Salamon's Reviews > شب هزار و یکم
شب هزار و یکم
by
by

چی بگم که در وصف نیاید.
خطبهخ� و گوشهبهگوش� ظرافت و خِرَد؛
اشک و آه جگرسوز در تلاقی عقل و احساس.
بهرامِ قصهگ� از حکایت دختران جمشید به شهزاد قصهگ� پلی میزن� به درازای عقل کهن این مرز و بوم. این عقل و خرد کهن، زیر ضربان شلّاق و داغ و درفش بیاما� همچنان خرد است. تمام دیوان خونخوار و سیریناپذی� و شهوتپرس� و متجاوزِ اهریمن ذرها� به بارگاه خرد راه ندارند، حتی اگر تمام خاک زمین را به توبره کشند. و صدای ضعیف پیروانِ اندکِ این کیشِ آزادگان به زمزمه وعده میده� گذر از تاریکی را و بازگشت خورشیدِ و خرد و فرزانگی به آسمان را هر چند در افقی بسیار دور.
اما غم بزرگ همچنان این است:
"و آیا پرندها� که در زمستان جان خواهد داد، میتوان� چشمهای� را ببندد و بهاری را که هرگز نخواهد دید خیال کند؟..."
منبع نامعلوم
بریدههای� از کتاب
________________________________________________________________
نمایشنامه� شب هزارویکُم/ ۲
"عجمی [پورِ فرُّخان]:
[توانَش از کف رفته] تو این شهرزاد کم مگیر؛ که شنیدم از دانای باستان پدرم مزدکِ بهداد که گفت این نیست مگر صورتی از دختر خدا ناهید در زمین، که برای هدایت سلطان آمد؛ و دلیل وی است بر خرد و عدل! و آیا چنین نیست شهرنازِ جم، که وِی را پدر، داورِ جهان تاریکی است؟
[ماهَک ...]
ماهَک [میرِعسس]:
با همه� شئامت و لئامت حقیقتی گفتی و عجبا! هِههِ� � مشعوفم کردی به این همه اعتراف هولآو�! بَدَل به یقین شد شکّ اهل دارالکتاب در تخلیط این عجمیّات در سنّت خدا، تا دین بر اهلالنّا� مشتبه کنی!
خورزادِ نیکرُخ [محتسب]:
آیا زن، خدایی است که جهل رجال از آسمان به زمین میکِشدَش� اینست عقل جمهور عجم؟"
"عجمی [پورِ فرُّخان]:
اگر در رنجید از آزادهزنی� و اینک� چرا چنین خرد آورد، و اگر رضایت شما اینست که شهرزاد انکار کنم، آری میکن� اکنون که جانم در گرو است! [خورزاد و ماهَک جا میخورند] � آری به خدا که اگر زنی اینهمه داستان گفت، از آن است که دو مرد یاریا� کردند! به اوّل آن سلطان قِتالپیشه� که وِی را به فکر حکایت ساختن انداخت به قصد تأخیر افکندن در مرگ خویش."
"ماهَک [میرِعسس]:
پس آن دو صبیحه� ملیحه را که وبالِ گردن تواند به اینجا بخوان. شاید همشیره و همسر تو ما دو جلّاد را مهربان کنند به شهد و نمک خود؛ که از ایشان وصفه� شنیدها�!
عجمی [پورِ فرُّخان]:
همسر و همشیره� من دو سروِ آزادهان�! نفرین بر کسی که بر ایشان زور بَرَد!
ماهَک [میرِعسس]:
آزاده � به چه معنا؟ حُرّه و حُرّیه؟
خورزاد [محتسب]:
دارالحکومه جهت حُرّه و حُرّیه لغتی دیگر وضع کردهان�: فاحشه و فاجره. فهمیدی؟
ماهَک [میرِعسس]:
آیا تکلیف نیست که این دو جاریه� جمیله را کفالت و تمشیّت کنیم؟ آزادگان حقیقی مقیّدند!
عجمی [پورِ فرُّخان]:
در این جهان چرا باید زیست، آنگا� که قلم، دستی را حرمت نمینه� که به وِی حرمت داد!"
نمایشنامه� شب هزارویکُم/ ۳
"روشنَک: کدام قصّه را خوش داری بشنوی؟ قصّهها� بازرگانان؟ قصّهها� جانوران؟ قصّهها� عشاق؟ قصّهها� جنّ و پری؟
میرخان: شاید هم مکرِ زنان!
روشنَک: خِرَد تا به زنان برسد نامش مکر میشو� � نه؟ و مکر تا به مردان میرس� نامِ عقل میگیر�!
میرخان: قصّههای� هم هست درباره� زنان بَدکاره!
روشنَک: که نتیجه� مردان بَدکارند!
میرخان: و درباره� غلامان و کنیزان!
روشنَک: که هوشیارتر از اربابان خودَند!
میرخان: و درباره� بَردگان!
روشنَک: که به آزادی میرسن�!"
خطبهخ� و گوشهبهگوش� ظرافت و خِرَد؛
اشک و آه جگرسوز در تلاقی عقل و احساس.
بهرامِ قصهگ� از حکایت دختران جمشید به شهزاد قصهگ� پلی میزن� به درازای عقل کهن این مرز و بوم. این عقل و خرد کهن، زیر ضربان شلّاق و داغ و درفش بیاما� همچنان خرد است. تمام دیوان خونخوار و سیریناپذی� و شهوتپرس� و متجاوزِ اهریمن ذرها� به بارگاه خرد راه ندارند، حتی اگر تمام خاک زمین را به توبره کشند. و صدای ضعیف پیروانِ اندکِ این کیشِ آزادگان به زمزمه وعده میده� گذر از تاریکی را و بازگشت خورشیدِ و خرد و فرزانگی به آسمان را هر چند در افقی بسیار دور.
اما غم بزرگ همچنان این است:
"و آیا پرندها� که در زمستان جان خواهد داد، میتوان� چشمهای� را ببندد و بهاری را که هرگز نخواهد دید خیال کند؟..."
منبع نامعلوم
بریدههای� از کتاب
________________________________________________________________
نمایشنامه� شب هزارویکُم/ ۲
"عجمی [پورِ فرُّخان]:
[توانَش از کف رفته] تو این شهرزاد کم مگیر؛ که شنیدم از دانای باستان پدرم مزدکِ بهداد که گفت این نیست مگر صورتی از دختر خدا ناهید در زمین، که برای هدایت سلطان آمد؛ و دلیل وی است بر خرد و عدل! و آیا چنین نیست شهرنازِ جم، که وِی را پدر، داورِ جهان تاریکی است؟
[ماهَک ...]
ماهَک [میرِعسس]:
با همه� شئامت و لئامت حقیقتی گفتی و عجبا! هِههِ� � مشعوفم کردی به این همه اعتراف هولآو�! بَدَل به یقین شد شکّ اهل دارالکتاب در تخلیط این عجمیّات در سنّت خدا، تا دین بر اهلالنّا� مشتبه کنی!
خورزادِ نیکرُخ [محتسب]:
آیا زن، خدایی است که جهل رجال از آسمان به زمین میکِشدَش� اینست عقل جمهور عجم؟"
"عجمی [پورِ فرُّخان]:
اگر در رنجید از آزادهزنی� و اینک� چرا چنین خرد آورد، و اگر رضایت شما اینست که شهرزاد انکار کنم، آری میکن� اکنون که جانم در گرو است! [خورزاد و ماهَک جا میخورند] � آری به خدا که اگر زنی اینهمه داستان گفت، از آن است که دو مرد یاریا� کردند! به اوّل آن سلطان قِتالپیشه� که وِی را به فکر حکایت ساختن انداخت به قصد تأخیر افکندن در مرگ خویش."
"ماهَک [میرِعسس]:
پس آن دو صبیحه� ملیحه را که وبالِ گردن تواند به اینجا بخوان. شاید همشیره و همسر تو ما دو جلّاد را مهربان کنند به شهد و نمک خود؛ که از ایشان وصفه� شنیدها�!
عجمی [پورِ فرُّخان]:
همسر و همشیره� من دو سروِ آزادهان�! نفرین بر کسی که بر ایشان زور بَرَد!
ماهَک [میرِعسس]:
آزاده � به چه معنا؟ حُرّه و حُرّیه؟
خورزاد [محتسب]:
دارالحکومه جهت حُرّه و حُرّیه لغتی دیگر وضع کردهان�: فاحشه و فاجره. فهمیدی؟
ماهَک [میرِعسس]:
آیا تکلیف نیست که این دو جاریه� جمیله را کفالت و تمشیّت کنیم؟ آزادگان حقیقی مقیّدند!
عجمی [پورِ فرُّخان]:
در این جهان چرا باید زیست، آنگا� که قلم، دستی را حرمت نمینه� که به وِی حرمت داد!"
نمایشنامه� شب هزارویکُم/ ۳
"روشنَک: کدام قصّه را خوش داری بشنوی؟ قصّهها� بازرگانان؟ قصّهها� جانوران؟ قصّهها� عشاق؟ قصّهها� جنّ و پری؟
میرخان: شاید هم مکرِ زنان!
روشنَک: خِرَد تا به زنان برسد نامش مکر میشو� � نه؟ و مکر تا به مردان میرس� نامِ عقل میگیر�!
میرخان: قصّههای� هم هست درباره� زنان بَدکاره!
روشنَک: که نتیجه� مردان بَدکارند!
میرخان: و درباره� غلامان و کنیزان!
روشنَک: که هوشیارتر از اربابان خودَند!
میرخان: و درباره� بَردگان!
روشنَک: که به آزادی میرسن�!"
Sign into ŷ to see if any of your friends have read
شب هزار و یکم.
Sign In »
Reading Progress
January 21, 2023
–
Started Reading
January 21, 2023
– Shelved
April 3, 2023
–
Finished Reading