ŷ

Seyed Hashemi's Reviews > مردن کار سختی است

مردن کار سختی است by Khaled Khalifa
Rate this book
Clear rating

by
157967191
's review

liked it

خشمگینم،
خشم را بر جنگ آوار می‌کن�.

0- باید حساب رو اول صاف کرد، باید فهمید حالِ منی که الان دارم می‌نویس� چی چیه. حال دلم خوش نیست و خشمگینم. چرا؟ همین که نمی‌دون� چرا بدتر کرده اوضاع رو.

1- جنگ جنگ است و سراسر سیاهی است زیرا علیه زندگی قد علم کرده است. پارادوکس جنگ همین است، شهسوار باشی، دلاور باشی، شجاع باشی هرچه که باشی تا درگیر این پلیدِ ابدی بشی، با زندگی سر ستیز برداشته ای. باید شجاع بود اما با جنگ سر ستیز داشت. باید جنگید؛ باید ابدی و بدون فرسودگی جنگید، علیه تنها دشمن مشترکِ ابدی: جنگ. پس اینم باقی موندۀ حساب؛ اینی که داره می‌نویس� سرِ هرچی کرنش کنه، این یکی رو کرنش نمی‌کنه� جنگ سراسر پلیدی است چون علیه زندگی قد علم کرده است.

2- جنگ شاخ و دم ندارد، غریبه و آشنا نمی‌شناس� (جنگ کور است)، هرچی در تیرسِ آن باشد را تخریب می‌کند� جنگ است کاری جز تخریب بلد نیست، چون علیه زندگی است. زایندگی و ساخت حاصل زندگی است، جنگ علیه زندگی است و بدیهی است که سراسر تخریب است؛ در جنگ اگر لحظۀ والایی هم باشد، لحظه‌ا� است که رشادت و دلاوری، صرفا به تعظیم زندگی سر خم کرده است، پس رشادت هم جایی سر فرو می‌آورد� آری روبروی زندگی همگی باید از کمر تا شویم. در جنگ می‌توا� روشنایی دید و آن لحظه‌ا� است که دیگر جنگ نباشد. در جایی که جنگ از جنگ بودن ساقط می‌شو� (مانند وضعیت‌ها� جنگی‌ا� که سربازی در آن آبی به حیوانی در حال احتضار ببخشد یا از کودکی گریان حمایت کند)، باز می‌توا� انسانیت را دید زیرا آنجا لحظه‌ا� است که زندگی هدف شده است. در جنگ لحظات روشنایی داریم، اما در بازه‌ها� «جز جنگ» تماما روشنایی است، چون زندگی است.
چگونه می‌توا� گریۀ کودکی جنگ‌زد� را دید و سراسر انزجار نشد؟ انزجار از جنگ و نه چیز دیگر.

3- نویسندۀ این کتاب، خالد خلیفه، از همین ورِ گوشِ ما می‌گوید� سوریه و در همین سال‌ها� اخیر. از کشوری که با خود جنگید. مردم با مردم. اینها با آنها. موشک با موشک. شهر با شهر و اینجا با آنجا.
در این روایت، چهار شخصیت اصلی داریم، یک نفر که مرده است و 3تای دیگر زنده. زنده‌های� که زندگی نمی‌کنند� چون جنگ هست و چیزی جز جنگ نیست و در جنگ ردی از زندگی نیست. این سه فرد (خواهر، برادر اند) باید جسد پدرِ مردۀ خود را بر اساس وصیت پدر در روستای عنابیه (روستای خانوادگی) دفن کنند (اسپویل نیست اینا). حدود 250 کیلومتر مسیر داریم که باید پیموده شود؛ می‌ش� که یک «رمان جاده‌ای� معمولی را شاهد باشیم، اما در سوریه، اجساد جاده را از غیرجاده مشخص می‌کنن�. دیگر شرایط عادی نیست، جسدِ بی‌جا� (فارغ از زندگی) به رایگان بر زمین گسترده شده است.
خلاصه 250 کیلومتر داریم و جسدی که از هم گسیخته خواهد شد، پدری که باید دفن شود. در این مسیر گروه‌ها� مختلف، از دولتی‌ه� گرفته تا بنیادگرایانِ دینی و ارتش آزادی‌بخ� و مثلِ آن که جاده را بسته اند و گشت تشکیل می‌دهن�. در هر توقف‌گا� در این مسیر، یک بازگشت به گذشته (فلاش بک) به ماجرای این خانواده را داریم، خانواده‌ا� از هم گسیخته که جسد پدر باری دیگر فرزندان را دورِ هم جمع کرده است، جسدی خاموش و درحال فروپاشی.

4- شخصیتِ داستانی باید شناخته شود تا دردش دردِ من باشد. منی که خواننده هستم چیزی ندارم جز خودم و متن. تاریخ هم هست که تمام هر دوی متن و من را در بر گرفته. تاریخ اعم از تمام چیزهایی است که می‌توا� با ارجاع به آن متن را معنا کرد. شخصیت‌ها� این داستان آن‌چنا� که باید برای من شناخته نشدند اما دردشان دردِ من بود، به سوءاستفاده/استفادۀ نویسنده از جنگ. در عمقِ فلاکت همۀ ما شبیه یکدیگریم. همین سمپاتیِ با «وضعیتِ داستانی»/وضعیت جنگی، باعث شد این شخصیت‌پردازی� نه چندان قویِ نویسنده، باعث نشود هم‌درد� با شخصیت‌ه� نباشم.
به بیانی، فلاکت و سیاهی موقعیت کاری می‌کن� که لازم نباشد جزئیات را ببینی و همین درد است که ما را به هم پیوند می‌دهد� منظورم منِ خواننده و شخصیت داستانی است.

5- ادبیات ضدجنگ دغدغه‌ا� شده است (به دلایلی) و خواندنِ این ضروری، زجرآور است، فصل آخر این کتاب را چندباری تپش قلب گرفتم. یعنی مضطرب شدم، حالم خوب نبود. اعتبار این حس را تاحدِ خوبی می‌توا� به قلمِ نویسنده داد، اما بیش از آن خودِ موقعیت است، خودِ اضمحلالِ زندگی است که قلب را فسرده می‌کن�.
در فصل آخر و چند فرازی نویسنده از شکستن چرخۀ خشونت گفت، چرخه‌ا� که تا ازلِ تاریخ به دنبال توجیه خشونت می‌رو�. این خشونت زندگی را از زندگی بودن می‌انداز� چون:
«زندگی میان خیل آدم‌های� که تا این حد مشتاق کشتن باشند، غیرقابل تحمل است. آن‌ه� برای توجیه کشتارهای وحشیانه‌شا� تاریخ را می‌کاون� تا کینه‌ها� قدیمی را زنده کنند و دلیلی بیایند».
یکی از شخصیت‌ها� این داستان با خود می‌اندیشی� که:
- «آن پیروزی‌ا� که خون‌ها� را ریخته بدست آمده است، به چه کار می‌آید؟�
آن خون‌ها� به کارِ روغن‌کاری� همان چرخۀ خشونت می‌خورن� که دنبال هیمۀ جدید برای آتش زدنِ درختِ خوش‌پرداخت� زندگی است. همان چرخۀ ابدیِ گویی لایزال که صرفا ما انسان‌ه� و زندگی را روبروی خود دارد.

6- حداقل 900 هزار نفر در عراق، افغانستان، سوریه، یمن و پاکستان به علت خشونت جنگی به صورت مستقیم جان داده اند. حداقل 400 هزار نفر از اینان پس از 2001 بوده است.
عدد بی‌معناس�. به این کوفتی نگاه کن؟ nصد هزار یعنی چه؟ کودکی که غم دیده، ترسیده و زل زده است و کسی دستش را نگرفته است و فدایش نرفته، کجای این عدد کوفتی است؟ آن خانواده‌های� که نیست شده اند کجای این مزخرف اند؟ عدد بی‌معن� است، به «900هزار نفر» نگاه کن. «900 هزار» بی‌معناس� و اینجا «نفر» است که مهم است. «انسان» و «مرگ» است که مهم است. عدد مهم نیست. ما انسان‌ه� هستیم که در جنگ نیست می‌شوی� و باید شجاعانه علیه نیستی جنگید.
داستان هرکدام از این غم‌ها� عمیق، دردی است که روایت‌گر� تنها التیامِ ضروری‌ا� است که سراسر خیانت‌کا� است. سیاهی و تلخی جنگ در هیچ روایتی نمی‌توان� تمامیت خود را نشان بدهد (به من نشون بده، کدوم روایتی می‌تون� از اون «نفر»های از دست رفته بگوید؟ نشان بده!). هر روایتی از جنگ لاجرم خائن است و راهی جز روایت‌گر� جنگ نیست و این پارادوکس به این علت است که در سمتی از ماجرا دشمنِ هرچه انسجام قرار گرفته است؛ جنگی که شیرازه همه‌چی� را از هم پاره می‌کن�.


7- در این داستان، لیلی‌� نامی، مشعلی شد تا بسوزاند و راه را برای دیگر زنان روشن کند.
46 likes · flag

Sign into ŷ to see if any of your friends have read مردن کار سختی است.
Sign In »

Reading Progress

October 28, 2024 – Started Reading
October 28, 2024 – Shelved
October 28, 2024 –
page 40
21.74% "در مرگ هیچ زیبایی نیست.
در جنگ جز مرگ نیست.
نتیج..."
November 2, 2024 –
page 80
43.48% "لازم است تکرار کنم که عرب‌‌ه� زیبا عاشق می‌شن�"
November 5, 2024 –
page 129
70.11% "لیلی [...] به مادرِ بلبل گفت: "مشعلی می‌شو� تا آنها را بسوزانم و راه را برای زنان دیگر روشن کنم.""
November 8, 2024 –
page 154
83.7% "حرف‌ها� شاعرانه و زیبایی که هم‌رزمش� رامی را با آن توصیف می‌کرد� هیچ معنایی برای مادرِ رامی، نوین، نداشت. او شجاع بود و دلیرانه مبارزه می‌کرد� اما در نهایت مرد و مادرش را تنها گذاشت.
[...] به او [نوین] لقب "ام‌الشهد�" داده بودند، اما نوین معنای این عبارت را نمی‌فهمی�. آرزو می‌کر� فرزندانش ترسو می‌بودن�..."
November 9, 2024 –
page 184
100.0% "فصل آخر چند باری تپش قلب گرفتم.
سخت بود.
یکی دو مورد رو هم خیلی خوب جمع کرد.
امیدوارم مرورم بیاد :)))"
November 11, 2024 – Finished Reading

Comments Showing 1-4 of 4 (4 new)

dateDown arrow    newest »

message 1: by Ali (new)

Ali Ahmadi درود بر شما و این ریویوی زیبا.


Seyed Hashemi مخلصیم علی آقا،
لطف کردی خواندی.


message 3: by Dream.M (new)

Dream.M چه ریویوو جذابی بود، دمت گرم


Seyed Hashemi مرسی که خوندی واقعا.


back to top