Robert Khorsand's Reviews > مسای�
مسای�
by
by

Robert Khorsand's review
bookshelves: romance, persian, historical, fiction, favorites, 2021
Jul 19, 2021
bookshelves: romance, persian, historical, fiction, favorites, 2021
خوزستان آب ندارد.
بله! امروز مورخ بیست و هشتم تیرماه یکهزا� و چهارصد، تقریبا چهل و هفت سال پس از انتشار این رمان که به قلم توانای «احمدمحمود» نوشته شده، مردم خوزستان هنوز آب ندارند.
احمدمحمود از «خالد» و زندگی سایر مردمی گفت که در آرزوی ملی شدن صنعت نفت بودند تا بلکه چرخ زندگیشا� کمی روانت� بچرخد، مردمی که نمیدانستن� هفتاد و اندی سال بعد نفتشان ملیس� اما نه تنها بهرها� از پول نفت نخواهند برد بلکه فرزندانشا� در آرزوی یک قطره آب برای آشامیدن به جهت اعتراض به خیابانه� خواهند آمد و در پاسخ گلوله� جنگی نوشجا� خواهند نمود!
گفتار اندر معرفی رمان
احمد اعطا با نام ادبی احمد محمود در چهارم دیما� یکهزا� و سیصد و ده در اهواز دیده به جهان گشود و در سالها� پربار زندگی خود کتابها� زیادی را از خود به یادگار گذاشته است.
مسایا� نخستین داستانی بود که به قلم «احمدمحمود» نویسنده� توانای ایرانی خواندم و از آشنایی با قلمش بسیار خرسندم.
از همان ابتدای داستان شیفته� روانی متن و قلمِ بیآلایش� شدم و کنار شخصیتها� داستان خندیدم، غصه خوردم، در بازداشتگاه اشک ریختم و نهایتا در زندان فریاد کشیدم!
گفتار اندر داستان کتاب
خالد به همراه پدرش آقا حداد و مادرش گل خانم در خانها� در اهواز به همراه چندتن دیگر از مسایای� در یک خانه� اجارها� زندگی میکنن� و ما در این رمان داستان زندگی خالد و سایر شخصیته� در حوالی سالها� ۱۳۲۰ و مشکلات و دغدغه� مردم برای زندگی به خصوص ملی شدن صنعت نفت را میخوانی�.
از طریق یکی از دوستانم مطلع گردیدها� که احمدمحمود ادامه� داستان زندگی خالد را در رمان «داستان یک شهر» نوشته است، پس به همین منظور بلافاصله پس از این رمان به سراغ داستان یک شهر خواهم رفت.
اعتراف� نامه
در خمس پایانی داستان، وقتی حکایتها� خالد را در زندان میخواندم� احمدمحمود حکایتی را روایت کرد از «غلام قاتل» که تغییرات درونیا� ابتدا با یورتمه رفتن در راهروی زندان و شیهه کشیدن آغاز و به اذانگوی� در دقایقی پس از نیمهش� و بیدارکردن تمام زندانیان با ترس و دلهره و ادعای پیغمبریا� و ... خاتمه یافت.
خواندن این بخش از داستان برای منی که پس از حوادث سال هشتاد و هشت، تقریبا دو سالی در زندان بودم و ماجرایی تقریبا نوددرصد مشابه این را در اوین تجربه کرده بودم باعث شد دیشب نتوانم تا صبح حتی برای چند دقیقه بخوابم!
نقلقو� نامه
"بسکه وعده شنیدیم، وعدهدونمو� دراومد.
هرچه بیشتر فلاکت میکشیم� بیشتر به اون دنیا حوالهمو� مید�."
"اگه ما آدمای یهلاقب� به همدیگه کمک نکنیم، کی به دادمون میرسه�'
"آدم ترسو نمیتون� زندگی کنه"
"به گونهه� و گردنم دست میکش�. جای شلاق ورم کرده است. سوز میزن�. ولی هرچه هست، دردش از حرفهای� که گفت بیشتر نیست."
"ای زندانیان خوشبخت، خدا را به راه راست هدایت فرمایید."
"گاهی آدم به این نتیجه میرس� که نجابت، نجاسته! گاهی آدم به این نتیجه میرس� که باید نانجیب بود."
"لحظههای� پیش میآی� که در شرایط خاص، حتی باید تصمیم اشتباه جمع را پذیرفت و باید پابهپایشا� رفت و در عمل نشانشا� داد که اشتباه کردهان�."
کارنام
نخستین کتابی بود که از «احمدمحمود» میخواند�. شیفته� قلم روان، داستان پردازی و پرداختش به جزئیات شدم و بدون هیچگونه لطف و ارفاقی پنج ستاره برای این رمان منظور میکن�.
همچنین ضمن دعوت دوستانم به خواندن این کتاب، به سراغ رمان «داستان یک شهر» خواهم رفت تا ادامه� روزگار خالد را از زبان نویسنده بخوانم.
دانلود نامه
فایل پیدیا� کتاب (متن کامل بدون سانسور) را درکانال تلگرام آپلود نمودهام� در صورت نیاز میتوانید� آنر� از لینک زیر دانلود نمایید:
بله! امروز مورخ بیست و هشتم تیرماه یکهزا� و چهارصد، تقریبا چهل و هفت سال پس از انتشار این رمان که به قلم توانای «احمدمحمود» نوشته شده، مردم خوزستان هنوز آب ندارند.
احمدمحمود از «خالد» و زندگی سایر مردمی گفت که در آرزوی ملی شدن صنعت نفت بودند تا بلکه چرخ زندگیشا� کمی روانت� بچرخد، مردمی که نمیدانستن� هفتاد و اندی سال بعد نفتشان ملیس� اما نه تنها بهرها� از پول نفت نخواهند برد بلکه فرزندانشا� در آرزوی یک قطره آب برای آشامیدن به جهت اعتراض به خیابانه� خواهند آمد و در پاسخ گلوله� جنگی نوشجا� خواهند نمود!
گفتار اندر معرفی رمان
احمد اعطا با نام ادبی احمد محمود در چهارم دیما� یکهزا� و سیصد و ده در اهواز دیده به جهان گشود و در سالها� پربار زندگی خود کتابها� زیادی را از خود به یادگار گذاشته است.
مسایا� نخستین داستانی بود که به قلم «احمدمحمود» نویسنده� توانای ایرانی خواندم و از آشنایی با قلمش بسیار خرسندم.
از همان ابتدای داستان شیفته� روانی متن و قلمِ بیآلایش� شدم و کنار شخصیتها� داستان خندیدم، غصه خوردم، در بازداشتگاه اشک ریختم و نهایتا در زندان فریاد کشیدم!
گفتار اندر داستان کتاب
خالد به همراه پدرش آقا حداد و مادرش گل خانم در خانها� در اهواز به همراه چندتن دیگر از مسایای� در یک خانه� اجارها� زندگی میکنن� و ما در این رمان داستان زندگی خالد و سایر شخصیته� در حوالی سالها� ۱۳۲۰ و مشکلات و دغدغه� مردم برای زندگی به خصوص ملی شدن صنعت نفت را میخوانی�.
از طریق یکی از دوستانم مطلع گردیدها� که احمدمحمود ادامه� داستان زندگی خالد را در رمان «داستان یک شهر» نوشته است، پس به همین منظور بلافاصله پس از این رمان به سراغ داستان یک شهر خواهم رفت.
اعتراف� نامه
در خمس پایانی داستان، وقتی حکایتها� خالد را در زندان میخواندم� احمدمحمود حکایتی را روایت کرد از «غلام قاتل» که تغییرات درونیا� ابتدا با یورتمه رفتن در راهروی زندان و شیهه کشیدن آغاز و به اذانگوی� در دقایقی پس از نیمهش� و بیدارکردن تمام زندانیان با ترس و دلهره و ادعای پیغمبریا� و ... خاتمه یافت.
خواندن این بخش از داستان برای منی که پس از حوادث سال هشتاد و هشت، تقریبا دو سالی در زندان بودم و ماجرایی تقریبا نوددرصد مشابه این را در اوین تجربه کرده بودم باعث شد دیشب نتوانم تا صبح حتی برای چند دقیقه بخوابم!
نقلقو� نامه
"بسکه وعده شنیدیم، وعدهدونمو� دراومد.
هرچه بیشتر فلاکت میکشیم� بیشتر به اون دنیا حوالهمو� مید�."
"اگه ما آدمای یهلاقب� به همدیگه کمک نکنیم، کی به دادمون میرسه�'
"آدم ترسو نمیتون� زندگی کنه"
"به گونهه� و گردنم دست میکش�. جای شلاق ورم کرده است. سوز میزن�. ولی هرچه هست، دردش از حرفهای� که گفت بیشتر نیست."
"ای زندانیان خوشبخت، خدا را به راه راست هدایت فرمایید."
"گاهی آدم به این نتیجه میرس� که نجابت، نجاسته! گاهی آدم به این نتیجه میرس� که باید نانجیب بود."
"لحظههای� پیش میآی� که در شرایط خاص، حتی باید تصمیم اشتباه جمع را پذیرفت و باید پابهپایشا� رفت و در عمل نشانشا� داد که اشتباه کردهان�."
کارنام
نخستین کتابی بود که از «احمدمحمود» میخواند�. شیفته� قلم روان، داستان پردازی و پرداختش به جزئیات شدم و بدون هیچگونه لطف و ارفاقی پنج ستاره برای این رمان منظور میکن�.
همچنین ضمن دعوت دوستانم به خواندن این کتاب، به سراغ رمان «داستان یک شهر» خواهم رفت تا ادامه� روزگار خالد را از زبان نویسنده بخوانم.
دانلود نامه
فایل پیدیا� کتاب (متن کامل بدون سانسور) را درکانال تلگرام آپلود نمودهام� در صورت نیاز میتوانید� آنر� از لینک زیر دانلود نمایید:
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
مسای�.
Sign In »
Reading Progress
April 20, 2021
– Shelved
April 20, 2021
– Shelved as:
to-read
July 16, 2021
–
Started Reading
July 17, 2021
–
34.86%
"بسکه وعده شنیدیم، وعدهدونمو� دراومد. هرچه بیشتر فلاکت میکشیم� بیشتر به اون دنیا حوالهمو� مید�.
اگه ما آدمای یهلاقب� به همدیگه کمک نکنیم، کی به دادمون میرسه�
هوووووووووووف 😞🚶🏻♂️�"
page
175
اگه ما آدمای یهلاقب� به همدیگه کمک نکنیم، کی به دادمون میرسه�
هوووووووووووف 😞🚶🏻♂️�"
July 18, 2021
–
80.88%
"باز هم کتابی دیگر که من را به یاد زندان و خاطرات شومش انداخت!
د آخه من چی بنویسم برای شما؟
شماها ممکنه دهه� برابر من کتاب در مورد رخدادهای زندان خوانده باشید اما تا وقتیک� یک شب را در زندان به صبح نرسانده باشید نمیتوانی� حتی یک هزارم حال زندانی در قفس را درک کنید!
امشب روانم بهم ریخته و شما رو ارجاع مید� به سخنی از کامو:
"هیچک� نمتوان� تصور کند، شبها� زندان چه شکلی هستند.""
page
406
د آخه من چی بنویسم برای شما؟
شماها ممکنه دهه� برابر من کتاب در مورد رخدادهای زندان خوانده باشید اما تا وقتیک� یک شب را در زندان به صبح نرسانده باشید نمیتوانی� حتی یک هزارم حال زندانی در قفس را درک کنید!
امشب روانم بهم ریخته و شما رو ارجاع مید� به سخنی از کامو:
"هیچک� نمتوان� تصور کند، شبها� زندان چه شکلی هستند.""
July 19, 2021
– Shelved as:
romance
July 19, 2021
– Shelved as:
persian
July 19, 2021
– Shelved as:
historical
July 19, 2021
– Shelved as:
fiction
July 19, 2021
– Shelved as:
favorites
July 19, 2021
–
Finished Reading
December 25, 2021
– Shelved as:
2021
Comments Showing 1-14 of 14 (14 new)
date
newest »

message 1:
by
Cheeman
(new)
Jul 19, 2021 10:13PM

reply
|
flag

سهیل جان مدتی بود با گرفتن وام ازقلم سلین و عباس آقای معروفی در حال نوشتن سیاهها� به نام «از اوین تا آنجا که دلبر خانه دارد» بودم، اما بعد از خواندن «ذوب شده» از عباس آقای معروفی به حدی پریشان شدم و شبه� خواب از سرم پریده بود که کلا تا اطلاع ثانوی که کمی به خودمم مسلط بشم بوسیدمش و گذاشتمش کنار، برای همین بعد خواندن این کتاب هم کمی جا خوردم و گارد گرفتم، اما این قول رو مید� که وقتی به اتمام رسید بین شما دوستانم زودتر از هر جای دیگه پیدیافا� رو به اشتراک بگذارم.

زندگی همینه چیمن، لبخند ما آدمه� نمیتون� تلخی و گرفتگی قلبمون رو نشون بده

منم خوشحالم که دوستها� با معرفت و کتابخون� مثل شماها دورم هستند 😍

مراعات حال ما پیرمردا رو بکن"
اختیار دارید قربان، من خودم دیگه یک پام لب گوره برای همین دنده رو سبک کردم تا هرچه میتون� کتاب به وجودم جذب کنم چون زندگی خیلی کوتاهه و وقت برای دست دست کردن نیست متاسفانه

و متاسفم که ۲ سال در زندان بودی ولی انگار ماها باید این تجربه رو داشته باشیم (حداقل در ایران)...
مرسی برای تیتر بینظیر� و تاسف برای این وضعیت اسفناک خوزستانمان...
و پاسخت به سهیل رو خووندم، امیدوارم یه روز نوشتهها� رو که زندگی کردی رو بخوونیم

و متاسفم که ۲ سال در زندان بودی ولی انگار ماها باید این تجربه رو داشته باشیم (حداقل در ایران)...
مرسی برای تیتر ب..."
من خیلی خیلی ازت ممنونم، نظر لطفت نسبت به منه 🙏 در مورد بخش داستان ببین خیلی خیلی کار درستی میکنی� نه این ریویو کلا ریویوهایی که من می نویسم رو قسمت داستان و نقلقولها� رو اگر کتاب رو نخوندی هیچوق� نخون 😁 در مورد تیتر هم وظیفه� تک تک ما نسبت به هموطنها� خوزستانی� ماست، کار دیگری از دستم بر نمیومد جز اینکه از همین تریبون استفاده کنم و ازشون یاد کنم. در مورد تجربه� شخصیم هم ممنونم بابت همدردی و اینکه خوشحال میشم یه روزی از طریق اون کتاب براتون درد و دل کنم

این نظر لطف شماست، خواهش میکن� نیازی به تشکر نیست میذار� که دوستانی که به هر دلیلی دسترسی به اون کتاب رو نداشته باشند از خوندنش محروم نشن �
