ش� هزارویکُم کتابی است با سه نمایشنامٔ تکپردهای� همنام� پیدرپی� یا سه پرده از یک نمایش بلند، از بهرام بیضایی. د� نمایشِ نخست، نمونه� پیشین و گمشدهٔ افسانه� ضحاک (اژدهاک) بازسازی شده است؛ داستانِ گفتهنشده� شاه ضحاک و همسرانش شهرناز و ارنواز؛ که نویسنده فکر میکن� سرچشمه� اصلی داستان پایها� و بنیادین کتاب نابود شدهٔ هزار افسان است. نمایش دوم داستانِ گفته نشده� مترجم گمنامی است که هزارافسان را از پارسی به عربی برگرداند و نام آن الف لیله و لیله کرد؛ کتابی که قرنه� بعد در بازگرداندنِ دوباره به پارسی، نامِ هزارویک شب گرفت. و نمایش سوم نیز که زمانش به روزگار ما نزدیکت� است، داستان گفته نشده� سرانجامِ زنی است که هزارویک شب را خواندهاس�.
میرخان: شاید هم مکر زنان؟ روشنک: خرد تا به زنان برسد نامش مکر میشو�! نه؟ و مکر تا به مردان برسد نام عقل� میگیر�! میرخان: قصههای� هم هست درباره� زنان بدکاره! روشنک:که نتیجه� مردان بدکارند...!
چی بگم که در وصف نیاید. خطبهخ� و گوشهبهگوش� ظرافت و خِرَد؛ اشک و آه جگرسوز در تلاقی عقل و احساس.
بهرامِ قصهگ� از حکایت دختران جمشید به شهزاد قصهگ� پلی میزن� به درازای عقل کهن این مرز و بوم. این عقل و خرد کهن، زیر ضربان شلّاق و داغ و درفش بیاما� همچنان خرد است. تمام دیوان خونخوار و سیریناپذی� و شهوتپرس� و متجاوزِ اهریمن ذرها� به بارگاه خرد راه ندارند، حتی اگر تمام خاک زمین را به توبره کشند. و صدای ضعیف پیروانِ اندکِ این کیشِ آزادگان به زمزمه وعده میده� گذر از تاریکی را و بازگشت خورشیدِ و خرد و فرزانگی به آسمان را هر چند در افقی بسیار دور. اما غم بزرگ همچنان این است:
"و آیا پرندها� که در زمستان جان خواهد داد، میتوان� چشمهای� را ببندد و بهاری را که هرگز نخواهد دید خیال کند؟..." منبع نامعلوم
"عجمی [پورِ فرُّخان]: [توانَش از کف رفته] تو این شهرزاد کم مگیر؛ که شنیدم از دانای باستان پدرم مزدکِ بهداد که گفت این نیست مگر صورتی از دختر خدا ناهید در زمین، که برای هدایت سلطان آمد؛ و دلیل وی است بر خرد و عدل! و آیا چنین نیست شهرنازِ جم، که وِی را پدر، داورِ جهان تاریکی است؟ [ماهَک ...] ماهَک [میرِعسس]: با همه� شئامت و لئامت حقیقتی گفتی و عجبا! هِههِ� � مشعوفم کردی به این همه اعتراف هولآو�! بَدَل به یقین شد شکّ اهل دارالکتاب در تخلیط این عجمیّات در سنّت خدا، تا دین بر اهلالنّا� مشتبه کنی! خورزادِ نیکرُخ [محتسب]: آیا زن، خدایی است که جهل رجال از آسمان به زمین میکِشدَش� اینست عقل جمهور عجم؟"
"عجمی [پورِ فرُّخان]: اگر در رنجید از آزادهزنی� و اینک� چرا چنین خرد آورد، و اگر رضایت شما اینست که شهرزاد انکار کنم، آری میکن� اکنون که جانم در گرو است! [خورزاد و ماهَک جا میخورند] � آری به خدا که اگر زنی اینهمه داستان گفت، از آن است که دو مرد یاریا� کردند! به اوّل آن سلطان قِتالپیشه� که وِی را به فکر حکایت ساختن انداخت به قصد تأخیر افکندن در مرگ خویش."
"ماهَک [میرِعسس]: پس آن دو صبیحه� ملیحه را که وبالِ گردن تواند به اینجا بخوان. شاید همشیره و همسر تو ما دو جلّاد را مهربان کنند به شهد و نمک خود؛ که از ایشان وصفه� شنیدها�! عجمی [پورِ فرُّخان]: همسر و همشیره� من دو سروِ آزادهان�! نفرین بر کسی که بر ایشان زور بَرَد! ماهَک [میرِعسس]: آزاده � به چه معنا؟ حُرّه و حُرّیه؟ خورزاد [محتسب]: دارالحکومه جهت حُرّه و حُرّیه لغتی دیگر وضع کردهان�: فاحشه و فاجره. فهمیدی؟ ماهَک [میرِعسس]: آیا تکلیف نیست که این دو جاریه� جمیله را کفالت و تمشیّت کنیم؟ آزادگان حقیقی مقیّدند! عجمی [پورِ فرُّخان]: در این جهان چرا باید زیست، آنگا� که قلم، دستی را حرمت نمینه� که به وِی حرمت داد!"
نمایشنام� شب هزارویکُم/ ۳
"روشنَک: کدام قصّه را خوش داری بشنوی؟ قصّهها� بازرگانان؟ قصّهها� جانوران؟ قصّهها� عشاق؟ قصّهها� جنّ و پری؟ میرخان: شاید هم مکرِ زنان! روشنَک: خِرَد تا به زنان برسد نامش مکر میشو� � نه؟ و مکر تا به مردان میرس� نامِ عقل میگیر�! میرخان: قصّههای� هم هست درباره� زنان بَدکاره! روشنَک: که نتیجه� مردان بَدکارند! میرخان: و درباره� غلامان و کنیزان! روشنَک: که هوشیارتر از اربابان خودَند! میرخان: و درباره� بَردگان! روشنَک: که به آزادی میرسن�!"
با پایان سال ۱۴۰۱ به این نتیجه رسیدم خیلی جدی باید در زندگیا� هر چند ماه یکبا� بیضایی بخوانم. باید هرچندماه یکبا� تلاشها� این مرد برای فهم زبان و فرهنگ را به خودم یادآوری کنم و زنهای� که خلق میکن� را بشناسم. زنها� روایتها� بیضایی قدرتمن� هستند، اغواگرند، دل و دین مرده� را میبرن� و هم جهان را میچرخانن�. زنهای� که بیضایی از آنه� سخن میگوی� می جنگند و میمیرن�.
نمایشناما� در سه پرده که بین آثار بیضایی پرده اول و دوم جزو سخت خوان ترینها برای من از نظر نثر بود که البته از لذتی که میبردم هیچ کم نکرد.پرده سوم نثر روانتر بود..هر آنچه از بیضایی و قلمش انتظار داریم در این نمایشنام در سطح کمال ارائه شده و حقیقتا چه باوری این مرد به زنها داره. به نظرم زیباترین و جسورترین و الهام بخش ترین زنان رو بیضایی در آثارش خلق کرده.
از سطر سطر کتاب بسیار لذت بردم، از تسلط خارق العاده بیضایی به چیزی که خلق می کند و از نثر زیبایش و از حرف هایش که مثل پیکان برنده است لذت بردم، واقعا کتاب زیبایی بود، به نظر من مسئله اصلی کتاب، ایرانی سازی حکایت هزار و یک شب و ترغیب حس ناسیونالیستی در ما نبود. بلکه حرف بیضایی خیلی فراتر و ژرف تر از ایناهست و آن پرداختن به موضوع زن و نقش پر رنگش در اجتماع است، موضوعی که در این چهل سال کمتر کسی به آن پرداخته است. زن در نوشته های بیضایی موجودی درجه دوم و منفعل به حساب نمی آید و برعکس موجودی است اهل عمل و حتی دغدغه اجتماعی اش هم به مراتب از مردان بیشتر است. زنانی که هیچگاه تسلیم تقدیر نمی شوند. در پرده اول با فدای خود کشوری را از دست استبداد می رهانند، در پرده دوم در مقابل متجاوزین به فرهنگ می ایستند و با مرگ خود تن به ذلت نمی دهند و در پرده آخر به جنگ خرافه میروند�. این کتاب چقدر مرا یاد دختران میدان انقلاب انداخت، دخترانی که جهان به داد گستراندند و بی رحمانه اره شدند. شب هزار و یکم برای من سرشار از ناگفته ها و حرف های تازه بود، بیضایی زنان داستان را به الهه مادر تشبیه کرده بود. الهه ای که نماد برکت و زندگی و آبادانی است، او زنانی را به تصویر می کشد که در جامعه ای بسته و مرد سالار گرفتار گشته اند، ولی هیچکس نمی داند الهه مادر با مرگ پایان نمی پذیرد، چون مرگ برای او تولدی از رویش و زایش است. از اره شدن دختران جم آبادانی و دادگستری می جوشد و از مرگ ماهک و خورزاد هویت و سرافرازی ملیت ایرانی و از مرگ روشنک و سوختن مادرش شعله های دانش و اگاهی، از بیضایی هزاران بار سپاسگذارم به خاطر توجه بی اندازه اش به زنان سرزمین مادری اش، او به زنان توجه میکند در جامعه ای که مدام می کوشد زنانش را عاجز جلوه دهد، جامعه ای که طی سالها نقش زنان را نادیده گرفت و حتی در تاریخ مردها را جایگزین اسطوره های زن نشان داد، تفکراتی که همه با ورود مذهب نشات گرفت و تا توانست زنان را به حاشیه راند و نقش اشان را در جامعه کمرنگ تر کرد، از بیضایی ممنونم چون پرده از تاریخ کنار زد و واقعیت ها را نمایان ساخت. او به زنان باور دارد و خوب می داند که هیچگاه از پس ناملایمات کمر خم نخواهند کرد و همانند ققنوس بارها و بارها از خاکستر خود متولد می شوند و نامیرایند ....
"ازین کتاب مارها بیرون کردهان� زیرا که آن خاص بود بر ضحاک؛ اما فقط ضحاک نبود بدین خوی ضحاکی؛ و ضحاکخویا� همگی بر تختند. آری، ضحاک به نامها� دیگری همچنان سر است و بر سر است".
"خرد تا به زنان برسد نامش مکر میشود� و مکر تا به مردان برسد نام عقل میگیر�".
نمایشنامها� شامل سه پرده مربوط به سه دوره مختلف با محوریت کتاب هزارویک شب. حس میکن� چقدر خوششانس� که همعص� بهرام بیضایی زندگی میکن�. حین خوندن، همه� دلم میخواس� کلمه به کلمه دیالوگه� رو ببلعم! واقعا لذتبخ� بود. مخصوصا پرده اول با ضحاک و شهرناز و ارنواز.
سه پرده، سه داستان یا سه بازروایی از یک روایت شب هزار و یکم، سه کوشش مستقل برای تفسیر یک داستان است: داستان خود هزار و یک شب و نه داستان های هزار و یک شب؛ داستان سیر خرد: خردسوزی و خردسازی؛ خرد ورزی و خردستیزی و سرانجام خردپروری و خردنوازی
هشدار: این نقد و بررسی محتوای اثر را فاش میکند پرده اول، داستان شهرناز و ارنواز، دو دختر جمشیدشاه، است که ناموس خود بر سر نجات جان هزار و یک جوان معامله میکنند. این هزار و یک جوان سرانجام لشکری خواهند شد که به ظلم و ستم ضحاک و دو مار او پایان میدهند پرده دوم، داستان ماهک و خورزاد، همسر و خواهر پورفرخان، پسر مزدک دبیر، است که به فرموده حاکمان عربِ سلطه یافته بر ایران، هزار و یک شب را به عربی برگردانده و نهایتا بجای مزد این خدمت، تکفیر و کشته میشود پرده سوم، داستان روشنک و رخسان، همسر و خواهر همسر میرخان، پهلوانی رزم آور اما مطیع اوامر خردستیزان، است که مکتبخانه دختران را آتش زده و موجب آتش گرفتن مادر روشنک در این آتش سوزی شده و دست بر قضا بعدها او را به زنی میگیرد
این سه پرده با ترتیب دقیق و ظرافت تقریر خود، یکی از بهترین آثار بیضایی را به ثمر نشانده اند. پرده اول داستان شکل گیری هزار و یک شب است. اما این داستان، این اسطوره، چه چیزی برای گفتن دارد؟ هزار و یک شب تنها واقعه بیان هزار و یک داستان نیست. ضحاک برای مارهای خود هر شب مغز دو جوان را خورش میکند، شهرناز و ارنواز که داغ قتل پدر به دست ضحاک را در سینه دارند، هر شب او را به خواب برده و همبستر مارهای او میشوند تنها به این امید که با همدستی آشپز ضحاک یک جوان کمتر کشته شود. مارهای ضحاک مغز میخورند، این یعنی حکومت جور او به خردسوزی نیاز دارد؛ اما شهرناز و ارنواز با فداکردن آبروی خود (همبسترشدن با قاتل پدر) خردسازی میکنند. روزی لشکر این خردهای نجات یافته علیه ضحاک قیام میکنند، هرچند نام نیکی از خود خردسازان باقی نباشد داستان دوم نشان میدهد که هزار و یک شب، تنها یک بار رخ نداده، بلکه همواره در حال رخ دادن، آن هم در مسیری تکاملی است. هزار و یک شب در سنت ما حفظ شد اما این بار تعصب دینداران بجای تعصب شهریاران در مقابل آن قد افراشت. خردسازی شهرناز به پرورده شدن خردورزان زیادی در این سرزمین ختم شد. اما این خردورزان مسیری ساده در پیش ندارند. خردورزی قاتل تعصب است، این بار خردستیزی آغاز میشود و انگهایی که خردستیزان به خردورزان زده میشود: تکفیر، تشویش، بدعت، و... . پورفرخان که به وعده هزار دینار هزار و یک شب به عربی بازگردانده تکفیر، شکنجه و نهایتا کشته میشود. این بار تعصب دینی بجای دو مار ضحاک، دو یار هتاک دارد: ملک التجار (شریف) و امیر حرَس که بی شک نماد تزویر و زورند. شریف در غالب تاجری مومن و کتاب دوست ظاهر شده که نهایتا روی پلید خود را نشان میدهد: روی دیگر امیر حرس، قداره کشی بی قفل دهان. این بار ماهک و خورزاد دو وارث مذهب شهرناز و ارنواز، وظیفه حفظ هزار و یک شب (سنت تعقل و روشنگری) را حتی به قیمت جان خود به عهده دارند نهایتا داستان سوم که باز ادامه این مسیر را نشان میدهد (که باز هم چه از نظر زمانی و چه از نظر دیالکتیکی پیشتر می آید) به زنی اختصاص دارد که منشی و حسابدار مرد خود است اما اجازه خواندن هزار و یک شب را از سوی او ندارد، زیرا تعصب قدرت و مذهب مرد را مجاب کرده اند که این داستانهای آن «حرام» و موجب هلاکت وانحراف است و همه این ممنوعیت ها را هم به نام «عقلا» جا انداخته اند. روشنک، قهرمان داستانِ آخر که با قاتل مادر خود که خردسوز و خرد ستیز بوده (مکتب خانه را سوزانده و اجازه خواندن هزار و یک شب را به روشنک نداده) ازدواج میکند اما این بار کینه مرد را به دل ندارد، بلکه قصد آموختن او را دارد؛ قصد دارد نشان دهد «آنچه برای مردان عقل است برای زنان مکر نیست». به این ترتیب، نهایا خرد قلب ها را بدون شمشیر فتح میکند. میرخان، همسر متعصب روشنک که همواره به فرمان دیگران خواندن هزار و یک شب را منع میکند نهایتا متوجه میشود که همواره بجای رجوع به عقل خود، به گفته عقلا بسنده کرده و اینک وقت آنست که از روشنک تعقل بیاموزد. بالاخره ایثار شهرناز و ماهک، با پایمردی روشنک به ثمر می رسد. جدال دائمی خردسازی و خردسوزی و سپس خردورزی و خردستیزی به سلطه خرد، به خردنوازی میرخان می انجامد
تنها نکته منفی این اثر که بنظر نکته کوچکی هم نیست و در تمام آثاری که از بیضایی خوانده ام به چشم آمده، عرب ستیزی و حتی توسعه این عرب ستیزی تا اسلام ستیزی اوست. این پس زمینه ریشه دار ذهن او گاهی روند روایت های او را مصنوعی یا حداقل ایدئولوژیک میکند. داستان دوم این نمایشنامبه همین مسئله اختصاص دارد: فرهنگ وارداتی عرب های غیر متمدن و تلاش برای تیره نشان دادن عرب ها و فرهنگ وارداتی آنها به عنوان یک کل منفی. بشخصه عمیقا عقیده دارم در جایگاه یک مورخ، اسلام همان جایگاهی را در فرهنگ ایران داشته که یونان و روم: داد و ستدی فرهنگی که مثل همیشه در ساحت قدرت با خونریزی همراه بوده است
«شب هزار و یکم» رو میشه سه نمایش تک پردها� دونست یا یک نمایش سه پردها�. پرده� نخست: داستان ضحاک و دختران جمشید، شهرناز و ارنواز، که به ازای هر شب نگه داشتن ضحاک در کنار خود، جان یک جوان رو نجات میدن؛ تا شب هزارویکم. داستان زنانی که به بهای ننگ و بدنامی همسری با ضحاک، خرد میسازن� و زندگی میبخشن� تا شاید روزی این درخت خرد به بار بنشینه. «شهرناز: ما دختران جمشیدیم، جهان به داد می گستریم و خود اَره می شویم. » پرده� دوم: داستان ماهک و خورزاد، که به فرموده حاکمان عربِ چیره بر ایران، هزار و یک شب را به عربی برمیگردون� اما اینبا� تعصب کور جای شاه خودکامه رو گرفته و هزارویک شب کفر است و تشویش و بدعت. همون افسانه� قدیمی به سرشون میاد؛ زنی که هزارویک شب بخواند میمیر�. پرده� سوم: داستانی نزدیکت� به خودمون؛ داستان روشنک و رخسان، همسر و خواهر همسر میرخان که مکتبخانه� دختران رو آتش زده؛ بیآ� که بدونه زن آموزگاری که در میان شعلهها� خردستیزی جان میدا� مادر همسرشه و هزارویک شب انتقام پیش رو داره.
این سه پرده یکی از بهترین و منسجمتری� آثار بیضایی رو شکل دادند. هر پرده برای خودش نمایشی جداست اما اگر بخوایم کلی نگاهش کنیم میبینی� که «شب هزارویکم» داستان شکلگیر� هزارویک شب، تکرار چندباره و جاری بودن آن در تاریخ و سرانجام، پیروزی خرد بر شمشیر و تعصب که نشان دهد «آنچه برای مردان عقل است برای زنان مکر نیست.»
«شب هزارویکم» تکرار داستان هزارویک شبه اما داستان تکراری هزارویک شب نیست! استواری زبان، نشانهها� داستان و طبیق اونه� با هم، انسجام نوشتار و جملاتی که هرکدوم حتی به تنهایی زیبا و پرمغز هستند نشان از تسلط بیضایی به تاریخ و اسطوره و ادبیات داره. شب هزارویکم کتابیه که به نظرم خواندنش برای هر ایرانی واجبه. کاش میش� بیش از پنج ستاره بهش بدم.
شب هزار و یکم نمایشناما� با سه پرده است و حکایت ملتیه که زیر تیغ جلاد دنبال راه نجات میگرد�.
نمایشنام از سه پرده مجزا تشکیل شده و هر پرده داستان خودش و بازیگران خودش رو داره. پرده اول مربوط به افسانه ضحاک هستش. پرده دوم مربوط به دوران تسلط عرب بر عجم، و پرده سوم مربوط به دوران معاصر. اینکه چطور بهرام بیضایی این سه پرده رو به شکل استادانها� در قالب یک نمایشنام درآورده ورای توصیف هستش و به قول اون یار دلانگیزمون� بنده در این قضیّه سررشته ندارم! اما رشته اصلی نمایشنام، که هر سه پرده رو به هم وصل میکنه� کتاب هزار و یک شب هستش.
این قسمتی که اینجا آوردم بخشی از پرده دوم نمایشنام است: ... خورزاد {در نقش محتسب}: بگو ابن میمون ابن جرجیس (معرب شده پورّفرخان پسر مزدک)؛ تو از این شهرزاد چه آموختی؟!
عجمی: {زیر شکنجه-به سختی} هر کس، باید سخن گفتن زیر تیغ بیاموزد
ماهک {در نقش میرعسس}: مثل تو؟ الحال؟
عجمی: هر کس که به امید شماست! شهرزاد میدان� که تا قصه میگوی� زنده است.
خورزاد (گریان) {به نقش محتسب بر میگردد}: تو از خودت حرف میزن�!
عجمی: آری-مرگ سهم وی کردهان� و او از زندگی میگوی�!
خورزاد {در نقش محتسب}: بگو- پورفرّخان پسر مزدک بهداد- آیا این شهرزاد نیست مگر ملتی که زیر تیغ جلاد راه نجات میجوید� ...
منِ ضحّاک بر سرکشان پیروز شدم و این در کوه کنده اند! شهرناز: بر خودت هم ضحّاک؟ ضحّاک: آیا دشمنان به زانو درنیاوردم و پیروز نشدم بر همه جهان؟ شهرناز: مگر بر اهریمن! آن هزارچهر که با جم پیچید و وی را به خاک در نتوانست انداخت؛ و تو را با سه آمد و رفت به خاک نشاند! ضحّاک: از چه میگوی� که به گوشم آشنا نیست! شهرناز: تو چشمه ها شوریدی و شکستی و خون کردی و آشفتی و خشکاندی! تو درخت بریدی ضحّاک؛ درختی که هر برگ آن جداگانه جانی داشت؛ و هر شاخه، میوه جداگانه داد، یا گلی!
.شهرناز: ما دختران جمشیدیم، جهان به داد می گستریم و خود اَره می شویم . ...روشنک: کدام قصه را خوش داری بشنوی؟ !میرخان: مکر زنان روشن��: خرد تا به زنان برسد نامش مکر می شود. و .!مکر تا به مردان برسد نام عقل می گیرد میرخان: قصه هایی هم هست درباره زنان بدکاره روشنک: که نتیجه مردان بدکارند ... . تو درخت بُریدی ضحاک
فوق العاده بود. سه پرده نمایش٬ سه روایت از هزار و یک شب ارائه می کند. فکر می کنم بعد از سیاوش خوانی٬ شب هزار و یکم بهترین نوشته بهرام بیضایی است که من خوانده ام. پرده اول نمایش مربوط به داستان ضحاک و دختران جمشید است که از نظر بیضایی در واقع هزار و یک شب با آنها آغاز می شود. شهرناز و ارنواز به میل خود به همسری ضحاک در می آیند و هر شب با داستانی او را در خواب می کنند تا یکی از جوانانی که مغزشان باید خوراک مارهای ضحاک شود از مرگ برهانند و در شب هزار و یکم لشگری از هزار و یک جوان به کین خواهی به قتل ضحاک می آیند و مارها ضحاک که در این هزار شب رام دختران جمشید شده اند به او کمکی نمی کنند. پرده دوم به نظر من بهترین پرده نمایش است٬ روایتی از ترجمه هزار افسان یا همان هزار و یک شب توسط یک ایرانی به زبان عربی و خیانتی که خلیفه به او می کند. این پرده میخکوب کننده است با هر جمله اش حس می کنید قلبتان از جا کنده می شود به هیچ وجه خواندنش را از دست ندهید پرده سوم روایت نسبتا معاصری است که در خانه یک خان می گذرد و همسر وی که هزار و یک شب می داند اما خرافه های رایج در آن دوره هزار و یک شب را برای زنان منع کرده اند و می گویند هر زنی هزار و یک شب بخواند می میرد. روشنک هزار و یک شب خوانده و مرگ خود را انتظار می کشد اما همانند شهرزاد که درست در شب هزار و یکم از مرگ نجات یافت او نیز راهی می یابد و شوهر را با درایت خود رام می کند. زنان در روایت ها و داستان های بیضایی زنده و شجاع و قوی اند٬ همان طوری که باید باشند. درایت شهرزاد را دارند و با هزار تدبیر خود را از بند می رهانند. شب هزار و یکم داستان شش زن است که یک بار شهرناز و ارنواز هستند یک بار ماهک و خورزاد و بار دیگر روشنک و رخسان اما هرکدام شهرزاد و دنیاآزادی در درون دارند که هرکدام با قماری بر سر جانشان به نحوی قصه دانایی می گوید و جهان را به آرامش می خواند. آرامش دنیا آرامش آنان است و ناآرامی اش به بهای جانشان تمام می شود.
اين سومين نمايش نامه اى هست كه از بيضائى ميخونم و هردفعه بيشتر از دفعه قبل شگفت زده ميشم. اين نمايش در سه پرده نوشته شده و وجه اشتراك پرده ها، كتاب هزارافسان و سيرى كه اين كتاب به نقل از بعضى مورخين در تاريخ طى ميكنه هستش. بيضايى معتقده كه اين كتاب در زمان هخامنشيان در ايران نوشته و گردآورى شده، بعد از قدرت گرفتن مسلمون ها به عربى ترجمه شده و بعد دوباره تحت عنوان هزار و يك شب به فارسى ترجمه شده. پاره دوم مشخصا براى من خيلى جذاب و ميخكوب كننده بود و جايگاهى كه زنان در اين نمايش نامه و بقيه كارهاى بيضايى دارند براى من بسيار جذاب و دلگرم كننده هستش.
This entire review has been hidden because of spoilers.
درست مثل سوار شدن روی ترن هوایی بود: پرده ی اول جذاب، قلقلک آور، پر از هیجان. پرده ی دوم اوج بود، بی نظیر بود و نفس را می گیراند. پرده ی سوم سبک بود، سریع بود و شاید زیادی خوشبینانه. کاری را که دو زن دو پرده ی اول نتوانسته بودند پیش ببرند - دانایی نظام جاهل مردسالار - دو زن پرده ی آخر در عرض دو سال و نه ماه و بیست و شش صفحه به انجام رساندند شخصیت پردازی های پیچیده ی "مرگ یزدگرد" را دوست تر داشتم، که البته با توجه به اسطوره ای بودن شب هزارو یکم و تاریخی و روانشناسانه بودن مرگ یزدگرد قابل توجیه است ولی سوال اصلی این است: آیا ایران هرگز پرده ی سومی خواهد داشت؟ شب هزار و یکم ایران هرگز فراخواهد رسید؟
خوشحالم که خوندمش 凸^-^� تسلط نویسنده روی نحوه بیان داستانه� ، انتخاب کلمات درست، پایان بندی های مناسب ، همه چیز و همه چیز این کتاب خیلی خوب بود برای من و لذت بردم (البته که پرده های اول و سوم را بیشتر دوست داشتم و پرده ی دوم را نیاز دارم که بازهم بخونم) محور اصلی هر ۳ نمایشنام زن بود و قدرتی که زنان دارند تا به جنگ ظلم و استبداد و خرافات بروندو بتوانند مردهارو تغییر بدهند مثل شهرزاد قصه گو که از داستانهایش برای تغییر ظالم استفاده کرد *
تیرگی تاریخ ضد زن و ضد آگاهی ایران رو بیضایی واقعا "هنرمندانه" با هزار و یک شب و الباقی تاریخ - همچنان تیره� - ایران گره میزن�. بین تمام کارهای ایرانیا� که تا امروز خوندم (از جمله داستان و رمان) این کار اولین کاریه که با رضایت شروع شد و طی شد و به انتها رسید.
۱۰۱۳ شهرناز: تو هزار شب پادشاهی کردی ضحاک، اینک شب هزار و یکم! ضحاک: شمایید شهرناز و ارنواز - یا خوابید که من میبینم� شهرناز: ما خواب تو نیستیم ضحاک! تو خواب خودی و بیخواب� ما
شهرزاد : شهریار پادشاه ایران و شاه زمان وزیر او به خیانت همسر پادشاه پی میبرن�. همسر و معشوقه او به جرم خیانت کشته میشو�. شهرباز یا شهریار تصمیم به انتقام میگیرد� بنابراین تا ۳ سال هر شب باکرها� را تزویج کرده و صبح به قتل میرسان�. وزیر که وظیفه یافتن دختران را دارد به جان میآی� ولی کاری از دستش بر نمیای� تا وقتی که شهرزاد دختر وزیر قدم بجلو میگذار� و تصمیم به ازدواج با شاه را میگیر� و هر شب برای شاه قصه میگفت� و بقیه داستان را برای شب بعد میگذاشت� به مدت ۳ سال این کار را ادامه میده� و برای شاه سه پسر به دنیا میآور�.در واقع شهرزاد با هر قصه زهر انتقام را از دل شاه بیرون میکشد تا دست آخر هم شاه را درمان کرده باشد و هم خودش زنده مانده باشد
نمایشنام شب هزار و یکم از سه پرده تشکیل شده پرده اول مربوط به ضحاک و دختران جمشید شهرناز و ارنواز ست .پرده دوم داستان پور فرخان مترجم هزارافسان از فارسی به عربی و همسر و خواهرش خورزاد و ماهک ست و پرده سوم داستانی ست که نسبتا در دوران معاصر اتفاق میفتد و شخصیت های آن روشنک و رخسان و میرخان اند. نمایشنام ی بسیار جذابی بود و البته پرده ی دومش [برای من]سخت خوان و دردناک! از پرده ی اول بیشتر لذت بردم و بیشتر یاد گرفتم. این سه پرده به نوعی داستان شهرزادان زمان خود بودند. تازه با نوشته های بهرام بیضایی آشنا شدم و هر چی بیشتر میخونم بیشتر تمایل پیدا میکنم برای ادامه دادن، حسرت میخورم که سال هشتاد و سه نیست که برم دیدن نمایش.
شب هزار و یکم یکی از بهترین آثار بهرام بیضایی است. به واقع آثار بهرام بیضایی با آثارش نشان میده� علاوه بر تسلطش در امور نمایشی و داستانی تسلط فوق العاده بالایی بر تاریخ ایران و مهمتر از همه بر زبان فارسی دارد. و این امر او را از تمامی نمایش نامهنویسان� فیلمنامهنویسا� و کارگردانان همعص� خودش متمایز کرده است. به بیان دیگر آثار بیضایی علاوه بر جنبه نمایشی ارزش ادبی فوق العادها� دارد. و خواندن آن برای هر فارسیزبا� اهل فضلی ضروری مینمای�.
نمایشنام خوندن حوزه� مورد علاقه� من نیست واقعا. و خوندنش هم در گروه به نظر من ایده� خوبی نبود. خودم هم این روزا در سفر بودم و حضورم در خوانش تکه پاره شد. از اون طرف هم دارم بنیان� علمی برای جهانی عقلانی رو میخون� که تا اینجای کار خیلی حال کردم و فک کنم اینم اثر کاهشی داشته در بچسبی شب هزار و یکم رو. و البته که پیچیدگی نمایشنامهه� هم زیاد بود و خیلی باس فک میکرد� که کی چی شد و چی گفت. خلاصه که با اجازه� مجمع دوستدارا� جناب بیضایی، بنده میبند� رو سه :دی
این نمایشنام سه پرده، یا سه بخش داره که شاید قابلیت این رو هم داشته باشه که جدا جدا روی صحنه بره. خط ربط این سه بخش کتاب هزار افسان یا هزار و یک شبه. بخش اول و دوم برای من د��نشینت� بودند، هر چند نمیدون� تا چه حد از لحاظ اساطیری و تاریخی حرفی که بیضایی میزن� توی این دو بخش صحیحه و قابل اثباته. بخش سوم قابل لمستره� یک مأمور ارتجاع که بدون اندیشیدن به فتواهای روحانیان (یا به قول خودش عقلا) دل بسته و زندگیش بر این اساس تفکر اونه� میچرخ�. با این حال من بخش سوم رو ضعیفتری� بخش این سه گانه میدون�. میدون� به خاطر نزدیکی تاریخش و نگاه مرتجعین به زن و شباهتش با وضع موجود و گشت ارشاد و... باید خیلی میان خانمه� محبوب باشه، اما من شخصیت میرخان رو نتونستم بفهمم. مخصوصاً نحوه� متحول شدنش. اینکه یک باره به شخصیت جدیدی تبدیل میش� که صد و هشتاد درجه با شخصیت قبلیش فرق داره. بیشتر برای من شبیه شخصیتها� مهران مدیری و جواد رضویان بود تو پاورچین که گهگدار� بدن خودشون رو میلرزوندن� و به طنز میگفتن� ما متحول شدیم. 😁