ŷ

Saman's Reviews > غزلیات سعدی

غزلیات سعدی by Saadi
Rate this book
Clear rating

by
273273
's review

bookshelves: poem

گويند مگو سعدي، چندين سخن از عشقش
مي‌گوي� و بعد از من، گويند به دوران‌ه�

صفت(شاه‌كا�) به راستي برازنده‌� غزليات جناب (شيخ مشرف بن مصلح سعدي شيرازي) است. از زمان سروده شدن اين غزل‌ه� چندين قرن مي‌گذرد� اما اين غزل‌ه� چنان تازه هستند و هنوز رنگ كهنگي به خود نديده‌ان� كه من خواننده در اين زمانه وقتي غزل‌ها� او را مي‌خوان� احساس مي‌كن� اين غزل‌ه� در همين سال‌ه� سروده شده و حديث نفس و دل من و مابقي انسان‌ه� در اين دور و زمانه است
براي خواندن غزل‌‌ها� سعدي نه نيازي به داشتن سواد ادبياتي آن‌چنان� است و نه نيازي به داشتن نگاه عرفاني تا مثلاً بدانيم كه منظور از (مي) يا (شاهد) يا (ساقي) يا (مقبچه) يا ( ساقي سيم‌سا�) و... در اشعار او چيست؟
سعدي بسيار امروزي رو در روي من و شما نشسته و در عين كمال و پختگي(در فرم غزل و زبان فارسي و تكنيك‌ها� زباني) بسيار ساده سخن مي‌گوي�. اين شعر را اگر مقابل يك كودك 12 يا 13 ساله هم بگذاريد به فراخور دانش خود از آن مي‌فهم� كه يك اديب داشنگاه رفته‌� استخوان خورد كرده

من چرا دل به تو دادم كه دلم مي‌شكن�
يا چه كردم كه نگه باز به من مي‌نكن�
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا نگويند رقيبان، كه تو منظور مني
ديگران چو بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته كه جان در بدني

و يا اين غزل

بگذار تا مقابل روي تو بگذريم
دزديده در شمايل خوب تو بنگريم
گفتي زخاك بيشترند اهل عشق من
از خاك بيشتر نه، كه از خاك كمتريم
از دشمنان برند شكايت به دوستان
چون دوست دشمن است، شكايت كجا بريم؟

درباره‌� ظرائف و صور شعري سعدي سخن بسيار گفته شده و خواهد شد. من هم نه اديب هستم و نه اين‌ج� مجالي براي تكرار مكررات است. جان كلام اين‌ك� سعدي با عشق و از عشق سرود و گفت و اين سروده‌ه� هرگز كهنه نخواهد شد چرا كه عشق تنها مبحثي در جهان است كه هرگز كهنه و غبار گرفته نمي‌شو�. در آخر، شاهد اين سخن را از (خود شيخ اجل) مي‌آور�

ز خاك سعدي شيراز، بوي عشق مي‌آي�
هزاران سال پس از مرگش، اگر بويي
10 likes · flag

Sign into ŷ to see if any of your friends have read غزلیات سعدی.
Sign In »

Reading Progress

Finished Reading
September 16, 2007 – Shelved
September 26, 2008 – Shelved as: poem

Comments Showing 1-1 of 1 (1 new)

dateDown arrow    newest »

ZaRi ‫ī‫ī‫ī‫ī‫ī‫īآ� که مرا آرزوست دیر میسر شود�
‫وی� چه مرا در سرست عمر در این سر شود�
‫ت� تو نیایی به فضل رفتن ما باطلست�
‫و� به مثل پای سعی در طلبت سر شود�
‫بر� جمالی بجست خرمن خلقی بسوخت�
‫زا� همه آتش نگفت دود دلی برشود�
‫ا� نظر آفتاب هیچ زیان داردت�
‫گ� در و دیوار ما از تو منور شود�
‫گ� نگهی دوست وار بر طرف ما کنی�
‫حق� همان کیمیاست وین مس ما زر شود�
‫هو� خردمند را عشق به تاراج برد�
‫م� نشنیدم که باز صید کبوتر شود�
‫گ� تو چنین خوبروی بار دگر بگذری�
‫سن� پرهیزگار دین قلندر شود�
‫ه� که به گل دربماند تا بنگیرند دست�
‫ه� چه کند جهد بیش پای فروتر شود�
‫چو� متصور شود در دل ما نقش دوست�
‫همچ� بتش بشکنیم هر چه مصور شود�
‫پرت� خورشید عشق بر همه افتد ولیک� �
سنگ به یک نوع نیست تا همه گوهر شود�
‫ه� که به گوش قبول دفتر سعدی شنید�
‫دفت� وعظش به گوش همچو دف تر شود�

‫�


back to top