ŷ

Peiman E iran's Reviews > شیطان و خدا

شیطان و خدا by Jean-Paul Sartre
Rate this book
Clear rating

by
42133960
's review

really liked it
bookshelves: داستان-و-رمان, نمایشنام

‎دوستان� گرانقدر، در زیر چند خطی در موردِ این کتاب برایتان مینویسم و در پایان جملاتی به انتخاب از این نمایشنام را نیز برایِ شما ادب دوستانِ گرامی خواهم نوشت
‎عزیزانم� داستان از جایی آغاز میشود که دو گروهِ مسیحیِ کاتولیک و پروتستان با یکدیگر نبرد میکنند.. و جالب است که هر دو گروه، تصور میکنند که خدا با آنهاست و هر دو اسقف در دو طرف، از خدایِ خود خواستارِ یاری رساندن و شکستِ دشمن هستند.. مثل همیشه در این جنگهایِ کثیفِ مذهبی که زیرِ پرچمِ احمقانهٔ دینداری و مذهب رخ میدهد، تنها کسانی که آسیب میبینند مردمِ بیچاره و ساده لوح هستند که خود را در اختیارِ روحانیون و دینفروشانِ حرامی قرار داده اند و گولِ یاوه گویی هایِ آنها را خورده اند. مردمِ ساده لوحی که کشیشهایِ پست فطرت از آنها سکه هایِ طلا میگیرند تا مردگانشان را به بهشت بفرستند و از سادگیِ دهقانها استفاده کرده و بهشت فروشی میکنند... و صدالبته آنچه در فلسفهٔ سارتر و اگزیستانسیالیسم اهمیت دارد و در داستان نیز نمایان است، این است که انسانها با ارادهٔ خویش تصمیم میگیرند که چه کاری انجام دهند و در این میان، موهوماتی همچون تقدیر الهی و یا دخالتِ موجودی نامرئی به نام خدا در کار و تصمیماتِ انسانها، هیچگونه تأثیری ندارد و کردار و گفتارِ خوب و بد را انسانها بدونِ دخالت این موارد انجام داده و عواقبِ آن نیز دامنگیرِ سایرین نیز میشود
‎د� هر حال، به داستان برمیگردیم.. جایی که شهر "ورمز" توسط فرمانده ای به نام «کنراد» محاصره میشود.. برادرِ کنراد یعنی «گوتز» به وی خیانت کرده و پس از مرگِ کنراد، جانشینِ وی شده و محاصره را در دست میگیرد.. از سوی دیگر مردم طبقهٔ متوسط و فقرایِ شهر نیز اسقف را کشته و اجازهٔ فعالیت به کشیش ها نمیدهند. مردم به سوی کلیسا و دیرها یورش میبرند تا آنکه یکی از کشیش ها به نامِ «هانریش» که فقرا به وی علاقه دارند، بین مردم و کلیسا یکی را انتخاب میکند و بخاطرِ نجاتِ کلیسا، حاضر میشود به مردم شهر خیانت کرده و راهِ ورودی به شهر و کلیدِ آن را در اختیارِ گوتز قرار دهد تا گوتز با شکستنِ محاصره و ورود به شهر و کشتارِ مردم بیچاره، دین و کلیسا را نجات دهد
‎د� این بین، نانوایی به نام «ناستی» که برای مردم موعظه میکند و او را پیامبر میدانند و خیلی ها وی را قبول دارند، به سوی گوتز رفته و به او پیشنهاد میکند که پس از ورود به شهر، کشیشها را کشته، کلیساها را که خانهٔ اهریمن است را تخریب کرده و مال و اموالِ ثروتمندان را گرفته و به فقرا دهد و اشراف را به دار بیاویزد.. اینگونه نزدِ مردم محبوب شده و فقرا به زیرِ پرچم او آمده و او نیز قدرتمند میشود... از اینجایِ داستان، گوتز تبدیل به شخصیتِ اصلی میشود و با هنرمندیِ هرچه تمامتر به قولِ معروف همه را سر انگشت میچرخاند و مدام نقش عوض میکند.. به گونه ای که نه تنها مردم و اطرافیانش، بلکه خدایِ مذهبیان را نیز فریب میدهد و به بازی میگیرد.. بهتر است خودتان این نمایشنام را خوانده و از سرانجامِ آن آگاه شوید
----------------------------------------
‎جملات� از این کتاب
+++++++++++++++++

‎وقت� پولدارها میجنگند، فقیرها باید کشته شوند
****
‎ناست�: کی تو را نمایندهٔ خدا کرده است؟
‎اسق�: کلیسای مقدس
‎ناست�: کلیسای تو، زنِ هرجایی است.. الطافش را به ثروتمندها میفروشد.. تویی که میخواهی به اقرارهایِ من گوش بدهی؟ تویی که میخواهی از من شفاعت کنی؟ روحِ تو را گری گرفته است. وقتی خدا چشمش به آن می افتد، دندان قروچه میکند.. برادران، احتیاجی به کشیش نیست. همهٔ مردم میتوانند غسلِ تعمید بدهند، همهٔ مردم میتوانند موعظه کنند. من حقیقت را به شما میگویم. یا همهٔ مردم پیغمبرند، یا اصلاً خدایی وجود ندارد
****
‎هانری� (کشیش) : من با سکوتم به مردم خیانت میکردم.. آنها مثلِ مور و ملخ میمردند و من سکوت میکردم.. وقتی آنها به نان احتیاج داشتند، من برایشان صلیب میبردم. گمان میکنی صلیب خوردنی است؟
****
‎گوت� خطاب به هانریش کشیش: تو هم یک حرامزاده هستی .. برای تولیدِ تو، روحانیت با فقر مقاربت و سکس کرده است.. چه عیشِ شوم و عبوسی.. البته که حرام زاده ها، خیانتکارند
****
‎ناست�: وقتی خدا ساکت است، میتوان هر ادعائی را به او نسبت داد
****
‎معل� ( یک مذهبی بیشعور، احمق و خرافاتی): دستی که به ما سیلی بزند، میبوسیم.. میمیریم و برایِ آنهایی که ما را کشته اند، دعا میکنیم.. تا زنده ایم میتوانیم خودمان را فدا کنیم و وقتی میمیریم، روحِ ما واردِ تن شما میشود و صدایِ ما در گوشهایِ شما زنگ میزند
****
‎ناست�: من پیغمبرِ دروغین نیستم، ولی مردی هستم که خدا او را فریب داده است
****
‎گوت�: من عشق و محبتِ خالص را میخواستم، چه حماقتی!! همدیگر را دوست داشتن یعنی به دشمنِ مشترک کینه ورزیدن.. پس من با کینهٔ شما پیوند میبندم. من خوبی را میخواستم، چه سفاهتی!! روی این زمین و در این زمان، خوبی از بدی جدا نیست.. پس من بد بودن را میپذیرم، تا بتوانم خوب بشوم
****
‎گوت�: اینک حکومتِ آسان آغاز میشود.... آهای ناستی، من جلاد و سلاخ خواهم شد
‎م� به آنها فرمان خواهم داد، چون راهِ دیگری برای اطاعت کردن ندارم.. من با این آسمانِ خالی بالای سرم تنها خواهم ماند، چون راهِ دیگری برای بودن با دیگران ندارم.. این جنگ را باید کرد و من میکنم
------------------------------------------
‎امیدوار� این ریویو در جهتِ آشنایی با این کتاب، کافی و مفید بوده باشه
‎«پیرو� باشید و ایرانی»
45 likes · flag

Sign into ŷ to see if any of your friends have read شیطان و خدا.
Sign In »

Reading Progress

Finished Reading
May 20, 2022 – Shelved
May 20, 2022 – Shelved as: داستان-و-رمان
May 20, 2022 – Shelved as: نمایشنام

No comments have been added yet.