Shaghayegh's Reviews > بیچارگان
بیچارگان
by
by

[...]بیا زندگی را عوض کنیم، بیا برویم جایی که هرگز از هم جدا نشویم؛ اوهایو؟ جنگلها� وحشی ماساچوست؟ حتی اگر چشمها� او چون چشمها� نزدیکبی� ماهی کوچک شود و نوک پستانهای� ورم کند و ترک بردارد، و دلتای ظریف و زیبای جوان و مخملیا� آسیب ببیند و پاره شود، حتی آن موقع از عشق دیدن صورت عزیز و رنگ پریدها� دیوانه خواهم شد، از صدای ناب و پرجنجال و جوانت، لولیتای من.[...]
لولیتا از ولادیمیر نابوکوف
[...]نمی� گذارم تو بروی! نه! آخر این چیست؟ به چه حقی چنین اتفاقی میافتد� من هم با تو خواهم آمد؛ من دنبال کالسکها� خواهم دوید، اگر تو مرا با خودت نبری، من آنقدر دنبال کالسکها� خواهم دوید تا از پا بیفتم، یا وقتی که نفس آخر را بکشم.[...] دیگر چه کسی را مامکم خطاب کنم؟ چه کسی را میتوان� به این اسم محبت آمیز صدا کنم؟ دیگر وقتی رفتی از کجا تو را پیدا کنم فرشته� کوچولوی من؟ من میمیرم� وارنکا، من حتما میمیرم� قلب من از این بدبختی جان بهد� نمیبر�![...]
بیچارگان از فئودور داستایفسکی
خب این دو بخشی که انتخاب کردم، چه تفاوتی با هم دارن؟! چرا ناشرای آمریکایی از چاپ لولیتا خودداری کردن و چرا بیچارگان در حدی ازش تعریف و تمجید شد که نکراسوف با این خبر که "گوگول تازها� ظهور کرده" پیش بلینسکی رفت و در آخر با به به و چه چه از اولین اثر داستایفسکی استقبال کردن؟
تفاوت در این هست که نابوکوف شلوار هامبرت رو پایین کشید و سر اصل مطلب رفت اما داستایفسکی حاضر نشد حتی کمربند ماکار رو باز کنه!
البته به داستایفسکی جوان خرده نمیگیر� که در اولین اثرش بخواد انقدر صریح و بیپرد� باشه. فقط خواستم یکی از چیزهای رومخ کتاب رو بگم که فکر نکنم کسی بهش اشاره کرده بود.
ماجرا هم از این قرار بود که واروارای یتیم در همسایگی مرد مسنی به نام ماکار زندگی میکر�. ماکار به عنوان کسی که خویشاوندى دوری با دختر داره، بهش کمک مالی میکنه. در حدی که حاضر هست هشتش گرو نهش باشه اما دختر بدبختی نکشه. و برای حرف مردم این دو نفر با نامه جویای احوال هم میشن. اما به نظرم هر خوانندها� که منطقی باشه، متوجه میشه این نامهه� چیزی بیشتر از یه رابطه معمولی هستن. و حرف مردم اونقدرا هم بیرا� نیست.
خلاصه که چون با آدمها� فقیری سر و کار داریم، تو نامهه� هم وضعیت فلاکتبا� رو میبینی�. نامهه� چیز ناب و خاصی نیستن. صرفا روزمرگیها� دو� آدم نگونبخ� هست. و خب، اصلا پا از در بذاری بیرون میتونی چنین مکالمههای� رو از زبون رهگذرا بشنوی و به زندگی سگیت ادامه بدی.
در کل جزو آثاری نبود که پیشنهاد کنم برای شروع از فئودورخوانی انتخابش کنی و یا حتما تو برنامه� بگنجونی. صرفا چون دوست دارم همه� آثار این بزرگوار رو بخونم، سمتش رفتم و خب میدونست� که نباید انتظار شاهکار رو ازش داشته باشم.
چیز دیگها� که بعدها احساس میکنم باید دوباره بهش رجوع کنم، خوندن آثاری هست که تو کتاب بهشون اشاره کرد و چون نخونده بودمشون، رفرنس رو متوجه نمیشد�.
در کل تنها بخش دوستداشتن� کتاب، پاکروفسکی بود و بس :)
لولیتا از ولادیمیر نابوکوف
[...]نمی� گذارم تو بروی! نه! آخر این چیست؟ به چه حقی چنین اتفاقی میافتد� من هم با تو خواهم آمد؛ من دنبال کالسکها� خواهم دوید، اگر تو مرا با خودت نبری، من آنقدر دنبال کالسکها� خواهم دوید تا از پا بیفتم، یا وقتی که نفس آخر را بکشم.[...] دیگر چه کسی را مامکم خطاب کنم؟ چه کسی را میتوان� به این اسم محبت آمیز صدا کنم؟ دیگر وقتی رفتی از کجا تو را پیدا کنم فرشته� کوچولوی من؟ من میمیرم� وارنکا، من حتما میمیرم� قلب من از این بدبختی جان بهد� نمیبر�![...]
بیچارگان از فئودور داستایفسکی
خب این دو بخشی که انتخاب کردم، چه تفاوتی با هم دارن؟! چرا ناشرای آمریکایی از چاپ لولیتا خودداری کردن و چرا بیچارگان در حدی ازش تعریف و تمجید شد که نکراسوف با این خبر که "گوگول تازها� ظهور کرده" پیش بلینسکی رفت و در آخر با به به و چه چه از اولین اثر داستایفسکی استقبال کردن؟
تفاوت در این هست که نابوکوف شلوار هامبرت رو پایین کشید و سر اصل مطلب رفت اما داستایفسکی حاضر نشد حتی کمربند ماکار رو باز کنه!
البته به داستایفسکی جوان خرده نمیگیر� که در اولین اثرش بخواد انقدر صریح و بیپرد� باشه. فقط خواستم یکی از چیزهای رومخ کتاب رو بگم که فکر نکنم کسی بهش اشاره کرده بود.
ماجرا هم از این قرار بود که واروارای یتیم در همسایگی مرد مسنی به نام ماکار زندگی میکر�. ماکار به عنوان کسی که خویشاوندى دوری با دختر داره، بهش کمک مالی میکنه. در حدی که حاضر هست هشتش گرو نهش باشه اما دختر بدبختی نکشه. و برای حرف مردم این دو نفر با نامه جویای احوال هم میشن. اما به نظرم هر خوانندها� که منطقی باشه، متوجه میشه این نامهه� چیزی بیشتر از یه رابطه معمولی هستن. و حرف مردم اونقدرا هم بیرا� نیست.
خلاصه که چون با آدمها� فقیری سر و کار داریم، تو نامهه� هم وضعیت فلاکتبا� رو میبینی�. نامهه� چیز ناب و خاصی نیستن. صرفا روزمرگیها� دو� آدم نگونبخ� هست. و خب، اصلا پا از در بذاری بیرون میتونی چنین مکالمههای� رو از زبون رهگذرا بشنوی و به زندگی سگیت ادامه بدی.
در کل جزو آثاری نبود که پیشنهاد کنم برای شروع از فئودورخوانی انتخابش کنی و یا حتما تو برنامه� بگنجونی. صرفا چون دوست دارم همه� آثار این بزرگوار رو بخونم، سمتش رفتم و خب میدونست� که نباید انتظار شاهکار رو ازش داشته باشم.
چیز دیگها� که بعدها احساس میکنم باید دوباره بهش رجوع کنم، خوندن آثاری هست که تو کتاب بهشون اشاره کرد و چون نخونده بودمشون، رفرنس رو متوجه نمیشد�.
در کل تنها بخش دوستداشتن� کتاب، پاکروفسکی بود و بس :)
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
بیچارگان.
Sign In »
Reading Progress
June 19, 2022
– Shelved
June 19, 2022
– Shelved as:
to-read
March 4, 2023
–
Started Reading
March 4, 2023
–
0.0%
"کاری به بقیه ندارم. تو برای من همون کسی هستی که میدونم وقتی دلشکستهت� از همیشهم� باید سراغت بیام و با کلماتت آروم بگیرم. حتی اگه اولین اثرت باشه."
page
0
March 6, 2023
–
46.86%
"و چرا من باید برای شما صرفنظ� ناکردنی باشم، دوست من؟
پ.ن: ترکیب سکس کرایمینالز با داستایفسکی همین میشه که یه جمله هم مثل آدم نخونم :) البته احساس میکنم که شاید دارم درست میخونم! محبت پدرانه چه کشکی هست ماکار؟ من که میدونم تهش دوست داری خشتکت رو پایین بکشی. الکی هم نگو بدبینم. همه چی به سکس ختم میشه. فقط اول میخوای تظاهر کنی اونقدرا هم به فکر خودت نیستی. بعدش که طرف نرم شد اقدام میکنی و دلی از عزا در میاری."
page
97
پ.ن: ترکیب سکس کرایمینالز با داستایفسکی همین میشه که یه جمله هم مثل آدم نخونم :) البته احساس میکنم که شاید دارم درست میخونم! محبت پدرانه چه کشکی هست ماکار؟ من که میدونم تهش دوست داری خشتکت رو پایین بکشی. الکی هم نگو بدبینم. همه چی به سکس ختم میشه. فقط اول میخوای تظاهر کنی اونقدرا هم به فکر خودت نیستی. بعدش که طرف نرم شد اقدام میکنی و دلی از عزا در میاری."
March 7, 2023
–
Finished Reading
December 4, 2024
– Shelved as:
classics
December 4, 2024
– Shelved as:
fiction
December 4, 2024
– Shelved as:
letters
Comments Showing 1-9 of 9 (9 new)
date
newest »

message 1:
by
Robert
(new)
-
added it
Mar 07, 2023 12:54PM

reply
|
flag

تو رو نمیدون� ولی من از این متنفرم که کلی قربون صدقه بخونم و در آخر جوری ماستمالیش کنه که انگار منظوری نداشته و حسش مثل حرف مردم نبوده!🤦🏻♀�
یه جورایی به شعور خواننده توهین میکنه! باعث میشه فکر کنم این کتاب فقط با همین کارش (ماکار پدوفیل نیست) باعث شده کتاب به جای واقعی بودن بیشتر رمانتیک باشه. و اما همون رمانتیک بودنش هم جوری جلوه بده که نه اونطوریا هم که فکر میکنین نیست. من پیرمردی بیش نیستم و وارنکا رو مثل دختر خودم دوست دارم. آخه بزرگوار، خودت با خوندن نامه ها قانع میشی که من مهر تاییدی بر این عشق پدرانه بزنم؟🚬

تو رو نمیدون� ولی من از این متنفرم که کلی قربون صدقه بخونم و در آخر جوری ماستمالیش کنه که انگار منظوری نداشته و حسش مثل حرف مردم نبوده!🤦🏻♀�
یه جورایی به شعور خواننده توهین م..."
ببین شقایق، حقیقت رو بهت بگم بعد کامنتت به فکر فرو رفتم. به مخم فشار آوردم دیدم چیز خاصی از این کتاب یادم نمیاد. رفتم سراغ ریویوی خودم و یه چیزهایی توی ذهنم شکل گرفت. میدون� چیه... داستایفسکی رو نویسندها� میشناسیم که روح و روان شخصیتها� رو میجو� و در نهایت تف میکن� بیرون. اما ما اینجا با داستایفسکی جوان طرفیم که هنوز اون شخصیت نویسندگیش شکل نگرفته و قطعا اون موقع مثل وقتی که داشت برادران کارامازوف و شیاطین رو مینوش� به کارش تسلط نداشت. من آدمی هستم که خودم شخصا بدم میاد از خوندن نقدهایی که بعضیا توشون یه چیزهایی که نویسنده فکرش رو هم نمیکرد� اشاره میکنند� پس ممکنه این حرف من هم یه کاری مثل همون کاری باشه که اونا میکنند� اما یه حسی به من میگ� که شخصیت داستایفسکی بیماری بوده که در یک وضعیت دو قطبی قرار داشته... این شخصیت عاشق بوده اما عشقش گاهی عشق بالزاکی در باباگوریو میشه که به معنی واقعی «مهر پدری» به شمار میره و گاهی هم میشه شبیه مخلوق ناباکوف

تو رو نمیدون� ولی من از این متنفرم که کلی قربون صدقه بخونم و در آخر جوری ماستمالیش کنه که انگار منظوری نداشته و حسش مثل حرف مردم نبوده!🤦🏻♀�
یه جورایی به ش..."
متوجهم از چی میگی و خودم هم تو کارهایی که قبلا ازش خوندم به این باور رسیدم که شخصیت پردازیها� حرف ندارن. و به این هم واقفم برای اولین کارش نباید انتظار بیجایی داشته باشم چون اگه این آثار نبودن، داستایفسکی دیگه تبدیل به اون نویسندها� که الان میشناسیمش نمیشد.
اما میدونی، من به این فکر میکنم ماکار بیشتر از اینکه بیمار باشه اسیر حرف بقیه بود. و مثل هامبرت وسع مالیش اونقدرا هم نبود که بتونه به جاده بزنه و از شهرهای مختلف سردربیاره. میدونست نهایتا تو همون دخمه زندگی میکنه و میمیره و با این اوصاف هم حاضر نبود از دخترک دل بکنه. میخواست با همون وضعیت داغون به همه کس و همه چیز چنگ بزنه ولی در عین حال بلد نبود چطور بگه. من موقع خوندنش متوجه این شدم چقدر حرفهاش ضد و نقیض هست. یه جورایی شبیه هامبرت که یه جا جوری حرف میزد و متوجه میشدیم لولیتا شاید یه دختربچه� معمولی نیست و داره باهاش لاس میزنه و جای دیگه یهو پی میبردیم نه، خیلی هم شبیه بقیه ست و مرتيکه گولمون زده. ماکار هم یه جا طوری پدرانه حرف میزنه که من خواننده میگم نباید بدبین باشم و یه جا جوری ابراز میکنه که شکم به یقین تبدیل میشه. حالا باز هم تو باباگوریو میشه گفت واقعا دخترای خودش بودن ولی تو اینجا حتی نمیشه مطمئن شد آیا واقعا خویشاوند دورش هست یا نه. حالا بماند بقیه چیزها..
من انقدر سر بعضی چیزهاش حرص خوردم که یادم رفت درست و حسابی یادداشت کنم. وگرنه طومار میش�=)

پس فعلا این کتابش میره پایین لیست چون اخرش بنظرم باید بخونمش

پس فعلا این کتابش میره پایین لیست چون اخرش بنظرم باید بخونمش"
گزینهها� بهتری برای معامله هستن😄
آره، به نظرم تو اولویتت نباشه بهتره. مثلا میتونی چند تا کار خوبش رو بخونی و بعد برای اینکه سیر پیشرفت فئودور رو به چشم ببینی، سراغ این یکی بیای. شاید اینجوری برات عزیزتر هم بشه. چون میفهمی چی بود و چی شد🤍


اتفاقا اون کتابش هم تو لیستم هست و امروز به طور اتفاقی قیمت قدیمش رو پیدا کردم😅 اگه کس دیگها� زودتر از من سفارشش نده، سهم من میشه و شکارش میکنم. مرسی از پیشنهادت🤍
امیدوارم فئودور تو زندگیش لااقل نامه نگار خوبی باشه =)