذات عاشقانه را عمیقا سیر نکردهاند� فقط بر مبنای قیافع ظاهری زنه� درباره� آنها قضاوت میکنن�. اما آنهایی که واقعا زنه� را میشناسن� میدانن� که چشمها� ما فقط میتوانن� جزء کوچکی از گنجینه� بالقوها� را که زن میتوان� اعطا کند کشف کنند. ص 139 کتاب
«و البته باید فکر این را هم بکنم که بچها� را وارد چگونه دنیایی میکن�. به یک چشم بر هم زدن به مدرسه خواهد رفت و در آنجا کلها� پر از دروغهای� محض و چرندیاتی خواهد شد که در تمام عمر سعی کردها� با آنها مبارزه کنم. آن وقت آیا باید ناظر تبدیل تدریجی فرزندم به یک ابله همرنگ جماعت بشوم؟» ص 141 کتاب
«توی این مملکت والدین را به خاطر نافرمانی بچههایشا� و بچهه� را به خاطر خلافکاریها� والدینشان مجازات میکنن�. چه بسیار جوانهای� که به خاطر اینکه والدینشان مورد بیمهر� قرار گرفته بودند از مدرسه اخراج شدند! و چه بسیار پدر و مادرهایی که فقط برای رفع خطر از سر راه فرزندانشان عمری تن به تسلیمی بزدلانه دادند! در این مملکت هر کسی که میخواه� آزادی خود را حفظ کند باید بچه دار شدن را فراموش کند» ص 141 کتاب
آدمها� باهوش در نوعی تبعید محض متولد میشون�. روز و شب در این مورد فکر می کنم، زیرا تخصصم است: بشریت به میزان شگفت انگیزی آدم احمق تولید میکن�. آدم هر قدر خرفت� باشد بیشتر آرزوی تولید مثل کردن دارد. آدمها� بهتر حداکثر یک بچه درست میکنن� و بهترینشان- مثل خودت- به این نتیجه میرسن� که اصلا تولید مثل نکنند. ص 161 کتاب
یاکوب به خود گفت که کشورش نه بهتر میشو� و نه بدتر، فقط مضحکت� و بیمعن� تر میشو�. زمانی شکار موجودات انسانی را دیده و از سر گذرانده بود و دیروز شاهد شکار سگه� بود، احساس میکر� که دارد همان نمایشنامه را با شرکت هنرپیشگانی دیگر میبین�. نقش پلیسه� را بازنشستهها� سالخورده ایفا میکردن� و نقش زندانیان سیاسی را یک بولداگ، یک سگ دورگه� معمولی و یک سگ پاکوتاه. ص 176 کتاب
اگر از من بپرسند منشا متداولتری� سوء تفاهم میان من و خوانندگانم چیست، بیتردی� خواهم گفت: طنز. تازه به فرانسه آمده بودم و همه چیز بودم الا بیاعتن�. وقتی یک استاد پزشکی معروف از آن رو که مهمانی خداحافظی را تحسین میکر� خواستار دیدن من شد بینهای� خوشحال شدم. به زعم او رمان من پیشگویانه بود؛ من در شخصیت اسکرتا، پزشکی که در یک چشمه� آب گرم زنان به ظاهر نازا را از طریق تزریق پنهانی اسپرم خود با سرنگ مخصوص مداوا میکند� مسئله� مهم آینده را یافتها�. استاد مرا به کنفرانسی در باب تلقیح مصنوعی دعوت میکن�. از جیبش یک صفحه کاغذ در میآور� و متن پیشنوی� سخنرانی خودش را برایم میخوان�. اهدای اسپرم باید بدون ذکر نام، رایگان و (در اینجا به چشمهای� نگاه میکن�) سائق آن عشقی سه گانه باشد: عشق به تخمک ناشناسی که میخواه� ماموریتش را به انجام برساند؛ عشق هبه کننده به فردیت خود که باید از طریق هبه جاودانه شود؛ و سوم، عشق به زن و شوهری که آرزویشان تحقق نیافته است و رنج میبرن�. بعد دوباره در چشمهای� نگاه میکن�: با اینکه خیلی اثرم را تحسین میکند� اما یک انتقاد بر آن دارد: من آنقدر که باید، به توصیف زیبایی هدیه� منی نپرداختها�. ]من نتوانستها� زیبایی اخلاقی اهدای نطفه را با قدرت کافی بیان کنم. ترجمه� باسمنجی[. در مقام دفاع از خود میگوی� این یک رمان خنده دار است! پزشک رمان من مشنگ است! شما نباید قضیه را انقدر جدی بگیرید! او با بدگمانی میگوی� «به این ترتیب رمانهایتا� را نباید جدی گرفت؟» مات و مبهوت میمان� و ناگهان متوجه میشو� که: توضیح هیچ موضوعی به دشواری طنز نیست. وصیت خیانت شده. میلان کوندرا. فروغ پوریاوری. صفحات 3-4 کتاب
درست همانطور که عشق، معشوقه را زیباتر میکند� اضطرابی که توسط زنی مرعوب ایجاد میشود� تمام نقصها� او را به اندازها� بیتناس� بزرگ میکن�... ص 73 کتاب
تاریخ هر از گاه انسانه� را در معرض فشارها و دامهای� قرار میده� که هیچکس یارای مقاومت در برابر آنها را ندارد. ص 106 کتاب
«از این که توانستی کارت را از پیش ببری خیلی خوشحالم. اینجا برای بقیه� عمر همیشه آدم مظنونی به حساب میآمد�. به تو حتی اجازه نمیدهن� که در زمینه� تخصصیا� کار کنی. و با این حال همیشه برایمان درباره� زیباییها� عشق به سرزمین زادگاهمان موعظه میکنن�. چطور میشو� کشوری را که به آدم اجازه� کار نمیده� دوست داشت؟ این را بهت کاملا صادقانه میگوی�- من هیچ علاقها� به کشورمان ندارم. آیا اشتباه میکنم؟� ص 120 کتاب
«تعلق خاطر به چی؟ به برآمدن ماه در بالای یک مکان خاص، آن هم فقط برای این که آدم اتفاقا در آن مکان به دنیا آمده است؟ هیچ نمیفهم� که مردم چگونه میتوانن� دم از آزادی بزنند و همچنان در قید ارزشهای� از این قبیل باشند. به هر حال، اگر خاک خشک و لم یزرع باشد ریشه به درد درخت نمیخورد� درخت فقط در خاکی که در آن رطوبتی برای تغذیها� وجود داشته باشد زمین اصلی و مادری خود را پیدا میکن�.» ص 121 کتاب
برخی از بیجاذبهتری� آدمها� دنیا احساس میکنن� به هر قیمت که شده باید تولید مثل کنند. آنها ظاهرا دچار این توهم هستند که بار زشتی، در صورتی که آن را با فرزندان خود قسمت کنند، سبکت� میشو�. ص 138 کتاب
آنهایی که دنیای لذات عاشقانه را عمیقا سیر نکردهاند� فقط بر مبنای قیافع ظاهری زنه� درباره� آنها قضاوت میکنن�. اما آنهایی که واقعا زنه� را میشناسن� میدانن� که چشمها� ما فقط میتوانن� جزء کوچکی از گنجینه� بالقوها� را که زن میتوان� اعطا کند کشف کنند. ص 139 کتاب
«و البته باید فکر این را هم بکنم که بچها� را وارد چگونه دنیایی میکن�. به یک چشم بر هم زدن به مدرسه خواهد رفت و در آنجا کلها� پر از دروغهای� محض و چرندیاتی خواهد شد که در تمام عمر سعی کردها� با آنها مبارزه کنم. آن وقت آیا باید ناظر تبدیل تدریجی فرزندم به یک ابله همرنگ جماعت بشوم؟» ص 141 کتاب
«توی این مملکت والدین را به خاطر نافرمانی بچههایشا� و بچهه� را به خاطر خلافکاریها� والدینشان مجازات میکنن�. چه بسیار جوانهای� که به خاطر اینکه والدینشان مورد بیمهر� قرار گرفته بودند از مدرسه اخراج شدند! و چه بسیار پدر و مادرهایی که فقط برای رفع خطر از سر راه فرزندانشان عمری تن به تسلیمی بزدلانه دادند! در این مملکت هر کسی که میخواه� آزادی خود را حفظ کند باید بچه دار شدن را فراموش کند» ص 141 کتاب
آدمها� باهوش در نوعی تبعید محض متولد میشون�. روز و شب در این مورد فکر می کنم، زیرا تخصصم است: بشریت به میزان شگفت انگیزی آدم احمق تولید میکن�. آدم هر قدر خرفت� باشد بیشتر آرزوی تولید مثل کردن دارد. آدمها� بهتر حداکثر یک بچه درست میکنن� و بهترینشان- مثل خودت- به این نتیجه میرسن� که اصلا تولید مثل نکنند. ص 161 کتاب
یاکوب به خود گفت که کشورش نه بهتر میشو� و نه بدتر، فقط مضحکت� و بیمعن� تر میشو�. زمانی شکار موجودات انسانی را دیده و از سر گذرانده بود و دیروز شاهد شکار سگه� بود، احساس میکر� که دارد همان نمایشنامه را با شرکت هنرپیشگانی دیگر میبین�. نقش پلیسه� را بازنشستهها� سالخورده ایفا میکردن� و نقش زندانیان سیاسی را یک بولداگ، یک سگ دورگه� معمولی و یک سگ پاکوتاه. ص 176 کتاب
اگر از من بپرسند منشا متداولتری� سوء تفاهم میان من و خوانندگانم چیست، بیتردی� خواهم گفت: طنز. تازه به فرانسه آمده بودم و همه چیز بودم الا بیاعتن�. وقتی یک استاد پزشکی معروف از آن رو که مهمانی خداحافظی را تحسین میکر� خواستار دیدن من شد بینهای� خوشحال شدم. به زعم او رمان من پیشگویانه بود؛ من در شخصیت اسکرتا، پزشکی که در یک چشمه� آب گرم زنان به ظاهر نازا را از طریق تزریق پنهانی اسپرم خود با سرنگ مخصوص مداوا میکند� مسئله� مهم آینده را یافتها�. استاد مرا به کنفرانسی در باب تلقیح مصنوعی دعوت میکن�. از جیبش یک صفحه کاغذ در میآور� و متن پیشنوی� سخنرانی خودش را برایم میخوان�. اهدای اسپرم باید بدون ذکر نام، رایگان و (در اینجا به چشمهای� نگاه میکن�) سائق آن عشقی سه گانه باشد: عشق به تخمک ناشناسی که میخواه� ماموریتش را به انجام برساند؛ عشق هبه کننده به فردیت خود که باید از طریق هبه جاودانه شود؛ و سوم، عشق به زن و شوهری که آرزویشان تحقق نیافته است و رنج میبرن�. بعد دوباره در چشمهای� نگاه میکن�: با اینکه خیلی اثرم را تحسین میکند� اما یک انتقاد بر آن دارد: من آنقدر که باید، به توصیف زیبایی هدیه� منی نپرداختها�. ]من نتوانستها� زیبایی اخلاقی اهدای نطفه را با قدرت کافی بیان کنم. ترجمه� باسمنجی[. در مقام دفاع از خود میگوی� این یک رمان خنده دار است! پزشک رمان من مشنگ است! شما نباید قضیه را انقدر جدی بگیرید! او با بدگمانی میگوی� «به این ترتیب رمانهایتا� را نباید جدی گرفت؟» مات و مبهوت میمان� و ناگهان متوجه میشو� که: توضیح هیچ موضوعی به دشواری طنز نیست. وصیت خیانت شده. میلان کوندرا. فروغ پوریاوری. صفحات 3-4 کتاب
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
مهمانی خداحافظی.
Sign In »
Reading Progress
Finished Reading
December 2, 2020
– Shelved
Comments Showing 1-10 of 10 (10 new)
date
newest »

message 1:
by
Kianoush
(new)
-
rated it 5 stars
Dec 02, 2020 03:46PM

reply
|
flag

