Mohammad's Reviews > The Duel
The Duel
by
by

خب من قصدی نداشتم برای دوئل ریویو بنویسم. چون هربار که میآی� برای یک اثر چخوف عزیزم ریویو بنویسم، شالوده حرفم پر از احساسات شخصی میشو�. یکهو میبین� دارم از خوشتیپ بودن چخوف تعریف میکن� و یکم بعد از طرز نگاهش به زندگی و یکم دیگر مشغول نوشتن نامها� به چخوف هستم با این مضمون که مشغول نوشتن ریویو ملالآور� هستم، همه� کلمات در ریویو در حال رنج کشیدن هستن و هیچچیز� به ذهنم نمیرس� که اثرت را توصیف کنم و از ریویوهای� که بقیه هم برایش نوشتند هیچ خوشم نمیآی� و یک سری مکالمات سرسامآو� دیگر.
دوئل در مجموع برای من بیشتر از یک داستان کوتاهه. من صحنهه� و محیط و شخصیتها� دوئل رو خیلی منظم و خیلی درستانتخابشد� میدون�. باور کنین هر شخصیت دوئل نمادی از یک هویت تکرارشده در جامعه هستش. چخوف پرداختها� رو حول محور همین شخصیته� گسترش مید� و بحثها� خوبی هم بینشو� راه میافت�.
داستان دوئل برای من حکایتی از تغییر و دگرگونیه. یعنی پیدا کردن اون یه تیکه نور لعنتی که بوکوفسکی میگف� اگه وجود داشته باشه، پیدات میکن�! شخصیتها� دوئل هم گرفتار یک رخوت و سردرگمی و رنج بلاتکلیفی شدن و دیگران رو عذاب میدن� تا اینکه بالاخره اون نور رو پیدا کنن. یک چیزی که این انسانهار� از این رذالت و تنفر و زجر و ملال رهایی ببخشه. چون یکجورهای� دوئل داستانی نه تنها مربوط به دوئل دو شخصیت با یکدیگر، بلکه مربوط به دوئل انسانه� با خودشون هم هست. برای پیدا کردن اون حقیقت و جنگیدن با هرچه که میش� و نه تسلیم شدن!
کتاب خیلی لایهبهلای� جلو میر�. یعنی از ابتدای داستان تا انتها که پیش میرید� عمق شخصیتپرداز� و اون محیط و جمعشد� این شخصیته� دورهم و مکالماتی که بینشو� شکل گرفت، همه و همه به واسطه� قلم چخوف معنای بهتری پیدا میکن� و انتهای داستان و اون چند صفحهی� آخر -که بخش محبوب من هستش- جایی هست که چخوف آخرین تنه خودش رو به انسان میزن�.
در نهایت دوئل از نظر داستاننویسی� برای من کمال یک داستانه. انگار که هیچچی� اضافها� نداره و اون قائده تفنگ چخوف اینجا به آدم سیلی میزن�. من با ترجمه سروژ استپانیان خوندم و نمیش� راضی نبود از ایشون! امیدوارم من هم روزی مثل لایوسکی در یک خانه با سه پنجره بنشینم و بنویسم و بهجا� فرار، به زندگی بچسبم.
دوئل در مجموع برای من بیشتر از یک داستان کوتاهه. من صحنهه� و محیط و شخصیتها� دوئل رو خیلی منظم و خیلی درستانتخابشد� میدون�. باور کنین هر شخصیت دوئل نمادی از یک هویت تکرارشده در جامعه هستش. چخوف پرداختها� رو حول محور همین شخصیته� گسترش مید� و بحثها� خوبی هم بینشو� راه میافت�.
داستان دوئل برای من حکایتی از تغییر و دگرگونیه. یعنی پیدا کردن اون یه تیکه نور لعنتی که بوکوفسکی میگف� اگه وجود داشته باشه، پیدات میکن�! شخصیتها� دوئل هم گرفتار یک رخوت و سردرگمی و رنج بلاتکلیفی شدن و دیگران رو عذاب میدن� تا اینکه بالاخره اون نور رو پیدا کنن. یک چیزی که این انسانهار� از این رذالت و تنفر و زجر و ملال رهایی ببخشه. چون یکجورهای� دوئل داستانی نه تنها مربوط به دوئل دو شخصیت با یکدیگر، بلکه مربوط به دوئل انسانه� با خودشون هم هست. برای پیدا کردن اون حقیقت و جنگیدن با هرچه که میش� و نه تسلیم شدن!
کتاب خیلی لایهبهلای� جلو میر�. یعنی از ابتدای داستان تا انتها که پیش میرید� عمق شخصیتپرداز� و اون محیط و جمعشد� این شخصیته� دورهم و مکالماتی که بینشو� شکل گرفت، همه و همه به واسطه� قلم چخوف معنای بهتری پیدا میکن� و انتهای داستان و اون چند صفحهی� آخر -که بخش محبوب من هستش- جایی هست که چخوف آخرین تنه خودش رو به انسان میزن�.
در نهایت دوئل از نظر داستاننویسی� برای من کمال یک داستانه. انگار که هیچچی� اضافها� نداره و اون قائده تفنگ چخوف اینجا به آدم سیلی میزن�. من با ترجمه سروژ استپانیان خوندم و نمیش� راضی نبود از ایشون! امیدوارم من هم روزی مثل لایوسکی در یک خانه با سه پنجره بنشینم و بنویسم و بهجا� فرار، به زندگی بچسبم.
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
The Duel.
Sign In »